eitaa logo
نشر شهید هادی
18.8هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
16 فایل
کانال رسمی انتشارات و گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جهت معرفی آثار و... تبلیغ و تبادل نداریم دفتر نشر جهت خرید کتاب ۰۲۱۳۶۳۰۶۱۹۱ (۹صبح تا ۵عصر) ارتباط با مدیر مجموعه ۰۹۱۲۷۷۶۱۶۴۱ @nashre_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضیا بزرگ بدنیا میان... بعضیا هم خودشون بزرگی رو بدست میارن... اما بین همه ی اینا ادمایی هستن که حتی بدون اینکه بخوان بزرگ باشن بزرگی رو با خودشون دارن..🌺 ┏═〰〰〰🌼〰〰〰═┓ شهیدابراهیم هادی ┗═〰〰〰🌼〰〰〰═┛
زمانی که درگیری های کردستان در سال ۱۳۵۸ آغاز شد، همراه با همسایه مان سردار علی اصغر وصالی راهی کردستان شدم. من کوچکترین عضو گروه دستمال سرخ ها بودم. برادرم حسین نیز که در ایام انقلاب، محور فعالیت های انقلابی محله سراسیاب تهران بود، به ما ملحق شد. آن زمان من ۱۶ سال داشتم و حسین ۳۰ ساله بود. او آهنگری و زن و فرزند را رها کرد و خود را فدای اسلام و انقلاب نمود. حسین در تمام عرصه ها از جمله در کردستان حضور داشت و با شروع جنگ با هم راهی جبهه شدیم. من ابراهیم را از مدت ها قبل می شناختم، او یکی از دوستان صمیمی من بود. وقتی به گیلانغرب رفتم، برادرم حسین نیز به ما ملحق شد. در آنجا بود که برادرم با شخصیت ابراهیم هادی آشنا شد، او دیرتر از من ابراهیم را شناخت اما بیشتر از من با او ارتباط گرفت. وجه مشترک این دو نفر رسیدگی به محرومان بود. بر سر این موضوع رفاقت آنها بیشتر شد. حسین یکی از جوانان مذهبی و اهل نماز شب و تهجد بود و ابراهیم نیز صفات فوق‌العاده‌ای داشت که این دو را به هم نزدیک می‌کرد. مثلاً یک شب وارد اتاقی در گروه اندرزگو شدم. آنها مشغول صحبت در مورد مسائل نظامی و جبهه بودند. وقتی من وارد شدم صحبتشان ادامه داشت کمی بعد، حرف آنها به مسائل شخصی کشید. ابراهیم به حسین گفت: داداش بیا بریم پیش بچه ها و چراغ اتاق رو خاموش کنیم، الان حرف های ما مسائل شخصی است و نباید چراغ بیت المال به خاطر ما روشن باشه. هر سه از اتاق بیرون رفتیم ولی برادرم حسین خیلی از این برخورد ابراهیم خیلی خوشحال شد و مرتب می گفت: ای والله به این آقا ابرام که اینقدر حواسش به بیت المال هست. من خیلی با این دو نفر نبودم، ولی متوجه شدم که برادرم از وجود ابراهیم هادی بسیار استفاده برد. هرچند که همه دوست داشتند با ابراهیم باشند اما ارتباط حسین و ابراهیم خیلی براساس معنویت شکل گرفته بود. در آذر ماه ۱۳۶۰ زمانی که عملیات مطلع الفجر رخ داد، برادرم حسین به شهادت رسید. چند ماه بعد وقتی مجروحیت گردن ابراهیم خوب شد با هم راهی تهران شدیم. توی اتوبوس به من گفت: مرتضی، برادرت حسین با نفس خودش کشتی گرفت و نفس خودش را ضربه فنی کرد، او به مقامات بالایی رسید. حتی شما هم حسین رو نشناختی. حسین از همه چیز گذشت تا لیاقت شهادت را پیدا کرد... 📙برگرفته از کتاب یاران ابراهیم. اثر جدید گروه شهید هادی. 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
نمایشگاه مجازی کتاب تهران از فردا کار خود را آغاز می کند. کلیه کتابها با تخفیف ۲۰ درصد و ارسال رایگان قابل تهیه می باشد. انتشارات شهید هادی نیز در این نمایشگاه به آدرس زیر حضور خواهد داشت. https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=153&publisher-name=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%20%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C
عمری است که ما منتظر آمدنت، نه! تو منتظر لحظه‌ی برگشتن مایی... 🙏
✍ حاج قاسم سلیمانی: ⚡خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی، بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرمایی! 📚فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی🌹🍃🌹🍃 ❣❣❣❣❣
