eitaa logo
نشرخوبیها(برخوار)
318 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
باسلام این کانال درراستای تبلیغ وخدمت به دین اسلام ومسلمین میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 👈قهرمان مردمی تختی يک ماشين بنز 170 سبزرنگ داشت. هميشه براي تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند به نام‌هاي علی و آوانس. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسانند. يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه ها را مي‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده ام که ماشینت رو دزدیدم. به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتيم. ماشین آنجا بود، تختي دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزي، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود. بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغي که برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم. در واقع تختی هر وقت می توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتي زماني که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. علي اکبر حيدری، دوست جهان پهلوان تختی و دارنده نشان برنز المپيک 1964 توکيو انتشارمطالب همراه باارسال لینک کانال شرعاجایزاست والاخیر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 👈سه نامه عمل ! حضرت رضا علیه السلام فرمود: هنگامي كه روز قيامت مي شود، انسان با ايمان در پيشگاه خداوند، قرار مي گيرد، و خداوند خودش او را به محاسبه مي كشد، و كردار او را در معرض ديد او قرار مي دهد. او نخست ، نامه اي از عمل خود را مي نگرد، كه در آن گناهانش ثبت شده ، از ديدن آن رنگش تغيير مي كند و لرزه بر اندامش مي افتد: سپس نامه ديگري را مي نگرد، كه در آن كارهاي نيك ، و پاداش آنها ثبت شده ، از ديدن آن شادمان مي گردد. پس از آن خداوند به فرشتگان دستور مي دهد كه صفحه هايي را بياوريد كه در آن ، هيچ گونه اعمالي ثبت نشده است ، فرشتگان آن صفحه ها را در معرض ديد مؤمنان قرار مي دهند، وقتي مؤمنان آن صفحات را مي نگرند، در مي يابند كه در آن صفحه ها، (پاداش ثبت شده ) ولي عملي نوشته نشده است ، به خدا عرض مي كند: ((خدايا به عزت و جلالت در اين صفحات ، عملي نمي بينم )). خداوند به آنها مي فرمايد: ((راست مي گوئيد، شما آن اعمال (نيك ) را نيت كرديد (ولي موفق به انجامش نشديد) و ما همان اعمال را براي شما ثبت كرديم ، سپس به مؤمنان به خاطر نيت آن اعمال ، پاداش مي دهند)). 📚داستان دوستان شماره 61 انتشارمطالب همراه باارسال لینک کانال شرعاجایزاست والاخیر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 👈نحوه نصیحت کردن روزى جوانى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمد و با کمال گستاخى گفت : اى پیامبر خدا آیا به من اجازه مى دهى زنا کنم ؟ با گفتن این سخن فریاد مردم بلند شد و از گوشه کنار به او اعتراض کردند، ولى پیامبر با کمال ملایمت و اخلاق نیک به جوان فرمود:نزدیک بیا، جوان نزدیک آمد و در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشست . پیامبر از او پرسید: آیا دوست دارى کسى با مادر تو چنین کند؟ گفت : نه فدایت شوم . فرمود: همینطور مردم راضى نیستند با مادرشان چنین شود. بگو ببینم آیا دوست دارى با دختر تو چنین کنند؟ گفت : نه فدایت شوم . فرمود: همینطور مردم درباره دخترانشان راضى نیستند. بگو ببینم آیا براى خواهرت مى پسندى ؟ جوان مجددا انکار کرد (و از سوال خود پشیمان شد) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دست بر سینه او گذاشت و در حق او دعا کرد و فرمود: (خدایا قلب او را پاک گردان و گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگى بى عفتى حفظ کن) از آن به بعد، زشت ترین کار در نزد این جوان ، زنا بود. داستانها و پندها ج 3 ص 137 آموزنده انتشارمطالب همراه باارسال لینک کانال شرعاجایزاست والاخیر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی
📔 کوتاه تاریخی برای خدافرقی ندارد روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید . حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت . همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟ کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود من رو با آسمان کردم و گفتم : خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. آموزنده انتشارمطالب درفضای مجازی همراه باارسال لینک کانال شرعاجایزاست والاخیر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی
