🌸🍃🌸🍃
#گنجی_در_دل
نتیجه #امانتداری و#صداقت
✍اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت.
20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود،
این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
🔸ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت:
«پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
🔸پدر گفت:
«اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید:
«چرا پدرم؟»
گفت:
«اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. پ
🔸اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است،
چون من بهجای او بودم،
اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم.
🔸در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت :
«بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم،
من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.»
🔸غلام گفت:
«من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
🔸غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
#داستانهای آموزنده
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️