16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔 یک ماه #رمضان سخت
بر مردم مظلوم #غزه گذشت
اما ایستادن
روزه گرفتن
و حتی #کعک عید رو هم
دارن آماده میکنن
تا سنتهای #فلسطین فراموش نشه
🤲 خدا به حق این عید عزیز
آرامش و سلامت و نجات از شر #اسرائیل
رو، عیدیشون قرار بده...
#بیسیمچی
#یادداشتهای_زیتون
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔔 سالها پیش دوستی #فلسطینی داشتم که با هم یک قرار گذاشته بودیم. قراری پس از آزادی.
👌اینقدر که هر دوی ما به این روز مطمئن هستیم. از این دوست عزیز که از دوست داران #ایران بود سالها خبری نداشتم.
🌐 دیروز وسط عملیات وعده صادق یک ایمیل به من رسید...
🌷 همان دوست فلسطینی...
از ایران تشکر کرده بود. انگار نمیدانست این پیام تشکر را باید به چه کسی بگوید...
انگار فکر میکرد این که از من تشکر کند یعنی از ایران تشکر کرده...
✅ دیشب همان قرار قدیمی را دوباره یادآوری کردیم
🔶 من: قرار ما باب العمود #مسجد_الاقصی...
🌱 دوست فلسطینی: حتما کنافه میخوریم و در کوچههای قدیمی قدس قدم میزنیم و وارد مسجد الاقصی میشویم
#بیسیمچی
#یادداشتهای_زیتون
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
▫️پسر کوچکم دیروز آمد و به خاطر خبرهای خوب از آتش بس از شادی بالا و پایین میپرید...
▪️امروز دفنش کردیم...
غزة ٢٠٢٤
#بیسیمچی
#یادداشتهای_زیتون
📌 #انتشاراتشهیدکاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🧕ديروز با دختری آشنا شدم
كه در ضاحيه جنوبی سوپر مارکت داشت...
📍روزی که هشدار دادند ضاحیه را خالی کنید
و مردم داشتند از ضاحیه بیرون میرفتند
جلوی سوپر مارکت ایستاده بود و
هر چه که مواد غذایی داشت به مردم میداد.
🥺دیروز فهمیدم آپارتمانش در ضاحیه ویران شده؛
اما سوپر مارکت زیر آن هنوز سالم است.
✊دیروز بدون اینکه به خانوادهاش اطلاع بدهد
با ماشین به ضاحیه برگشت
و هر چه که باقی مانده بود را پر کرد در ماشین
و برد برای آوارهها.
⁉️پرسیدم چرا جانت را به خطر انداختی
و دوباره به ضاحیه و آپارتمان نیمهویران برگشتی؟
✔️ گفت: مواد غذایی اگر در مغاره بمونه میره زیر آوار و از دست میره.
برای همین خواستم بین آواره ها تقسیمش کنم.
🖤فدای مقاومت. فدای رزمندهها. فدای صاحبالزمان.
#یادداشتهای_زیتون
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔥جنگ به روستای ما آمد(قسمت اول)
🛑صدای جنگندهها و بمباران یک لحظه قطع نمیشد. منتظر بودیم که شاید آرامتر بشود. نشد. با هر انفجار خانه ما انگار که دینامیت زیر پایههایش گذاشته باشی میلرزید و انفجارها تمامی نداشت. حالا شوهرم هم تلفنش را جواب نمیداد و من نمیدانستم که باید چکار بکنم. از پنجره بیرون را نگاه کردم هر کس که میتوانست برود زندگیاش را برداشته بود و میرفت.
🥺شوهرم جواب نمیداد. مشغول تلفن بودم که دختر کوچکم چهاردستوپا رفت روی بالکن خانه و با انفجاری بزرگ نزدیک خانه ما صدای جیغش بلند شد. تمام شیشهها ریخته بود و با وحشت بدون اینکه به فکر شیشههای شکسته باشم دویدم روی بالکن و محکم بغلش کردم. قلبش مثل گنجشکی کوچک میزد و وحشتزده نگاهم میکرد. فقط دعا میکردم که سالم باشد و دستم را که از صورتش برمیدارم خونی نباشد. حتی متوجه نشدم که شیشه پاهایم را بریده.
🩸تمام بالکن و سالن خانه جای پای خونی شده بود. دوباره زنگ زدم به شوهرم. نمیدانستم باید چکار کنم. من بودم و چهار دختر بچه کوچک و خواهرهایی که شوهرهایشان در جبهه بودند. همه نگاهها به من بود.
