eitaa logo
نشرخوبیها(برخوار)
318 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
9 فایل
باسلام این کانال درراستای تبلیغ وخدمت به دین اسلام ومسلمین میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه‌السلام از ادم تا خاتم) حضرت خضرعلیه السلام قسمت 3 در این هنگام موسی طعم پیروزی و بوی مراد را احساس کرد و گفت؛ این پیشامد همان بوده است که طالب آن بودیم، آماده شو تا به همان مکانی که ماهی را از دست دادیم برگردیم که ما به هدف خود نزدیک هستیم. موسی و یوشع از راهی که آمدند، باز گشتند. و در بازگشت برای رسیدن به مقصود از جای پای خویش مسیر حرکت خود را بدست آوردند. چون آنها به محل گم شدن ماهی رسیدند، پیرمردی لاغر اندام با چشمانی گود افتاده را دیدند که آثار رسالت در جبینش نمودار است و صورت او حکایت از بزرگواری و تقوی دارد، لباس خود را به خویش پیچیده، یک طرف آن را زیر پا و طرف دیگر را زیر سر گذاشته و دراز کشیده است. موسی به پیرمرد سلام کرد. پیرمرد روی صورت خود را باز کرد و گفت؛ آیا در سرزمین من اثری از صلح و سلام وجود دارد؟! شما کیستی؟ موسی؛ من موسی هستم. پیرمرد؛ موسی! پیغمبر بنی اسرائیل؟ موسی؛ بلی، پیغمبر بنی اسرائیل. ولی چه کسی این موضوع را به شما اطلاع داده است؟ پیرمرد؛ آنکس که تو را نزد من فرستاده است. موسی دریافت که این پیرمرد، همان گمشده و مراد اوست. پس در گفتار و کردار خود شرایط ادب و تواضع را منظور داشت و گفت؛ «ای بنده صالح خدا، آیا به مردی که در راه دیدار تو رنج و سختی دیده است، اجازه می دهی تا از نور علم و چراغ هدایت تو بهره مند شود و خود را پیرو و مجری امر و نهی شما گرداند؟ (داستان موسی و خضر از سوره کهف، آیات؛ 60 تا 82 اقتباس شده است. در این آیات نام خضر نیامده است بلکه از او به عنوان بنده ای از بندگان خدا یاد شده است) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از ادم تا خاتم ) حضرت خضرعلیه السلام قسمت 3 💢 شرط شاگردی موسی علیه السلام خضر به موسی گفت؛ تو نمی توانی در مصاحبت با من دوام آوری، زیرا صبر تو کم است. اگر با من همراه شوی، امُوری را که به ظاهر ناپسند و در باطن، حق است از من می بینی و شما نیز مانند سایر افراد بشر که به حکم کنجکاوی علاقه مند به جر و بحث و جدل هستند، دست از اعتراض برنمی داری و تاب تحمل آن را نداری! چگونه ممکن است در امُوری که از سنخ مشاهدات عادی تو خارج است ساکت بمانی. موسی که شیفته علم و تشنه معرفت بود گفت؛ «به زودی و به خواست خدا مرا صابر و شکیبا می یابی و من نافرمانی تو را نخواهم کرد.» خضر گفت؛ «اگر می خواهی با من همراه شوی، باید قول بدهی که در برابر کارهای من صبر کنی و هرچه از من دیدی سؤال نکنی تا سفرمان به پایان رسد آنگاه علت انجام آن کارها را به تو خواهم گفت تا خاطرت آرام و آسوده گردد». موسی درخواست او را پذیرفت و خود را به رعایت آن مقید کرد. و در ساحل دریا به همراه خضر سفر خود را آغاز کردند. تا به یک کشتی رسیدند. آنها از مسافرین کشتی تقاضا کردند که آنان را سوار کشتی کنند. موقعی که مسافرین، نور رسالت را در جبین این مسافران دیدند. بدون کرایه آنان را پذیرفتند و مورد لطف و احسان قرار دادند. همانطور که موسی و خضر در کشتی نشسته بودند و مسافرین کشتی غافل بودند. خضر دو قطعه تخته از چوبهای کشتی را جدا کرد. موسی که پیغمبری بزرگوار بود و برای هدایت و جلوگیری از ظلم و ستم به سوی مردم فرستاده شده بود، با مشاهده این منظره ناراحت و متعجّب شد، زیرا دید، احسان مسافرین کشتی با بدی، و احترام و تجلیل ایشان با ناسپاسی