⛔️ببینید آمریکا برای خوشامد سران احمق عرب مثل بن سلمان، از واژه خلیج ع.ر.ب.ی استفاده میکنه و برای فریب غربزدههای ایرانی از واژه خلیج فارس!
🔻اما غربگداهایی که چون سفیر چین گفت "به ما احترام بذارید" به چین حمله کردن و گفتن عزت ما خدشهدار شده، نمیخوان در برابر خدشهدار شدن عزت ایران توسط اربابشون اعتراضی کنن؟
چی؟ گرین کارت بهشون نمیدن دیگه؟
آهان حله، راحت باشید😏
طاها:
🌷 شجره نامه دقیق و مستند حضرت آقا حفظه الله 🌷
1_ سید علی حسینی خامنه ای
2_ ابن سید جواد حسینی
3_ ابن سید حسین تفرشی
4_ ابن سید محمد
5_ ابن سید محمد تقی
6_ ابن میرزا علی اکبر
7_ ابن سید فخرالدین
8_ ابن سید ظهیرالدین
9_ ابن سید قطب الدین
10_ ابن میرسید روح الله
11_ ابن میرسید رضا
12_ ابن میرسید جلال
13_ ابن سید بایزید
14_ ابن میرسیدبابا هاشم
15_ ابن سید حسن
16_ ابن سید حسین
17_ ابن سید محمود
18_ ابن سید نجم الدین
19_ ابن سید مجدالدین
20_ ابن سید فتح الله
21_ ابن سید روح الله
22_ ابن سید نیک الدین
23_ ابن سید عبدالله
24_ ابن سید صمد
25_ ابن سید عبدالمجید
26_ ابن میرسید شریف
27_ ابن میرسید عبدالفتاح
28_ ابن میرسید علی
29_ ابن سید علی
30_ ابن میر سید علی
31_ ابن سلطان العلما
32_ ابن میرسید محمد
33_ ابن سید حسن
34_ ابن سید حسین
35_ ابن حسن افطس
36_ ابن علی اصغر
37_ ابن حضرت امام زین العابدین (ع)
38_ ابن سیدالشهدا امام حسین(ع)
39_ ابن امیرالمومنین علی (ع)
🌺 برای سلامتی چنین سلاله پاک و مطهری که ازنسل خون خداست و در راه خدا و خدمت به خلق خداست.🌹صلوات🌹
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 🌹
تولدت مبارک رهبرم
📙 کتاب: *#سربلند*
🖌 به قلم: محمدعلی جعفری
📌موضوع: روایت زندگی شهید مدافع حرم #محسن_حججی
📰 انتشارات: شهید کاظمی
👌🏻پیشنهاد میکنم حتماً این کتاب رو #مطالعه کنید!!
عالی، پرمفهوم، روان ... کلی نکتههای قشنگ داره که از برادر شهید عزیزمون #محسن_حججی برامون توی این کتاب به یادگار مونده 😍
🔻نکته های اخلاقیشون واسه ما واقعا درسه، و الگوی خوب برای همه!
💚 برشی از کتاب:
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟
رفتم سمت آن داعشی...
یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم!!
سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او #مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ 😭
حاج سعید تند، تند حرفهایم را ترجمه میکرد.
آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید.
فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد.
دوباره فریاد زدم که کجای #اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟
نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟
بریده بریده، جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد:
«از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…!»
#جایی_نوشته_بود
#شهید_محسن_حججی
#سربلند #معرفی_کتاب_خوب
#کتاب #کتاب_بخوانیم
🌺 آیدی سفارش کتاب و راهنمایی خرید:
🔻 @ferdosebarin
✴️ کانال فرهنگی مذهبی (دست خط روی میز)
http://eitaa.com/joinchat/2494627883C8bd4806938
لــبـیکیانـاصـح
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خو
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✴️ کانال فرهنگی مذهبی (دست خط روی میز)
http://eitaa.com/joinchat/2494627883C8bd4806938
چـه نمازی بشود حضرت مهدی بـرسد
پشت آقا صف اول ...نائبش خامنه ای...
✍شاعر: محمد حبیب_زاده
🔴 امروز سالروز
♥️ تولد #رهبر انقلاب است،
👈اما حتی شاید عده زیادی از مردم آن با خبر نباشند چه برسد به جشن و پایکوبی در خیابان ها و ... به دستور ایشان
🔴 اما
آنچه در تصویر بالا میبینید
فقط کیک تولد محمد رضا #پهلوی،
در 4 آبان 1346 هست
👈بماند
دیگر هزینه ها و جشن های اشرافی برای تولد شاه، در حالی که بسیاری از مردم غرق در فقر و شپش بودند😑
👈پهلوی بدون روتوش
👈چهل سال افتخار
👈چی دادیم چی گرفتیم