💠 بسیار خواندنی ✅ توبه مردی جیب زن باعنایت حضرت امام رضا علیه السلام حمله داری از شهر ارومیه که سالی یک بار مسافر به مشهد می برد بدین صورت نقل کرد : مسافرت با ماشین تازه آغاز شده بود ؛ ماشین ، مسافر و بارش را یکجا سوار می کرد ، چرا که ماشین به صورت ماشین باری بود ، در قسمت بار هم مسافران را می نشاندند و هم بار آنها را به صورت متراکم می چیدند . من نزدیک به سی مسافر برای بردن به زیارت حضرت رضا علیه السلام پذیرفته بودم و قرار بود اوایل هفته بعد به جانب مشهد حرکت کنیم . شب چهارشنبه حضرت رضا علیه السلام را در خواب دیدم که با محبتی خاص به من فرمودند : در این سفر ابراهیم جیب بر را همراه خود بیاور . از خواب بیدار شدم در حالی که در تعجب بودم که چرا از من خواسته شده چنین شخص فاسق و فاجری را که در بین مردم بسیار بدنام است به مشهد ببرم ، فکر کردم خوابی که دیده ام صحیح نیست . شب بعد همان خواب را بدون کم و زیاد دیدم ، ولی باز توجه به آن ننمودم . شب سوم در عالم رؤیا حضرت رضا علیه السلام را خشمگین مشاهده کردم که با حالتی خاص به من فرمودند : . . . چرا در این زمینه اقدام نمی کنی ؟ روز جمعه به محلی که افراد شرور و گنهکار جمع می شدند رفتم ، ابراهیم را در میان آنان دیدم . نزدیک او رفته سلام کردم و از او برای زیارت مشهد دعوت نمودم . با شگفتی با دعوتم روبرو شد ، به من گفت : حرم حضرت رضا جای من آلوده نیست ، آنجا مرکز اجتماع اهل دل و پاکان است ، مرا از این سفر معاف دار . اصرار کردم و او نمی پذیرفت ، عاقبت با عصبانیت به من گفت : من خرجی این راه را ندارم ، فعلاً تمام سرمایه من سی ریال پول است ، آن هم پولی حرام که از کیسه پیرزن فقیری دستبرد زده ام ! به او گفتم : من از تو مخارج سفر نمی خواهم ، رفت و برگشت این سفر را مهمان منی . اصرارم مقبول افتاد ، آمدن به مشهد را پذیرفت ، قرار شد روز یکشنبه همراه با کاروان حرکت کند . کاروان به راه افتاد ، مسافران از بودن شخصی مانند ابراهیم جیب بر تعجب داشتند ، ولی احدی را جرأت سؤال و جواب نسبت به این مسافر نبود . ماشین باری همراه بار و مسافر در جاده خراب و خاکی به جانب کوی دوست در حرکت بود . نرسیده به منطقه زیدر که محلی ناامن و جای حمله ترکمن ها به زوّار بود ، عرض جادّه به وسیله قلدری ستمکار بسته شده بود . ماشین توقّف کرد ، راهزن بالا آمد ، خطاب به تمام مسافران گفت : آنچه پول دارید در این کیسه بریزید و در برابر من ایستادگی نکنید که شما را به قتل می رسانم ! پول راننده و تمام مسافران را گرفت ، سپس ماشین را ترک گفت . ماشین پس از ساعتی چند به محلّ زیدر رسید و کنار قهوه خانه نگاه داشت . مسافرین پیاده شدند ، کنار هم نشستند ، غم و اندوه جانکاهی بر آنان سایه انداخت ، بیش از همه راننده ناراحت بود ، می گفت : نه اینکه خرجی خود را ندارم ، بلکه از پول بنزین و دیگر مخارج ماشین هم محروم شدم ، رسیدن ما به مقصد بسیار مشکل به نظر می رسد . سپس از شدّت ناراحتی به گریه افتاد ، در میان بهت و حیرت مسافران ابراهیم جیب بر به راننده گفت : چه مقدار پول تو را آن راهزن برده ؟ راننده مبلغی را گفت ، ابراهیم آن مبلغ را به او پرداخت . سپس از بقیه مسافران به طور تک تک مبلغ ربوده شده آنان را پرسید و به هر کدام هر مبلغی را که می گفتند می پرداخت . در نهایت کار سی ریال باقی ماند که ابراهیم گفت : این هم مبلغ ربوده شده از من بود که سهم من است . همه شگفت زده شدند ، از او پرسیدند : این همه پول را از کجا آورده ای ؟ در پاسخ گفت : وقتی آن راهزن از همه شما پول گرفت و سپس مطمئن و آرام خواست از ماشین پیاده شود ، بی سر و صدا جیب او را زدم ، او پیاده شد ، و ماشین هم به سرعت به حرکت آمد و از منطقه دور گشت تا به اینجا رسید ، این پولهایی که به شما دادم پول خود شماست . حمله دار می گوید : بلند بلند گریستم . ابراهیم به من گفت : پول تو را هم که برگرداندم ، چرا گریه می کنی ؟ خوابم را که در سه شب پی در پی دیده بودم برای او گفتم و اعلام کردم من از فلسفه خواب بی خبر بودم تا الآن فهمیدم که دعوت حضرت رضا از تو بدون دلیل نبوده ، امام علیه السلام می خواست به وسیله تو این خطر را از ما دور کند . حال ابراهیم عوض شد ، انقلاب شدیدی به او دست داد ، به شدت گریست ، . . . سفر در حال خوشی پایان یافت ، همه به ارومیه برگشتیم ولی آن تائب باارزش ، مقیم کوی یار شد ! ✍️حضرت حجت السلام و المسلمین حاج شیخ حسین انصاریان به نقل از حضرت آیت الله بهاء الدینی رحمه الله انتشارمطالب درفضای مجازی همراه باارسال لینک کانال شرعاجایزاست والاخیر ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی
💠 👈حفظ آبروی دیگران. زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن . اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه. بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند. دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچه است اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم! كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته بود پايين و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود... باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110
