eitaa logo
بانوان پیشران پیشرفت(نبات)
178 دنبال‌کننده
274 عکس
208 ویدیو
29 فایل
گروه های ما👇 💚باشگاه نبات💚 https://eitaa.com/joinchat/1556545723Cb77dce9888 گروه 🦋نبات🦋(دوره های آموزشی) https://eitaa.com/joinchat/1088356612C32aaa0284a
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 روز عاشورا در بیرجند 🏴 مثل همیشه صبح زود از خواب بیدار شدم چقدر راضی هستم از این خصلت سحرخیزی خودم . از همون لحظه که بیدار شدم یه آشوب تو دلم بود . نگران بودم . هر سال بهترین هیأت ها رو در قم تجربه میکردم ولی امسال از همه چیز دور افتادم . این چند روزه که خراسان جنوبی هستم یه روضه درست و حسابی نصیبم نشده . چقدر احساس حسرت و خسران دارم از این جهت . تو این حس و حال بودم که بچه‌ها گفتن دیروز هیأت زنانه پر شوری رفتن و خیلی کیف کردن. تا ظهر باید صبر میکردم . بغض عجیبی داشتم و مترصد فرصتی بودم برای خالی شدن . ذهنم درگیر بود . چون از صبح زود تا ظهر صدای هیچ هیأتی رو نشنیدم . تمام مدت با خودم فضای شهر قم رو مرور میکردم و سراسر حسرت بودم . بالاخره وقت رفتن شد . از شدت شوق با اولین گروه از بچه‌ها راهی هیأت زینبیون شدم . حدود ۱۰ رسیدیم اونجا. همه مشغول خواندن زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام بودن . چون همچنان خودم رو در مقام تبلیغ میدیدم سر صحبت رو با دو تا خانومی که کنارم نشسته بودن باز کردم . چقدر جالب.. دو تا خواهر بودن و هر دو فرهنگی . خوشحال شدم که همکار هستیم . چون حرف مشترک زیاد داشتیم . باب گفتگو رو‌ از رتبه بندی معلمان که درد مشترک همه معلمان هستش شروع کردم و تا نقش معلم در تحول جامعه و کنشگری اجتماعی دانش آموزان پیش بردم . از سیر پیشرفت بحث راضی بودم . حتی بهشون پیشنهاد دادم هیأت دغدغه مندان فرهنگی رو در بیرجند تأسیس کنن . حدود ۱۰:۳۰ حاج آقا برای سخنرانی اومدن و نیم ساعتی سخنرانی کردن . مدام تو دل خودم غر میزدم که مگه روز عاشورا وقت سخنرانی کردنه. انتظار به سر رسید. خانم مداح اومد . خدا خدا میکردم همون قدری که بچه‌ها تعریف کردن مجلس گرمی باشه . تقریباً ۱۱:۱۰ دقیقه حاج آقا منبر و واگذار کرد. خانم موسوی بالا رفتن . جوون تر از من بودن . با یه چهره مصمم و چشمایی که اصالت خراسانی خودش رو لو میداد. چادر خودش رو کنار گذاشت و بدون مقدمه و روضه که در مجالس قم مرسوم بود مستقیم رفت سراغ سینه زنی . سبک خوندن ایشون من و یاد مداحان معروف مینداخت . برام جالب بود که نوع حرکات ایشون هم کپی گرفته شده از مداحان معروف. حدود یک ربع خیلی پر انرژی و پرشور سینه زنی داشتیم. قدری آروم شدم . خوشحال بودم که در فرسنگ ها فاصله از قم همچین مجلسی نصیبم شده . در اوج لذت و ارتباط قلبی با اباعبدالله بودم که یهو میکروفون قطع شد. خود خانم موسوی هم هاج و واج بود ولی بدون میکروفن ادامه داد . کاملا مشخص بود داره به حنجره اش فشار میاره . دلم سوخت براش . آخه این روزا مداحها به حفظ حنجره شون نیاز دارن . چند دقیقه ای با این شرایط ادامه داد و قبل از ۱۱:۳۰ مجلس رو تمام کرد. فقط ۲۰ دقیقه ؟!