eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی۱
265 دنبال‌کننده
583 عکس
687 ویدیو
238 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 ✍موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله مشکل توست، به ما ربطی ندارد! ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزید. از برایش سوپ درست کردند؛ و را برای عیادت کنندگان از زن مزرعه دار سر بریدند. مزرعه دار زنده نماند و مرد. را برای مراسم کشتند و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت می کرد ... 📌پانوشت ؛ عاقبت به من چه گفتن همینه! سرنوشت همه ما به هم مربوط به امید شرکت پرشور در انتخابات و انجام فریضه واجب ‌ @nashrekhobyhakashan
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 از طایی پرسیدند : هرگز از خود تر دیده ای ؟ گفت : آری روزی وارد خانه غلام یتیمی شدم و دیدم که او ۱۰ دارد بلافاصله ۱ گوسفند را کشت و پخت و پیش من آورد من قطعه‌ای و تکه‌ای از از آن را دیدم و خیلی خوشم آمد آن قسمت را خوردم و گفتم : این قسمت گوسفند خیلی خوشمزه است بیرون رفت و تک تک گوسفندان را کشت و همان قسمت را ‌پخت و پیش من م‌آورد و من خوردم وقتی که من از آنجا بیرون آمدم تا سوار مرکب شوم و بروم دیدم که بیرون خانه خون زیادی ریخته شده است پرسیدم که : این‌ها چیست ؟ جواب داد که : همه گوسفندان را کشتم من او را ملامت و سر زنش کردم و گفتم : چرا این کار را کردی ؟ گفت : سبحان الله تو را از چیزی خوشت بیاید که من مالک آن باشم و در آن $بخل بورزم و بازی درآورم ؟ این در بین ما زشت است از پرسیدند که : تو در مقابل کار او چه کردی ؟ و چه چیزی به او دادی ؟ گفت : من ۳۰۰ سرخ مو و ۵۰۰ گوسفند به او دادم به حاتم گفتند که : پس پس تو از او تو کریم‌تر هستی حاتم گفت : هیهات اصلاً این چنین نیست چون او هرچه داشت داد ولی من از این همه چیزی که داشتم اندکی از آن را به او دادم چون گدایی که نیم دارد به تمامی دهد ز خویش بیشتر زان بود که شاه جهان بدهد نیمی از خزانه خویش الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b خ
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 دلت را به نگو پدری به پسرش كرد و گفت كه : پسرم در عمرت این سه را نكن. ۱ - نکن ۲ - زیر بار نرو ۳ - با آدم کم دوست نشو بعد از این كه از دنیا رفت پسر خواست بداند كه چرا پدرش به او چنین وصیتی كرده است ؟ پیش خودش گفت : «امتحان كنم ببینم پدرم درست گفته یا نه». هم زن گرفت هم كرد هم با آدم كم عقل شد. روزی زن جوانش از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه كشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان كرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : «چه شده؟ خون ها مال چیست؟» مرد گفت : «آهسته حرف بزن. من یك نفر را كشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی بزنی تو را هم می كشم. چون غیر از من و تو كسی از این راز خبر ندارد. اگر كسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.» زن تا اسم كشته شدن را شنید فوری به پشت بام رفت و صدا زد : «مردم به فریادم برسید. شوهرم یك نفر را كشته حالا می خواهد مرا هم بكشد.» مردم ده به خانه آنها آمدند. كدخدای ده كه كم عقل بود و دوست صمیمی شوهر بود فوری مرد را گرفت تا به محكمه ببرد. در راه كه می رفتند به آدم نوكیسه و طلبکار برخوردند. مرد نوكیسه كه از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : «پولی را كه به تو داده ام پس بده. چون ممكن است تو كشته بشوی و پول من از بین برود.» به این ترتیب مرد این را دانست. سپس لاشه را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد. الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b