💠 👈نامحرم حقیقی 📔 عده اي از جوانان (مرد) خدمت حضرت علامه حسن زاده آملي (حفظه الله) رسيدند و از حضرتش خواستند که آن ها را نصيحتي بفرمايد 🌟علامه فرمودند: 💎سعي کنيد با نامحرم رابطه نداشته باشيد چه زن باشد چه مرد!! گفتند: آقا مگر مرد هم نامحرم مي شود؟ 🌟علامه فرمودند:💎 هر کس با خدا ارتباط ندارد نامحرم است . باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110
💠 👈توبه عاشقانه در بنی اسرائیل زنی زیبارو بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می شد! درب خانه اش به روی همه باز بود، در اتاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان عابد را به دام می کشید. هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد! عابدی از آنجا می گذشت، چهره حیرت انگیز زن را مشاهده کرد و به دام هوس افتاد، پول نداشت، پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست هنگام همبستر شدن با زن زیبارو، ناگهان چشمانش به اندام خیره کننده زن افتاد و آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند! منبع: عرفان اسلامی اثر استاد حسین انصاریان باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110
🔺 می گوید: فلانی نماز نمی خواند اما ماشاءالله اخلاق عالی دارد و شخص مورد احترامیست!! می گویم: برادرم لحظه ای باز ایست! فردی که نماز نمی خواند همین "بداخلاقی" با پروردگار ، برایش کافی نیست!!؟ "خداوند" او را می خوراند و می نوشاند اما او نماز خواندن برای پروردگارش را قطع می کند!! از کدام اخلاق عالی سخن می گویی!! اول حسن خلق با "خداوند متعــال" سپس با "مـــردم"!! ✅ و این را بدان که "سعادت" و "خوشبختی" از افراد بی نماز به دور است. باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110
💠 👈خراب کردن خانه شیخ حسینعلی راشد(واعظ مشهور) در زمان شاه مى خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوارى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مى شد به اطلاع صاحبان خانه ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مى خريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود هيچكس به جز مرحوم راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!» بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و (خار) خفيفش نمايند راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟ گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريده ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده ايد، زياد است! من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانه ام بگيرم بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: «اگر اسلام اين است، من آماده ام براى مسلمان شدن...» جرعه ای از دریا، ج۲، ص۶۵۸ آموزنده باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی شیخ عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110
ببینیدحسادت آدمی راتاکجاهامیبرد! نتیجه حسادت :😔👇 در زمان حكومت موسى هادى چهار خليفه بنى عباس مرد توانگرى در بغداد زندگى مى كرد. وى همسايه اى نسبتا فقيرى داشت كه هميشه به ثروت او حسد مى برد و براى اينكه به همسايه توانگرش آسيبى برساند از هيچ گونه تهمت نسبت به وى كوتاهى نمى كرد. ولى هر چه تلاش مى كرد به مقصد پليد خود نمى رسيد. روز به روز حسدش شعله ور گشته و خويشتن را در شكنجه سخت مى ديد. پس از آن كه از همه تلاش و كوشش نااميد شد. تصميم گرفت نقشه خطرناكى را پياده كند، لذا غلام كوچكى را خريد و تربيت كرد تا اينكه غلام جوانى نيرومند گشت . روزى به غلام گفت : فرزندم ! من تو را براى انجام كار مهمى خريده ام و به خاطر آن مساله اين همه زحمتها را تحمل كرده ام و با چنان مهر و محبت تو را بزرگ نموده ام . در انجام آن كار چگونه خواهى بود؟ اى كاش مى دانستم آن گاه كه به تو دستور دادم ، هدفم را تاءمين مى كنى و مرا به مقصود مى رسانى يا نه ؟ غلام گفت : اى آقا! مگر بنده در مقابل دستور مولا و بخشنده اش چه مى توانم بكنم ؟ آقا! به خدا قسم اگر بدانم رضايت تو در اين است كه خود را به آتش بزنم و بسوزانم يا خود را در آب انداخته و غرق بسازم ، حتما اين كارها را انجام مى دهم ... همسايه حسود از سخنان غلام سخت خوشحال گشت و او را در آغوش ‍ كشيد و چهره اش را بوسيد و گفت : - اميدوارم كه لياقت انجام خواسته مرا داشته باشى و مرا به مقصودم برسانى . غلام گفت : مولايم ! بر منت بگذار و مرا از مقصود خود آگاه ساز تا با تمام وجود در راه آن بكوشم . همسايه حسود گفت : هنوز وقت آن نرسيده . يك سال گذشت روزى او را خواست و گفت : - غلام ! من تو را براى اين كار مى خواستم . همسايه ام خيلى ثروتمند شده و من از اين جريان فوق العاده ناراحتم ! مى خواهم او كشته شود. غلام مانند يك ماءمور آماده گفت : اجازه بدهيد هم اكنون او را بكشم . حسود اظهار داشت : نه ! اين طور نمى خواهم ؛ زيرا مى ترسم توانايى كشتن او را نداشته باشى و اگر هم او را بكشى ، مرا را قاتل دانسته ، مرا بجاى او بكشند و در نتيجه به هدفم نمى رسم . لكن نقشه اى كشيده ام و آن اين كه مرا در پشت بام او بكشى تا به اين وسيله او را دستگير نمايند و در عوض من او را قصاصش كنند. غلام گفت : اين چگونه كارى است ؟ شما با خودكشى مى خواهيد آرامش روح داشته باشيد. گذشته از اين شما از پدر مهربان نسبت به من مهربان تريد. مرد حسود در برابر سخنان غلام اظهار داشت اين حرفها را كنار بگذارد من تو را به خاطر همين عمل تربيت كرده ام . من از تو راضى نمى شوم مگر اينكه فرمانم را اطاعت كنى . هر چه غلام التماس كرد مولاى حسودش از اين فكر پليد صرف نظر كند فايده اى نداشت . در اثر اصرار زياد غلام را به انجام اين عمل حاضر نمود. سه هزار درهم نيز به او داد. و گفت : پس از پايان كار، اين پولها را بردار و به هر كجا كه مى خواهى برو. فرد حسود در شب آخر عمرش به غلام گفت : خودت را براى انجام كارى كه از تو خواسته ام آماده كنى . در اواخر شب بيدارت مى كنم . نزديك سپيده دم غلامش را بيدار كرد و چاقو را به او داد و با هم به پشت بام همسايه آمدند و در آنجا رو به قبله خوابيد و به غلام گفت : زود باش كار را تمام كن . غلام ناچار كارد را بر حلقوم آقاى حسودش كشيد و سر او را از تن جدا نمود و در حالى كه وى در ميان خون دست و پا مى زد، غلام پايين آمده در رختخواب خود خوابيد. فرداى آن شب خانواده مرد حسود به جستجويش پرداختند و نزديك غروب جسدش را آغشته به خون در پشت بام همسايه پيدا كردند! بزرگان محله را حاضر كردند. آنان نيز قضيه را مشاهده كردند. اين ماجرا به موسى هادى رسيد. خليفه ، همسايه توانگر را احضار كرد و هر چه از وى بازجويى نمود مرد ثروتمند اظهار بى اطلاعى كرد. خليفه دستور داد او را به زندان بردند. غلام هم از فرصت استفاده نموده و به اصفهان گريخت . اتفاقا يكى از بستگان توانگر زندانى در اصفهان متصدى پرداخت حقوق سپاه بود. غلام را ديد. چون از كشته شدن صاحب غلام آگاه بود قضيه را از وى پرسيد. غلام نيز ماجرا را بدون كم و زياد به او بازگو نمود. وى چند نفر را براى گفتار غلام شاهد گرفت . سپس او را پيش خليفه فرستاد. غلام در آنجا نيز تمام داستان را از اول تا به آخر بيان نمود. خليفه از اين موضوع بسيار تعجب كرد. دستور داد زندانى را آزاد كردند و غلام را نيز مرخص نمودند. 📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری آموزنده باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی شیخ عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110
💠 👈نجات از مرگ به برکت نماز بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجا حضور داشت. چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند. آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!! برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقید به نماز اول وقت باشد. بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند، من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم! و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد.. درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم. ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم... آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم... رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد... گفت: برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.! به خودم گفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!! حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟ گفتم:چه شرطی وبرای چی؟ شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسر وقت اذان بخوانی.! متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا میدانست!؟ کمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد... خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!! منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.! درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم. چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگرعصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود... نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و... رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت: مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.! بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم" ! فاتحه و درود میفرستم.... آموزنده باسلام لطفامطالبیکه ازاین کانال برای دیگران ارسال میکنیدبه همراه لینک کانال باشد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ کانال شخصی شیخ عباس یشمی دستجردی آیدی @Yashmi110