🥺 خیلی کمه که.. غصه ام گرفت اون دو تا خواهر هم متوجه تغییر حالت من شدن . برای هیچ کس قابل درک نبود که چرا آقایون از پایین میکروفون رو قطع کردن . پایان مراسم متوجه بگو مگوهایی شدم که نشون میداد آقایون به خاطر نماز اول وقت برق رو قطع کردن‌ . خانم موسوی داشت مجلس رو ترک میکرد که یکی از اون دو تا خواهر یه پیشنهاد بهم داد . گفت خانم موسوی یه پژو ۲۰۶ داره باهاش برو مجلس بعدی هم شرکت کن . اولش به نظرم خیلی عادی اومد. از لابلای جمعیت خودمو به خانم موسوی رسوندم . پرسیدم میتونم باهاتون بیام مجلس بعدی؟ خیلی سریع پذیرفت . برگشتم سمت اون دو تا خواهر و ازشون خداحافظی کردم . با سرعت خودم رو از میون جمعیت به درب خروج رسوندم . خانم موسوی داشت ماشین رو از جای پارک در می اورد . خدای من.. اتفاقی پیش اون دو تا خانم نشسته بودم چجوری یهو اون خانوم این پیشنهاد رو به من داد همراهی با مداح یه پیشنهاد معمول نیست اینا رو از سمت اباعبدالله الحسین علیه السلام میدیدم ته دلم سراسر رضایت بود و هر لحظه خدارو شکر میکردم بدو بدو رفتم عقب سوار شدم. کنارش یه خانم مانتویی با پوشش کامل نشسته بود . ازش پرسیدم خواهرشون هستید؟ گفت نه منم مثل شما میخوام باهاشون برم مجلس بعدی. ده دقیقه ای تو راه بودیم . حسابی با هم گرم گرفته بودیم . براشون گفتم که مهمان هستم و از قم اومدم . تقریباً رسیده بودیم . وارد محله قدیمی شهر شدیم . خونه ها همه آجری و سبک سنتی داشتن . خانم موسوی از فرهنگ مردم اونجا برام می‌گفت. و اینکه اونجا توی هر دو تا کوچه یه مسجد کوچیک وجود داره . چقدر از این نکته خوشم اومد کاش تمام شهرها همچین بافتی داشتن کوچه ها تنگ بود و سرتاسر ماشین پارک شده بود . به سختی جای پارک پیدا کردیم . چند تا کوچه پس کوچه رو پشت سر
گذاشتیم تا بالاخره وارد یه خونه کوچک و قدیمی شدیم . کیپ تا کیپ آدم نشسته بود.جای سوزن انداختن نبود . از فضای خونه و ظاهر افرادی که اونجا بودن کاملا مشخص بود اینجا پایین شهره. ولی حس اون خونه حس عجیبی بود . خلوص خاصی موج میزد . خیلی بی ریا بودن من و اون خانم مانتویی به سختی یه جا جور کردیم برای ادای نماز ظهر. اونجا هم خانم موسوی بدون مقدمه به سینه زنی پرداخت . نهایتا ۲۰ دقیقه تو اون خونه بودیم . بعد از مراسم هم خانم موسوی یه گوشه ای رفت و نماز ظهر و خوند . موقع خروج غذا میدادن من پشت سر خانم موسوی بودم اون خانم مانتویی هم جلوی ما میرفت . نوبت من که شد خانومی که ظاهراً قبلا غذا گرفته بود خواست که مجدد غذا بگیره تو کشمکش با صاحب خونه ظرف غذا باز شد و کل غذا روی چادر من ریخت .