جبران می گردد. از طرفی ترسید که مسافران غرق و هلاک گردند، لذا پیمان و شرط خود را فراموش کرد و فریاد زد؛ آیا متوجه مردمی هستی که ورود ما را گرامی داشتند و با ما برخورد مناسبی داشتند، آیا می خواهی کشتی آنان را سوراخ و آنان را غرق سازی؟! «به راستی که کار بزرگی مرتکب می شوی.» در این هنگام خضر نگاهی به موسی کرد و فقط پیمان او را به خاطرش آورد و به او تذکر داد که قبلاً به تو گفتم نمی توانی دست از پرسش و اعتراض برداری! و تاب و تحمل و شکیبایی لازم را نداری! چون موسی به اشتباه خود پی برد، با تأسف و ناراحتی از خضر عذرخواهی کرد و گفت؛ ای خضر مرا به علت فراموشی بازخواست نکن و مرا از رفاقت و فضل دوستی با خود محروم مگردان که بعد از این بر شرط خود استوار خواهم بود. موسی و خضر از کشتی پیاده شدند و راه خود را ادامه دادند. این ماجرا گذشت، تا اینکه در راه کودکی خوش سیما را دیدند که همسالان خود مشغول بازی بود، خضر آن طفل را صدا کرد و به گوشه ای برد و او را کشت. موسی از دیدن این منظره بسیار دلگیر و ناراحت شد و باز سؤال کرد: «آیا انسان پاکی را، بی آنکه مرتکب قتلی شده باشد، کشتی؟! به راستی کار زشتی مرتکب شدی.» خضر رو به موسی کرد و بار دیگر پیمان او را متذکر و شرط او را یادآور شد و آنچه به موسی در مورد کنجکاوی گفته بود به خاطرش آورد و ادامه داد؛ «مگر من به تو نگفتم که نمی توانی همراه من شوی و صبر و شکیبایی لازم را نداری؟!» موسی شرمنده شد و فهمید که دوباره اشتباه کرده و برای او شایسته بود که صبر می کرد و زبان به اعتراض باز نمی کرد تا اینکه خضر حقایق را برای او بازگو کند تا از آنچه که نمی داند آگاه گردد. پس با عذرخواهی مجدد خود را به رعایت شرط و پیمان مقید ساخت و عهد بست که دیگر در کاری عجله نکند و اگر عجله کرد رفاقتشان به پایان برسد. موسی گفت؛ «اگر بار دیگر اعتراض کردم، از آن به بعد با من ترک صحبت و رفاقت کن.» با تجدید عهد، دوباره موسی و خضر به حرکت ادامه دادند تا اینکه خستگی و رنج سفر آنها را از ادامه راه بازداشت. آنها در راه خود به دهکده ای رسیدند و به امید رفع خستگی و تهیه آذوقه وارد آنجا شدند.اما مردم آن روستا در اثر بخلی که داشتند حاضر به پذیرایی از آنها نشدند و با برخوردی ناپسند آنها را از خود راندند. آنها هنگام خروج از روستا متوجه دیواری که در آستانه خراب شدن بود شدند. لذا خضر ایستاد و شروع کرد به تعمیر و مرمت آن دیوار. موسی گفت؛ جای تعجب است، این قوم با ما بدرفتاری کردند و از دادن غذا به ما امتناع کردند ولی تو دیوار خراب آنها را تعمیر می کنی، لااقل در مقابل این کار از آنها مزدی می گرفتی تا بوسیله آن مشکلات خود را برطرف کرده و جان خود را نجات دهیم! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌷مولا علی(ع) فرماید:از پیغمبر(ص) پرسیدم:حیوانات مسخ شده کدامند؟ فرمود:سیزده تا👇👇 ✅👈پرسیدند:علت مسخ اینها چه بوده؟فرمود: 🐘فیل مردی لوطی ( اهل لواط ) بود. 🐻خرس : مرد مابونی بود که مردها را به خود می خواند. 🐷خوک : عده ای نصرانی بودند که از خدا خواستند غذای آسمانی بر آنها بفرستد و با این که خواسته شان عملی شد بر کفر خود افزودند. 🐒میمون : کسانی بودند که روز شنبه بر خلاف دستور دینشان ماهی گرفتند. 🦎مارماهی : مرد دیوثی بود که همسرش را در اختیار مردم میگذاشت. 🐊سوسمار : بادیه نشینی بود که سر راه بر حاجیان میگرفت و اموالشان را می ربود. 🦋شب پره : دزدی بود که خرماهای مردم را از سر درختان سرقت میکرد. 🐛کرم سیاه : سخن چینی بود که میان دوستان جدایی می انداخت. 🦂عقرب : مرد بدزبانی بود که هیچکس از نیش زبانش آسوده نبود. 🕷عنکبوت : زنی بود خیانتکار به شوهر. 🐇خرگوش : زنی بود که غسل حیض و غیره نمیکرد. 👳سهیل : گمرکچی یی بود در یمن. 👱‍♀زهره : زنی نصرانی بود و این زن همان است که هاروت و ماروت را فریفت. 📚منبع:کتاب نصایح ص ۳۳۹ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