✍️#یادداشتهای_زیتون
ادامه این یادداشت رو میتونید در صفحه زیر بخونید:👇👇
https://manvaketab.info/717
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔥جنگ به روستای ما آمد(قسمت دوم)
🚗خواهرم بوق زد. یعنی معطل نکن. نمیتوانستم. میگویند وقتی که میخواهی بروی، باید عزیزترین چیزهایت را با خودت ببری. من مگر میتوانستم تمام جنوب را در ساک کوچکم جا کنم و با خودم ببرم؟ بیاراده اشکهایم جاری شده بود. حالا که روبروی خانهام ایستاده بودم و شاید برای آخرین بار میخواستم در آن را قفل کنم.
✌️میدانستم که دوباره برمی گردیم. شک نداشتم. اینجا خانه ما بود. اصلا اگر میدانستم باقیماندن ما سودی برای مقاومت دارد، از خانه بیرون نمیرفتیم. اگر میدانستم که حتی مرگ ما کمکی به مقاومت میکند همانجا میماندیم. همانجا میمردیم.
ادامهی یادداشت را در صفحه زیر بخوانید:👇👇
https://manvaketab.info/718
✍️راوی : زنی از یکی از روستاهای جنوب لبنان
#یادداشتهای_زیتون
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
💣 جنگ به روستای ما آمد(قسمت سوم)
🚙 قبل از اینکه به بزرگراه برسیم ماشین را به جاده فرعی انداختم. خیال میکردم اینطور سرعتمان بیشتر میشود و کمتر در ترافیک میمانیم. هنوز هم باورم نمیشود این من بودم که از آن سربالایی تند بالا کشیدم. بوی لاستیک و لنت سوخته پر شده بود توی ماشین. سرم گیج میرفت. خواهرم نزدیک بود بالا بیاورد. خودم هم تهوع شدید داشتم. بچهها گریه میکردند. چارهای نبود.
✅آن روز فهمیدم در درون تمام آدمها انگار آدم دیگری هم پنهان شده است. آدمی که فقط در شرایط سخت خودش را نشان میدهد. وقتِ ناچاری. باورم نمیشود این من بودم که با چند زن و بچه مثل رانندههای حرفهای مسابقات اینطور از دره و تپه بالا میکشیدم. بچهها روی هم میافتادند و فکر کنم سر خواهرم جند باری به شیشه خورد. اما بچهها را محکم بغل کرده بودند. بعد هم صدای جنگندهها. باور میکنی؟
ادامه مطلب رو میتونید در صفحه زیر بخونید:👇
https://manvaketab.info/news/725/
✍️راوی : زنی از یکی از روستاهای جنوب لبنان
#یادداشتهای_زیتون
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔥جنگ به روستای ما آمد(قسمت چهارم)
🛑زنها و بچهها از ماشین بیرون آمدند. ریحانه دختر ۵ سالهام بیخیال جنگ محکم پاهای پدرش را بغل کرد و زینب از بغل خواهرم میخواست خودش را بیندازد بغل شوهرم. هنوز نگاه همسرم میکردم. هنوز مانده بودم سرگردان بین شهر صور و کوفه و کربلا... من به همسرم احتیاج داشتم. در شرایط عادی تا جبیل چند ساعت راه بود. من تا حالا این همه رانندگی نکرده بودم. اصلاً من از رانندگی خوشم نمیآمد. همسرم مجبورم کرد که رانندگی یاد بگیرم. همیشه میگفتم خودت هستی. احتیاجی ندارم.
😊میخندید و میگفت شاید روزی نباشم. باید بلد باشی. یعنی شوهرم این روزها را میدید؟ نمیدانم. دستهایم را محکم گرفت بین دستهایش انگار که میدانست نگرانی عالم به جانم ریخته و حرفی نمیزنم:
🌱- نگران نباش.
سرم را تکانی دادم و با دستانی که میلرزید سویچ ماشین را از دستش گرفتم. جنگندهها بالای سرمان بودند. شهر بوی دود میداد.
ادامه این مطلب را از اینجا بخوانید:👇
https://manvaketab.info/726
✍️راوی: زنی از یکی از روستاهای جنوب لبنان
#یادداشتهای_زیتون
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔥جنگ به روستای ما آمد(قسمت پنجم)
🔴در روستای مادری من اکثریت مسیحی هستند. شاید هم روزی همه شیعه بودهاند. نمیدانم. اینقدر که تاریخِ جغرافیای من پر است از حکایتهای تلخ. سالهای سال زیر تازیانه و قتل و کشتار حتی به دین و مذهب ما هم رحم نکردند. ما شیعیان جز خدا کسی را نداشتیم. مسیحیان صلیبی ما را به جرم مسلمان بودن میکشتند و عثمانیها به جرم شیعه بودن. نمیدانم...
🤔نمیخواهم تاریخ را ورق بزنم. دلم نمیخواهد تاریخ قبل از مقاومت را بدانم. تاریخی که پر از درد و رنج شیعیان است. برای من همه چیز با مقاومت شروع میشود. عزت ما... عزت شیعیان. شاید حالا بهتر بدانی چرا جانمان و جان فرزندانمان را فدای مقاومت میکنیم. برای ما همه چیز با مقاومت شروع میشود.
