📕#داستان_کوتاه
*بهرام گرامی ،
معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با بیش از 200 هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است ...*
*او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو میکند .*
*میگويد : من در خانوادهای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی میکردم .*
*هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال با خود بیاورند ، خانوادهام به رغم گریههای شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند .*
*یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من یک ریال داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند . غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام کردم .*
*دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم . در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن یک ریالی که به من داد ، صدقه بود یا جایزه ؟!*
*به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال چه بود .* *تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند .*
*بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمدهای که آن یک ریال را به من پس بدهی" ؟ گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .*
*هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .*
*من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس میکنم ...*
*مرد شدن ، شاید تصادفی باشد ، ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست !*
*ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ...*
*اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند .*
*که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است .*
*ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ...
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
♨️ روی حجاب حساس بود
🧕 اهمیت بسیاری به #حجاب میداد.
🚗 حتی نحوه تزئین ماشین عروسیمان بهگونهای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دستهگل چسبانده بود و به این شکل گلها مانع دیده شدن من در ماشین بودند.
💎 در مورد دخترمان، تربیت فاطمه را به من سپرده بود و میگفت: «از تربیت دخترمان شانه خالی نمیکنم، ولی مادر بهتر میتواند دختر را تربیت کند»
👌 و از همان دوسالگی به فاطمه یاد داده بود که با روسری و چادر بیرون برود.
🎥 این شهید در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود:
💢«اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتماً یقه بی حجابیها و آنها را که ترویج بیحجابی میکنند، در آن دنیا خواهم گرفت.»
✍ راوی: همسر شهید مدافع حرم جواد محمدی
📥منبع: راسخون
حجاب وصیت شهدا
#شهید_جواد_محمدی
#حجاب #طرح_نور
✨یادشهداباصلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📣 امام علی علیه السلام:
اجـر مـجاهد شهيد در راه خدا بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتندارى مى كند. گويى كه انسان پاكدامن، فرشته اى است از فرشتگان
نهج البلاغه: ح۴٧۴
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🗓 ۲۷ اردیبهشت؛
سالروز وفات آیت الله العظمی بهجت (ره) گرامیباد.
#بهجت ره
#شب_جمعه
شادی روح شهدا علما اموات صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
📍سه توصیه ویژه آیت الله کوهستانی(ره)
چند چیز را سرلوحه کارتان قرار دهید:
۱_ همراه با قرآن باشید و از قرآن جدا نشوید
۲_ نماز شب را ترک نکنید
۳_ نماز را اول وقت بخوانید
آن مرد الهی در ادامه فرمودند:
۴_ مواظب شیطان باشید که برای فریب دادن هر انسانی آماده است.
══ ೋ🌿🌹🌿ೋ ══
هدیه به روح عرشی این عامل وارسته صلوات و فاتحه اهدا کنیم...اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
آیت الله کوهستانی مردخدارحمت الله علیه
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
⚛⚛⚛⚛⚛
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،
پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ را به زورازمن گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا...
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
این داستان یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعااااست🌺
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر طنز جنجالی این خانوم در حضور رهبر معظم انقلاب درباره مردهایی که ابرو بر می دارند و قرص اکس می خورند را گوش کنید.
اولین بار بود که شعری در این سبک در حضور رهبری خوانده می شد
فقط خنده های حضرت آقا
🌺🌺🌺🌺
#بصیرتحسینی
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیهالسلام از ادم تا خاتم)
#قصه_دویستم
💢 تولد مریم علیهاالسلام
درد زایمان حنّه فرا رسید و مقدمات تولّد مریم فراهم گشت و لحظاتی بعد، مولود وی چشم
به جهان گشود ولی ناگهان مادر مریم متوجه شد که فرزندش دختر است و در این لحظه بار
دیگر کاخ آمال و آرزوهایش فرو ریخت و نقشه های او نقش بر آب شد.
هنگامی که باری تعالی مریم را به آنها عنایت کرد، زن عمران گفت:
پروردگارا من دختر زاده ام، و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست، و من نامش
را مریم نهادم و او و فرزندش را از شیطان رانده شده، به تو پناه می دهم. پس پروردگارش مریم
را با حسنِ قبول پذیرا شد و او را نیکوکار آورد و زکریا را سرپرست وی قرار داد. (36 - 37 ،عمران آل)
حنّه با صدای نالان به درگاه خدا شتافت، زیرا امیدوار بود که فرزندش پسر باشد، تا او را به بیت
المقدس ببخشد تا بدینوسیله به خدا تقرب جوید و شکر نعمت وی را بجا آورد. ولی حال که
معلوم شد فرزندش دختر است و دختران مناسب خدمت خانه خدا نیستند. به همین خاطر ابری
از غم و اندوه وجودش را فرا گرفت، سپس او را مریم (زن عبادتکار) نام نهاد و از خدا خواست تا
به لطف خود او را حفظ و با عنایت خویش او را پرورش دهد و او را مطابق نامش پارسا و عابد
قرار دهد و ذریه مریم را از شر شیطان حفظ نماید.
در همان حال که مادر مریم در غم و اندوه فرو رفته بود به خدای خود پناه برد، خدا به درماندگی
او رحمت کرد و دعای او را اجابت کرد، خدای تعالی راضی شد که دخترش را برای وفای به نذر
قبول کند و به وی خبر داد که خدا نسبت به آنچه وضع حمل نموده داناتر از مادر اوست و ارزش
و اعتبار فرزندی را که به او بخشیده بهتر می داند.
💢 مریم خادم بیت المقدس
مادر مریم طبق نذری که کرده بود او را به بیت المقدس فرستاد، و چون فهمید مریم در خدمت
به بیت المقدس پذیرفته شده است، بار دیگر غمهایش زدوده شد و دانست که خدا او را
مشمول لطف و کرم خاص خود قرار داده است و او را بر این نعمت برگزیده است. لذا مریم را در
پارچه ای پیچید و به سوی بیت المقدس روان شد و او را به روحانیون حرم سپرد و گفت؛ این
دختر نزد شما باشد، زیرا من نذر کردم که خدمت گذار خانه خدا باشد.
آنگاه که مریم تحویل روحانیون بیت المقدس شد، خادمین و متولیان اطراف او جمع شدند و در
پرستاری و تکفل او به نزاع پرداختند و هر یک می خواستند امور دختر را زیر نظر داشته باشند و
تربیت او را به عهده بگیرند، زیرا مریم دختر پیشوای آنها بود و پدرش در زمان حیات در بین خادمین بیت المقدس، مقامی والا و ارجمند داشت، از این رو همگی می خواستند که این
افتخار نصیب آنها گردد.
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️