زیبایی های خلقت 🌎روستایی عجیب در یونان وجود دارد که همه چیز در آن کج است حتی خانه ها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباییهای خلقت راه بسیار خطرناک 😱 چه تند تند هم میرن انگار دارن رو زمین صاف راه میرن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌸🍃🌸🍃 ✍صدام حسين براي تحقير کردن خلبانان ايرانی در یک مصاحبه تلوزیونی به خبرنگار خارجی گفت: 🔹به هر جوجه کلاغ که بتواند به 50 مايلی نيروگاه بصره نزديک شود حقوق يک سال خود را جايزه خواهم داد. 🔹تنها دو ساعت و نیم بعد پس از اين مصاحبه صدام، عباس دوران و حيدريان و عليرضا ياسينی نيروگاه بصره را بمباران کردند.... غروب همان روز خبرنگار رادیو بی بی سی اعلام کرد: 🔹من امروز با آقای صدام حسین رئیس جمهور عراق، مصاحبه داشتم و ایشان با اطمینان خاطر از دفاع قدرتمند هوایی خود در راه محافظت از نیروگاه ها، تاسیسات و دیگر منابع اقتصادی عراق در برابر حملات و تهاجم خلبانان ایرانی سخن می گفت. 🔹ولی من هنوز مصاحبه او را تنظیم نکرده بودم که نیروی هوایی ایران نیروگاه بصره را منهدم کرد. اینک جنوب عراق در خاموشی فرو رفته و چراغ قوه در بازارهای عراق بسیار نایاب و گران شده است چون با توجه به خسارات وارد به نیروگاه، تا چند روز آینده برق وصل نخواهد شد. 🔹سپس این خبرنگار با لبخندی تمسخر آمیز گفت: البته هنوز فرصتی پیش نیامده که من از صدام حسین سوال کنم چگونه جایزه خلبانان را تحویل خواهند داد... آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🔻(ع) ✍روزی حضرت داود (ع) در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. ✨خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» ✨روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش حضرت سلیمان (ع) از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. ✨پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» ✨یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. ✨حضرت داود (ع) پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» ✨پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. ✨وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. ✨وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟! ✨پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت داود (ع) نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. 📚داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱ آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🔻مورچه نَر بود یا ماده 🔹شیخ احمـد جامی بر بالای منبر گفت: مردم هرچه می‌ خواهید از من سوال کنید. زنی از میان جمعیت فریاد زد ای مـرد ادعا ی بیهـوده نکن ، خداوند رسـوایت خواهـد کرد ، هیچ کس جز علی علیه السلام نمی تواند بگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند. 🔸شیخ گفت اگر سؤال داری بپرس. زن سـوال کرد مورچه‌ ای که بر سر راه سلیمان‌ نبی آمد نر بود یا ماده؟ شیخ گفت سؤال دیگر نداشتی!؟ این دیگر چه سؤالی است؟ من که نبودم ببینم نر بوده یا ماده. 🔹زن گفت نیاز نبود که آنجا باشی ، اگر کمی با قـرآن آشنا بودی می دانستی. درسوره نمل آمده است که قالت نمله مشخص می شـود مورچه ماده بوده. 