تا کیف و کفشمم خوروشت قیمه ای شده بود . دیگه نایستادم غذا بگیرم نه اینکه ناراحت شده باشم نه فقط به نظرم اومد مردم اون منطقه به اون غذا بیشتر نیاز دارن راستش غذا برام اهمیتی نداشت مهم غذای تبرکی بود که اونم میدونستم غذای امام حسین و برامون میارن خوابگاه. موقع سوار شدن متوجه شدم اون خانم مانتویی برای من هم غذا گرفته خدارو شکر کردم که خودم غذا نگرفته بودم دم ماشین یه دختر بچه ۳ یا ۴ سال با ظاهر فقیرانه جلو اومد و رو به من گفت غذا میدی به من؟ منم که نقطه ضعفم همیشه بچه ها هستن و قدرت نه گفتن به بچه‌ها رو ندارم خواستم غذا رو دو دستی بهش بدم که خانم موسوی خودشو جلو انداخت و گفت نه خانم طیبی..اینا مطمئن باش از چند جا غذا گرفتن. گفتم نمیدونم خواهر جان ولی من دلشو ندارم نه بگم گفتم غذا برام مهم نیست بهش بده ولی خانم موسوی سخت مخالف بود چون خانم موسوی شناخت بیشتری از مردم اون منطقه داشت به ایشون واگذار کردم بالاخره سوار شدیم غذا هم به اون دختر بچه نداد رفتیم مجلس بعدی حسینیه ابن حسام هیأت امام هادی علیه السلام بود از در پشتی ما رو بردن تو گفتن داخل خیلی شلوغه و نمیشه از وسط جمعیت رد شد یه حسینیه دو طبقه و بزرگ بود جمعیت زیادی اونجا بود دوبرابر جمعیت زینبیون در بدو ورود متوجه شدم خانم موسوی رابطه نزدیکی با بانی مجلس داره چون به اسم کوچک بی بی فاطمه صداش زدن حس خوبی گرفتم با این اسم آخه بعضی از بستگان من و بی بی فاطمه صدا میکنن اینجا هم مجلس خوبی برگزار شد بیش از یک ساعت طول کشید از ذهنم می‌گذشت که من که فقط سینه میزنم از شدت گرما دارم بی حال میشم ماشاالله بی بی فاطمه چه انرژی ای داره مطمئن بودم این ، عنایت ویژه ای از سمت اباعبدالله الحسین علیه السلام هستش پایان مجلس رو بی بی فاطمه برای هتاکی به ساحت مقدس قرآن کریم خوند بعد از اتمام مجلس هنوز جمع متفرق نشده بودن که یاد پویش افتادم و یاد آقای صدوقی که مکررا از ما عکس میخواستن به ذهنم رسید بچه هایی که اونجا هستن قرآن دست بگیرن و من ازشون عکس بگیرم همین کارم کردم خدارو شکر همه هم استقبال کردن خب مجالس بی بی فاطمه تمام شده بود و تا عصر برنامه ای نداشت خیلی ازش تشکر کردم وقتی خواستم اسنپ بگیرم بهم گفت اگه عجله نداری یه کم بمون پیشمون منم که برنامه خاصی نداشتم پذیرفتم بعد از رفتن همه با بانی مجلس و دوستان بی بی فاطمه دور هم نشستیم چای اوردن هم خوش رنگ هم خوش عطر وای که چقدر چای مجلس امام حسین میچسبه حرفامون گل انداخته بود از انگیزه شون برای تاسیس هیأت برام گفتن گفتن که دلشون میخواسته خانوما رو از حرکت پشت دسته های عزاداری مردها یه جای محفوظ جمع کنن از مشکلات هیأت زنانه برام گفتن گفتن که ماهی ۵۰۰ هزار اجاره این حسینیه رو‌ میدن تا حالا نشنیده بودم هیأتی بابت استفاده از حسینیه پول بدن ته دلم هزار بار خدارو شکر کردم که ما بابت استفاده از حسینیه الغدیر پولی نمیدیم برای بانی حسینیه الغدیر هم دعای خیر کردم که همچین لطفی در حق ما کرده و انقدر همراهی میکنه بعد از کلی گپ و گفت دوستانه یکی