eitaa logo
نشر خوبی ها محمد مهدی۱
265 دنبال‌کننده
583 عکس
681 ویدیو
238 فایل
نشر خوبی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ سلام علیکم🌹 «یا امیر المومنین علیه السلام روحی فداک»💐 🌺عید مبارک🌺 ✅عید دو قسم است : 🌸۱- عید 🌸۲- عید ایرانی ✅۱- دینی : اسلام چهار عید دارد: 🪴۱- عید 🪴۲- عید 🪴۳- عید 🪴۴- روز ✅ که این دو عید رسمی فطر و قربان بعد از دو مهم است : 🍀۱- بعد از عمل مذهبی : یعنی اینکه عید فطر بعد از عمل مذهبی در ماه المبارک است. 🍀۲- بعد از عمل : یعنی اینکه عید قربان در اعمال است. ✅۲- عید ملی ایرانی : یعنی عید که ایرانیان از قرن ها پیش این روز را عید و مبدا سال خود گرفته اند. 💫برادران و دوستان عزیزم💚 ✨همانطوری که در عید ملی ایرانی یعنی عید نوروز به عیدی گرفتن هستید و تلاش کنید تا در اعیاد دینی هم از الله تعال عیدی بگیرید ✨ 🌷آن هم با کردن به الله تعالی🌷 ✨بیایید و هایتان را : 🌺۱- کنید به الله تعالی 🌺۲- پر کنید از به الله تعالی 🌺۳- پاک کنید از و 🌺۴- دور کنید از و 🍀الحمد لله تعالی که این موارد در ما نیست و نخواهد بود ،ولی پیشاپیش از الله تعالی بخواهید تا دور کند از جامعه ما : ⚫ را ⚫ ها را ⚫ و ها را ⚫ و بیماری ها را ⚫ و بدهکاری ها را ⚫ و بیچارگی ها را 🍀و به همه ما مرحمت کند : 🟢 خوب و خوشی را 🟢روزگاری شیرین و با و شوکت 💫عید است... 💫عید دینی است... 💫همه به هم کنید... آی توانگران عزیز 🌹 🪴 بیایید و دل و بینوایان را شاد کنید🪴 آی تندرستان🌷 🪴بیایید و از بیماران کنید.. 🪴همه افراد جامعه باید کاری کنند که الله تعالی شامل حالتان شود. (کانال نشرخوبی‌ها🌹) https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
پسرم که روی مبل دراز کشیده بود تا فهمید دارم میرم بیرون گفت: فردا دارم‌ آقامون گفته حتماً با مناسب برم! یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا‌. گفت: ندارم خودت بگیر دیگه. خریدهامو انجام دادم. یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد بی‌اختیار پرتش کرد یه طرف و گفت: این چیه آخهههه؟؟؟ صد به کفشهای میرزا .😠 بعدش هم رفت توی اتاقش. منم کفش رو از کارتن درآوردم جفت کردم‌ گذاشتم جلوی در که صبح بپوشه! فقط یه یادداشت نوشتم گذاشتم داخل کفشش: "کسی که انتخاب را نمیکشد، باید تسلیم دیگران باشد." @nashrekhobyhakashan
✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ السلام علیکما یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام سلام علیکم🌹💐 فصل و ايام پر نشاط عيد بود. جمعى در باغ چهل ستون اصفهان دور هم نشسته و مشغول تفريح و سرگرم گفتگو بودند. در آن اثنا سائلى جلو آمد و از حضار تقاضاى کمک كرد. چون عيد بود هر يك از حاضران مبلغى به سائل كمك كردند. سائل جمعيت را مخاطب ساخت و گفت : من حرفه اى نيستم و اهل تكدى نبوده ام . اين مبلغی كه به من داديد مخارج چند روز مرا تاءمين مى كند. اگر حال شنيدن داريد سرگذشت جالب خود را كه تا حدى شگفت آور است براى شما نقل كنم . حضار روى خوش نشان دادند. سائل هم سرگذشت خود را اينطور شرح داد: چندين سال قبل حاكم اصفهان فرستاد و دوات گران را كه من هم يكى از آنها بودم احضار نمود و به آنها گفت : هر كس كه بین شما استادتر است به من معرفى كنيد. دوات گران دو نفر را كه يكى من بودم از بين خود معرفى کردند و گفتند: اين دو نفر از همه ما استادترند. حاكم دیگران را مرخص كرد و بعد به ما گفت : كدام يك از شما دو نفر برازنده تر هستيد؟ همكار من مرا معرفى كرد حاكم او را هم مرخص كرد آنگاه رو به من كرد و گفت : ميرزا تقى خان صدراعظم براى انجام كار مهمى تو را به تهران احضار نموده است . سپس خرج راه كافى به من داد و فورا مرا به سوى گسيل داشت . وارد تهران شدم به حضور امير كبير رسيدم و خود را معرفى كردم . امير كبير بعد از آنكه تشخيص داد كه در فن دوات گرى استادم كه جلويش گذاشته بود برداشت و به من نشان داد آنگاه از من پرسيد آيا مى توانى مانند اين سماور را بسازى ؟ اولين بارى بود كه در اوائل سلطنت شاه (از روسيه ) به ايران آورده بودند. من تا آن روز چنين نديده بودم . قدرى به آن نگاه كردم و از طرز ساختمان آن آگاهى حاصل نمودم سپس گفتم : آرى . امير كبير گفت : اين سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز و بياور. من خارج شدم و رفتم بازار و دكان دولت گرى پيدا كرده مشغول ساختن سماور شدم سماور را برداشتيم و نزد امير كبير بردم . كار من مورد نظر امير واقع شد و از من پرسيد: اين به چه قيمت تمام شده است ؟ من گفتم : روى هم رفته ۱۵ قِران اميركبير با خوشحالی و تبسم بر لب به منشى خود دستور داد امتياز نامه اى برايم بنويسد كه فن سماورى سازى به طور كلى براى مدت ۱۶ سال در انحصار من باشد و بهاى فروش هر سماور را ۲۵ قِران تعين كرد. امیر کبیر بعد از صدور فرمان و اعطاى امتيازنامه به من گفت : به اصفهان برو كه دستور كار تو را به حاكم اصفهان داده ام تا وسائل كارت را از هر جهت آماده کند. از تهران حركت كردم وارد اصفهان شدم . بلافاصله حاکم اصفهان مرا احضار کرد و گفت : فورا دكانى با چند شاگرد تهيه كن و مخارج آن را نقدا از خزانه دولت دريافت کن و مشغول سماور سازى شو . طبق اين دستور فورا چند دكان خراب اجازه كردم در يكى از دكانها كورهاى جهت ريخته گرى ساختم در ديگرى لوازم دوات گرى در سومى سكوئى بستم كه شاگردان بنشينند تا بتوانم به خوبى سماور سازى كنم . جمعا مبلغ دويست تومان مخارج بنا و دكان ها و فراهم كردن اسباب كار شد. بدبختانه هنوز مشغول كار نشده بودم كه يك نفر حكومتى مثل معلق آمد و مرا با حالت خاصى مانند اين كه دزدى را گرفته باشد نزد برد. تا حاكم به من افتاد گفت : اين دويست تومان متعلق به دولت است بايد بدون چون و چرا تمام آن را پس بدهى ! ولى چون آن پول خرج بنائى دكانها و ساير مايحتاج شده بود و من هم اندوخته اى نداشتم كه وجه را بدهم به دستور حكومت تمام هستى مرا كردند كه جمعا به ۱۷۰ تومان نرسيد. چون سى تومان ديگر باقى مانده را نداشته بدهم مرا سربازارها می بردند و در انظار مردم چوب مى زدند تا مردم به حال من ترحم كنند و آن پول وصول شود. سى تومان هم به مرور پرداخت شد! به خاطر آن چوبها و صدمات بدنى كه به من وارد شد چشمهايم تقريبا نابينا شده و ديگر نمى توانستم به كارگرى مشغول شوم . لذا به گدائى افتادم . اگر امير كبير را نگرفته بودند و من مشغول بودم امروز يكى از بزرگترين متمولين اين شهر بودم داستان های ما ج ۳ ص ۴۷ الحمدلله‌رب‌العالمین🌹 @nashrekhobyhakashan لینگ گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b