eitaa logo
موسسه نشر فرهنگ شهادت
234 دنبال‌کننده
510 عکس
123 ویدیو
0 فایل
کانال رسمی" موسسه نشر فرهنگ شهادت" آدرس: شیراز_ میدان آزادی_طبقه فوقانی مجتمع امام خامنه ای مدظله
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع:دختر شهیده کرباسی دیشب درون خواب دیدم غربتم را تنها درون بغض با خود بودنم را دیشب به دنبال پر چادر بودم چادر به چادر از دیار مادرم را دستی که روی شانه هایم خورد فهمید چشمی پر از اشک و تمنای شبم را بوسه به روی گونه های پر عرق زد آغوش گرمی بر تن خود خستم را در فکر او من چشم بسته خواب رفتم اما نمی دانست با خود دیدنم را میگفت و اشکی را که از چشم پاک میکرد وقت نمازش "رب خلقی خالق ام" را محو رخ مادر برایم سیرتی داشت ارامشش در اوج طوفان بودنم را ساعت که دائم سوی من بیتاب میشد بوی غذا و لعبتی از هستی ام را تکرار این صحنه برایم اشنا بود تکرار ،صحنه در مرور ذهنی ام را زنگ و صدایی خورد از جایم پریدم با شوریو سنگینی روی دلم را با چهره ی غمناک روی ما کرد او تکرار خواب دیشب کابوسیم را ای کاش خوابی بودم و مادر برایم با دست پاک میکرد روی اشکی ام را معصوم و طاهر بود مادر مثل اسمش او برد الگوی تمام هستی ام را ای روشنای راه میدان طهورا بازهم محیا کرد برایم روضه ام را معصومه ی کرباسیم ،ای مادر من دیده به روشن کن نگاه در مهدیم را ✍حدیث کریمی. شاعر نوجوان موسسه
🔸همه‌اش زیر سر انگلیس بود. تپش قلب و به نفس افتادن و لرزیدن دستانش هم. بعد از هر غرش آسمان و زمین‌لرزه چنین می‌شد. صدای زنگ گوش و سیاه رفتن چشم‌هایش را هم اضافه کنید. در روز چند بار به این روز می‌افتاد. دیگر برایش عادی شده بود و هر لحظه منتظر، تا از راه برسد. بغضِ میان گلو و لرزش اشک میان چشمانش، نمی‌گذاشت ویرانه‌های خانه‌ها را درست ببیند. از وقتی که یادش می‌آمد، وضعشان همین بود. اگر جان سالم هم به در می‌برد، با سپیدی موهایش، دیگر امیدی نداشت که چشمانش سر پا شدن شهرش را ببیند. شهر ویرانه‌اش را. به فلسطین چند پاره شده‌اش فکر می‌کرد. هر چه می‌کشیدند زیر سر انگلیس بود. خود خبیثش، این‌جا را از دستشان درآورده بود. انگار داشت مثل یک محتضر، می‌دید اولین باری را که در این بزرگترین آب‌راه بین سه قاره اروپا و آفریقا و آسیا، در این شاه‌راه حمل‌ونقل کالا و سوخت و انرژی، در این بزرگترین زندان سر باز دنیا، چشم باز کرده بود. یادش نمی‌رفت وقتی را که نخست وزیر انگلیس گفته بود کسی آقای دنیاست که در این منطقه جاپا داشته باشد. همین هم شد که برای تضعیف مسلمانان، خواستند فلسطین را به جیب بزنند. می‌دید روزی را که انگلیس، دروازه فلسطین را باز کرد و ۶۵هزار یهودی را به اینجا ریخت. یهودی‌هایی که مثل کفتار، به جانشان افتادند. به جز خریداری زمین‌های ملاکان غیرفلسطینی که در اینجا ملک داشتند و به جز هدیه گرفتن یا خریدن زمین‌هایی که توسط حاکم انگلیسی دولت عثمانی مصادره شده بود و به جز تحویل گرفتن زمین‌هایی که توسط دلالانشان خریداری شده بود و به جز زمین‌هایی که به عنوان منطقه‌های امنیتی برای خودشان غصب کردند و به جز زمین‌هایی که از فلسطینی‌های آواره تصاحب شدند و به جز موقوفه‌ها و زمین‌های بایری که فقط یهودی‌ها می‌توانستند در آن صاحب خانه شوند، گروه تروریستی (هاگاندا)یشان، بدتر از دزد سر گردنه، دست به غارت و کشتار زد تا با وحشت مردم، زمین‌های بیشتری را به چنگ درآورد و فلسطینی‌های زیادی را از کشور براند. همه آن روزها از جلوی چشمانش رد می‌شد. تا دستش را بالا آورد، کلید دوقلویش، میان انگشتان خونی‌اش به صدا درآمد. کلیدی که بود و خانه‌ای که دیگر نبود. ✍نویسنده:طاهره کوهکن
🎙مصاحبه سمیرا اکبری با خبرگزاری رضوی پیرامون‌کتاب آخرین فرصت https://www.razavi.news/vdcenz8zwjh8wpi.b9bj.html
📚کتاب آخرین فرصت در فهرست پرفروش ترین کتابهای انتشارات به نشر در مهر ماه
📸گزارش تصویری 🔸بازدید خادمین شهدا/پسران نوجوان موسسه از نمایشگاه روایت اقتدار اجلاسیه کنگره سرداران شهید https://eitaa.com/nashreshahadat
☘مترجم، مترجم نبود. فقط عربی را توی سوریه، به صورت تجربی، دست‌وپا شکسته بلد شده بود. اما عجیب که برای مصاحبه به عنوان مترجم، با اعتمادبه‌نفس کامل حضور به هم رسانده بود. این را تقریبا از همان شروع مصاحبه که به دنبال معادل عربی کلمه خاطرات می‌گشت، فهمیدم. دیگر کار از کار گذشته بود و دوست لبنانی معصومه فردا عازم مشهد می‌شد و من با حسرتِ خاطرات ناگفته شهید می‌ماندم. اسمش عُلا عبدالله بود. خودش هم فهمید که مترجم، مترجم نیست که حواله‌مان داد به دوست مشترکشان با معصومه که میتوانست فارسی هم حرف بزند. با وجود مترجم نبودنش، دو تا خصوصیت معصومه را بهمان فهماند. دو تایی که شاید هنوز خیلی‌هایمان، اندر خم یک کوچه‌اش باشیم. اولینش، غیبت نکردنش بود. حتما فهمیده بود اگر غیبت نباشد، خیلی از مشکلات و سوء‌تفاهمات، راحت‌تر حل می‌شود. عُلا اولین دیدارشان با معصومه را با خنده تعریف کرد. آن زمان او کرونا گرفته و ناغافل به معصومه هم منتقل کرده بود. می‌گفت هیچ‌گاه معصومه از این اتفاق گله نکرد و خوشحال بود که این قضیه باعث شده دو هفته‌ای، دربست در کنار خانواده‌اش باشد. علا میگفت معصومه به تمام اتفاقات، خوشبین بود. ✍طاهره کوهکن https://eitaa.com/nashreshahadat