eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی۱
265 دنبال‌کننده
583 عکس
681 ویدیو
238 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 چه حکایتی کنم از رُخَت که تو رمز کنز حکایتی چه روایتی کنم از تو من که تو خود روایتی چه حدیثی از نگهت کنم که تو می‌بری به نظاره‌ای غم ما ز دل ما ز کف ز ره به اشارتی چه بگویم از قد و قامتت که به جلوه چون به درآوری ز قیام قامت خود به پا به جهان کنی تو قیامتی تو کلید هر درِ بسته‌ای تو امید شکسته‌ای تو انیس هر دل خسته‌ای بنما ز ما تو حمایتی تو و حجت سرمدی تو سفیر مکتب احمدی تو عزیز آل محمدی تو و رهبر امتی به شعاع و قمر مرا نبود به جان تو حاجتی ز جفا و ظلم و چه غم که تو خصم و شقاوتی سر سروران به بر تو خم دلم از غمت شده پر الم بِرَهان شها دل ما ز غم که تو راه هدایتی به کجا روم پی رفع غم که تو دشمنِ غم و محنتی به که دل بکنم شها که برای ما تو کفایتی بنما به ما تو تفقدی که تو بحر و رحمتی نظری نما تو به حال ما که تو کان و عنایتی بشتاب و ببین که برای زر بشر از خدا شده بی‌خبر ز و و نگر چه خیانتی چه جنایتی الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 دلت را به نگو پدری به پسرش كرد و گفت كه : پسرم در عمرت این سه را نكن. ۱ - نکن ۲ - زیر بار نرو ۳ - با آدم کم دوست نشو بعد از این كه از دنیا رفت پسر خواست بداند كه چرا پدرش به او چنین وصیتی كرده است ؟ پیش خودش گفت : «امتحان كنم ببینم پدرم درست گفته یا نه». هم زن گرفت هم كرد هم با آدم كم عقل شد. روزی زن جوانش از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه كشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان كرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : «چه شده؟ خون ها مال چیست؟» مرد گفت : «آهسته حرف بزن. من یك نفر را كشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی بزنی تو را هم می كشم. چون غیر از من و تو كسی از این راز خبر ندارد. اگر كسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.» زن تا اسم كشته شدن را شنید فوری به پشت بام رفت و صدا زد : «مردم به فریادم برسید. شوهرم یك نفر را كشته حالا می خواهد مرا هم بكشد.» مردم ده به خانه آنها آمدند. كدخدای ده كه كم عقل بود و دوست صمیمی شوهر بود فوری مرد را گرفت تا به محكمه ببرد. در راه كه می رفتند به آدم نوكیسه و طلبکار برخوردند. مرد نوكیسه كه از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : «پولی را كه به تو داده ام پس بده. چون ممكن است تو كشته بشوی و پول من از بین برود.» به این ترتیب مرد این را دانست. سپس لاشه را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد. الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b