🔸مردم هم به جهل شیخ وزیرکی زن خندیدند. شیخ با عصبانیت گفت: ای زن با اجازه شوهـرت در اینجا هستی یا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمـده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمده‌ای، خدا خودت را لعن کند. 🔹زن پرسید: ای شیخ بگو بدانیم آیا آن زن بااجازه پیامبر به جنگ امام زمان خود ، علی علیه السلام رفته بود و یا بدون اجـازه؟ شیخ بیچـاره نتوانست جواب گوید. 📚 الغدیر ، علامه امینی آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند، «فلمینگ» نام داشت. یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک شنید. وسایلش را روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. 🔹پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را از باتلاق بیرون بکشد. فلمینگ او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل فلمینگ آمد. 🔸مرد اشراف زاده ای از کالسکه پیاده شد و خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت : شما زندگی پسرم را نجات دادی، می خواهم جبران کنم. کشاورز اسکاتلندی جواب داد: 🔹من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم. در همین لحظه، پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید: پسر شماست؟ 🔸کشاورز با افتخار جواب داد: بله. اشراف زاده گفت: با هم معامله ای می کنیم! اجازه بدهید او را همراه خود ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که شما به او افتخار خواهید کرد. 🔹پسر فلمینگ با هزینه ی آن اشراف زاده بزرگ شد و تحصیل کرد، تا اینکه روزی از دانشکده ی پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلیمنگ کاشف پنی سیلین مشهور شد. 🔸سال ها بعد، همان اشراف زاده به بیماری ذات الریه مبتلا شد. فکر می کنید چه چیزی نجاتش داد؟ بله! درست حدس زدید؛ همان پنی سیلین. نتیجه ی اخلاقی: ✍هیچ عملی بدون عکس العمل در صحنه ی هستی به وجود نمی آید؛ خواه خوب و خواه زشت. آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌸🍃🌸🍃 ✍عبد الرحیم قصیر می گوید: « از امام سوال کردم: آیا روح مومن به دیدار خانواده اش می آید ؟ فرمود: بله از خداوند اجازه می گیرد. خداوند نیز به او اجازه می دهد و دو تا فرشته به همراه او می فرستد به صورت بعضی از پرندگانی که روی دیوار می نشینند به دیار آنان می آید و به ایشان نگاه می کنند و کلامشان را می شنوند. 🔹اسحاق بن عمار می گوید : «به امام موسی کاظم (ع) عرض کردم : آیا روح مومن به دیدار خانواده اش می آید ؟ فرمودند : بله. عرض کردم : هر چند وقت یک بار به ملاقات ایشان می آید ؟ 🔸فرمودند : به اندازه فضیلت و قدر و منزلتی که هر کدام دارند . بعضی هر روز ٬ بعضی هر دو روز یک بار و بعضی هر سه روز یک بار و هرکدام که منزلتشان کم است هر جمعه. عرض کردم : در چه ساعتی می آیند ؟ 🔹فرمودند : هنگام ظهر و مانند آن. عرض کردم : در چه صورت و قیافه ای می آیند ؟ فرمودند : در شکل گنجشک یا کوچکتر از آن. خداوند فرشته ای را هم با او می فرستد تا آنچه مایه خوشحالی اوست به او نشان می دهد و آنچه مایه ناراحتی اوست از او می پوشاند . » آموزنده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌹روزه سه روز آخر شعبان را از دست ندهید ثوابش👆 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آثار باورنکردنی بداخلاقی های عالی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیهادربرخوار ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️