ادامه این یادداشت رو میتونید از لینک زیر مطالعه کنید:👇👇
https://manvaketab.info/728
✍️راوی: زنی از جنوب لبنان
#یادداشتهای_زیتون
#چهره_زنانه_جنگ
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔥جنگ به روستای ما آمد(قسمت ششم)
لبنان کشور کوچکی است و ما عادت به این همه در ماشین نشستن نداشتیم. اما هر طور که بود میرفتیم. یعنی چارهای نداشتیم. بین راه بود که دختر خواهرم زنگ زد و گفت منتظرش باشیم میخواهد بیرون بیروت به ما ملحق بشود. نامزدش میرفت جبهه و او را به ما می سپرد. از ماشین پیاده نشدم. دلم نمیخواست خداحافظی آنها را ببینم. اینجا هر خداحافظی میتوانست خداحافظی آخر باشد و جنگ برایش هیچ اهمیتی ندارد که تو فقط دو ماه از نامزدیات میگذرد. تازه بیشتر همان دو ماه را هم شوهرت در جنگ بوده.
این روزها مدام خبر شهادتشان را میشنویم. یکی یک هفته بعد از عقد. یکی دو ماه، یکی یک ماه، یکی هفته بعد قرار بوده جشن ازدواجش باشد. یکی یک هفته بعد از ازدواج. یکی همسرش باردار است. بعضی از بچههای شهدا بعد از شهادت پدرشان به دنیا آمدند. یکییکی دارند شهید میشوند و شاید نامزد زینب دختر ۱۸ ساله خواهر من هم یکی از آنها باشد.
ادامه این یادداشت رو میتونید در لینک زیر بخونید:👇👇
https://manvaketab.info/729
✍️راوی : زنی از جنوب لبنان
#یادداشتهای_زیتون
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
🔥جنگ به روستای ما آمد(قسمت هفتم)
جنگ فرصت خوبی برای شناخت عیار آدمیت آدمهاست. وقتی جنگ فقط در روستاهای مرزی بود و مردم آواره شدند عدهای درهای خانههایشان را باز کردند. بدون اجاره. بعضی هم شدند کاسبان جنگ و از مردمی که دیگر چیزی برایشان نمانده بود اجارههای سنگین میخواستند. خرمگسهای داخلی هم شده بودند استخوان لای زخم. مثل مگسهایی که فقط دور سر شیر وِزِوز میکنند.
🧕همان روزها زنی از دشمنان مقاومت ویدئویی منتشر کرد و از مردم شهرهای دیگر خواست مردمی را که از روستاهای مرزی آمده بودند را به خانههایشان راه ندهند یا چند برابر اجاره بگیرند. گفت اینها پشت مقاومت بودند و حالا باید بهای کارشان را بپردازند. این حرفها را که زد مردم شهر بعلبک درهای خانههایشان را به روی آوارهها باز کردند. بدون هیچ هزینهای. به کوری چشم دشمنان مقاومت آوارهها را روی چشمهایشان گذاشتند.
ادامه این یادداشت رو میتونید در صفحه زیر مطالعه کنید:👇
https://manvaketab.info/news/731/
✍️#یادداشتهای_زیتون
📚 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi
💣جنگ به روستای ما آمد(قسمت هشتم)
🔴ما دشمن آنها نبودیم. جوانهای ما به خاطر اینکه اسرائیل به خانههای آنها نرسد دستهدسته شهید میشدند. قبل از مقاومت هم اوضاع همین بود. جنگ مذهبی. اما قربانی این جنگها همیشه ما بودیم. این شیعیان بودند که خونهایشان همیشه ارزان بود. تاریخ ما همیشه این بوده است. تاریخ قبل از مقاومت. عثمانیها که به جنگ صلیبیها میرفتند ما شیعیان جبل عامل را به میدان میفرستادند.
📌همه میدانستند محاصره شهر «ویَن» یعنی سفری بدون بازگشت. سلاطین عثمانی میخواستند ما دیگر برنگردیم. پیروزی سهم آنها بود و کشته شدن سهم ما. میدانی چقدر ترسناک است وقتی حکومت مرکزی دشمن مذهبت باشد؟ خون ما تا قبل از مقاومت بیارزش بود. دشمنان مقاومت برای همین از ما کینه دارند. حالا با وجود مقاومت دیگر جان ما بیارزش نبود.
ادامه این یادداشت رو میتونید در صفحهی زیر مطالعه کنید:👇
https://manvaketab.info/732
✍️#یادداشتهای_زیتون
📌 انتشارات شهید کاظمی
🆔 @nashreshahidkazemi