از دوستان بی بی فاطمه گفت من شما رو میرسونم مسیر شما با من یکیه موقع خروج بدون اینکه توقعی داشته باشم یه پرس غذا هم به من دادن دیگه سراغ غذایی که تو ماشین بی بی فاطمه داشتم نرفتم تو راه کلی با دوست بی بی فاطمه که اتفاقا اسم اونم بی بی فاطمه بود دوست شدم گفت که الان مسوول حراست دانشگاهه ولی ده سال نهاد نمایندگی بوده بین راه خانم قریشی به من گفت بعدازظهر حدود ساعت ۴ و نیم خونه عمه اش روضه هست و مداح هم بی بی فاطمه است به من گفت اگه دوست داشته باشی دنبالت میام خوشحال شدم پرسیدم سخنران شون کیه گفت سخنران ندارن تعجب کردم بدون سوال بیشتر
یهویی بدون هیچ تاملی بهش گفتم میخوای من سخنران شون باشم؟ از پیشنهاد خودم خوشم اومد مطمئن بودم اینا رزقی هستش که از سمت اباعبدالله الحسین علیه السلام داره به سمتم سرایز میشه و ایشون به زبون من اورده به شدت از این توفیق خوشحال بودم وقتی رفتم خوابگاه با خانم جلالی جلسه داشتیم دلم میخواست فرصت بشه یه بار مطالبم رو مرور کنم ولی جلسه طولانی شد و فرصتی فراهم نشد در عین حال استرسی نداشتم تجربه این چند روزه بهم میگفت چیزی که قراره رزق اون مجلس باشه خدا به زبانت جاری میکنه از ظاهر خونه مشخص بود صاحب خونه انسان متمولی هستش فقط چند نفری اومده بودن یه مقدار صبر کردیم تا جمعیت بیشتر بشه وقتی جمعیت به حدود ۲۰ نفر رسید شروع کردم در ادامه جمعیت به ۵۰ نفر رسید بار سومی بود که این مبحث رو ارائه میدادم و جالب اینجا که هر بار با حواشی متناسب با اقتضائات اون مجلس به زبانم می آمد . من نبودم که تصمیم میگرفت چی بگه مطالب خودشون می اومدن برای منی که تجربه اول از تبلیغ رو پشت سر میذارم این حس خیلی آرام بخش و امیدوار کننده بود در تمام ارائه ها حتی دوره تربیت مربی این من نبودم که سیر بحث رو پیش میبرد خط سیری بود که هر لحظه خدا در ذهنم احضار میکرد برای همینه که موقع ارائه کاغذی دستم نمیگیرم خیالم از بابت خدای خودم راحته با اومدن بی بی فاطمه مبحث رو جمع کردم ولی متاسفانه دعای پایان جلسه رو فراموش کردم🤦🏻‍♀😄 بعد از مجلس باید خیلی سریع میرفتم سازمان تبلیغات و به دوستانم ملحق میشدم بنابراین نتونستم مداحی بی بی فاطمه رو تا پایان بشینم با اشاره ازش خداحافظی کردم خانم قریشی سمت من اومد و گفت میرسونمت توی راه کلی تشکر کرد بابت سخنرانی و ابراز تأسف کرد که چرا دیر من و پیدا کرده بهش گفتم تا کی میخواین چشم تون به قم و تهران باشه که براتون مبلغ بفرستن گفت خب چکار کنیم بهش گفتم خودتون رو جوری توانمند کنید که اونا از شما نیرو بخوان چشماش برق زد شروع کردم از فعالیت های فرهنگی خودمون براش تعریف کردم بهش پیشنهاد برگزاری دوره تربیت مربی رو دادم و برای مدل برگزاری سه تا گزینه جلوش گذاشتم هر چی بیشتر تو این شهر میگردم بیشتر الطاف الهی رو دریافت میکنم عجب استان پر برکتیه استان خراسان جنوبی و چقدر خوشحالم که برای این سفر برگزیده شدم الحمدلله علی کل نعمه فاطمه طیبی یازدهم محرم ۱۴۴۵ خراسان جنوبی
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا نقطه پایان هجرت شهداست و نقطه آغاز محنت اسرا... و این ، ابتدای روایت عشق است. پاتوق اندیشه برگزار می کند: "نمایشگاه تعاملی روایت عشق " شما دعوتید به : 🔹تماشای: پرده خوانی قهرمان کربلا 🔸تجربه ی: یک روضه ی متفاوت با عینک واقعیت مجازی 🔹شرکت در: جمعی خوانی کتابِ "ماه به روایت آه" 🔸به همراه پذیرایی ⏰ زمان از سه شنبه ۵/۱۷ تا سه شنبه ۵/۲۴ ۱۶:۳۰ تا ۱۸ 📍مکان :مجتمع نور‌، پاتوق اندیشه خود و عزیزانتان را مهمان این روایت مقدس کنید ✅ رزرو برای هر نفر ۳۵ هزار تومان ⛔️ ظرفیت هر سانس ۲۰ نفر ۱۳ سال به بالا ثبت نام نمایشگاه تعاملی روایت عشق: https://digiform.ir/w3ba18e32 ♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️ https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439
24.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره ی آموزش روایت گری اربعین شما راوی اربعین باشید. سرفصل های دوره: ضرورت و اهمیت روایتگری اربعین آشنایی با عراق روایت نویسی روایت میدانی انتشار روایت در شبکه های اجتماعی سوژه یابی و عکاسی با موبایل مهارت های ساخت ویدیو با موبایل مهارت های ساخت پادکست شیوه ثبت نام: www.khadem.net/raviarbaeen مهلت ثبت نام: 22 مرداد 1402 زمان برگزاری دوره: 23 الی 29 مرداد @khademe_resanei
حرکت عظیم هیئات مذهبی بانوان استان قم دختران زینبی_بانوان حسینی یکشنبه ۱۴۰۲/۵/۲۹ ساعت:۱۷:۰۰ میدان شهدا مصلی قدس بسمت حرم فاطمه معصومه سلام الله علیها
📣 به زودی... 🔹انتشار اختصاصی راهنمای راه اندازی موکب تخصصی مادر و کودک 🔸ویژه موکب‌داران و فعالان اربعین حسینی ▫️@heyatkoodak
راهنمای راه اندازی موکب مادر و کودک.pdf
12.13M
📣 ▪️راهنمای راه اندازی موکب مادر و کودک🧕🏼👶 ▫️ویژه موکب‌داران و فعالان اربعین حسینی 🔻سرفصل ها: - ضرورت راه اندازی موکب مادر و کودک - اهداف موکب مادر و کودک - تعریف موکب مادر و کودک - خدمات رفاهی پیشنهادی - خدمات اختصاصی کودک پیشنهادی - خدمات خانوادگی پیشنهادی و... (شاخص ها و ملاحظات اجرایی موکب مادر و کودک به زودی به کتابچه اضافه خواهد شد) 💠 تولید شده توسط دبیرخانه هوای مادری سازمان تعلیم و تربیت کودک جهت‌ اطلاع از پیوست های تکمیلی دفترچه به کانال «هیأت و کودک» بپیوندید👇 ▫️@heyatkoodak
⛔️ !!! 🇮🇷 به قلّه‌ها نزدیک شده‌ایم. نباید خسته بشویم. امروز روز خسته شدن نیست، روز ناامید شدن نیست؛ امروز روز شوق است، روز امید است، روز حرکت است... رهبر معظم انقلاب اسلامی | ۱۴۰۲/۰۵/۲۶ "شهـــــــــــ🌹ـــــــــیدان زنده‌اند" ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿════ باشگاه نبات ════✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ https://eitaa.com/joinchat/1556545723Cb77dce9888