مادر شهداي مفقود الاثر (تقديم به مادر شهيد ابراهيم هادي و تمام مادران دلسوخته اين مرز و بوم) ای غم گسار مرگ پسر مادر شهید سنگ صبور خوب پدر مادر شهید هر چند گفته اند كه در خون تپيده است چشمت هنوز مانده به در مادر شهید خم می کند زمانه کمر را زدرد و غم چون کوه استوار مگر مادر شهید بی قامت رشید پسر هم جهنم است هر جا شود بهشت اگر مادر شهید پر مي كشد دلت كه ببينيش يك نظر هر وقت آورند خبر مادر شهید آری زبانزد است شهیدت به خود ببال  عمرت نرفته است هدر مادر شهید داماد می کنی پسرت را نه غم مخور با حوریان تاج به سر مادر شهید ❤️
•°• از وقتی فهمیدم "حضرت زهرا(سلام الله علیها)" به خواب اومده بودن و به فرموده بودن: " ما تو رو دوست داریم " . با خودم میگم ای کاش همه ما یک بودیم.. تا می‌رفتیم تو لیستِ مورد علاقه های "حضرت زهرا(سلام الله علیها)" •°•
hagh_madar_aminikhaah.ir.mp3
3.14M
پادکست «حق مادر» واقعاً اگر این مهر مادری نبود ما تلف می‌­شدیم. «أن تَعلَمَ أنّها حَمَلَتکَ حَیثُ لا یَحمِلُ أحَدٌ أحَدا؛ حق مادرتان به این است که بدانید شما را به‌گونه‌ای حمل کرده است که هیچ فردی حاضر به حمل کردن فردی دیگری به آن شکل نیست.»✨ مصطفی امینی خواه ☘
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔸پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید؛ چرا ابراهیم مرخصی نمی‌آد؟ با بهانه‌های مختلف بحث‌ رو عوض می‌کردیم و می‌گفتیم: الان عملیاته، فعلاً نمی‌تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می‌گفتیم تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبه‌روی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه، اومدم جلو و گفتم: مادر چی شده؟ 🌸مادر گفت: من بوی ابراهیم رو حس می‌کنم. ابراهیم الان توی این اتاقه، همین‌جا. وقتی گریه‌اش کمتر شد، گفت: من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده. ☘ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می‌گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی‌گردم، نمی‌خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه. ⚡ چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می‌کرد. ما هم بالأخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم‌ خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی. سی. یو بیمارستان بستری شد. ✨سال‌های بعد وقتی مادر را به بهشت‌زهرا می‌بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود، اما عقده دلش رو اونجا باز می‌کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت..‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚نمایشگاه بین المللی کتاب تهران📚 ✅از امروز به مدت یک هفته(مجازی) ✅کتب نشر شهید هادی با۲۰درصد تخفیف ✅صد عنوان کتاب تاثیرگذار ✅ ارسال رایگان. 📙انتشارات شهید هادی نیز در این نمایشگاه به آدرس زیر حضور خواهد داشت. https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=153&publisher-name=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%20%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 معرفی کتب و خاطرات ناب شهدا https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
خدایا! چمران نیستم که برایت زیبا بنویسم.... همت نیستم که برایت زیبا شهید شوم.... آوینی نیستم که برایت زیبا تصویرگری کنم... متوسلیان نیستم که برایت زیبا جاوید شوم... بابایی نیستم که برایت زیبا پرواز کنم... پرنده پر شکسته ای هستم که نیاز به مرهم دارم...🕊️ پس پروردگارا خودت مرهم رنج‌هایم باش... مرهم ما ظهور حجت توست...💔 اللهم عجل لولیک الفرج...👌🏻🤲 🌹🍃🌹🍃
نگاهت انــگار همــان راه مستــقیم است... نمی دانم معجــزه نگاهت چیــست... که تا چشمانم به چشمانــتان میخـورد راه حرام برایم بســته می شود...
تقدیم به خانم‌های با ایمان ایران اسلامی: 🌹ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺪﺭﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ می‌ﺸﺪ، هرچه خریده بود اول به ﻣﻦ ﻣﯿ‌‌ﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿ‌ﮕﻔﺖ ﺳﻔﺎﺭﺵ پیامبر ﺍﺳﺖ ... 🌹ﺍﻭﻝ ﻣﺮﺍ می‌بوﺳﯿﺪ، ﺳﭙﺲ به ﺳﺮﺍﻍ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ... 🌹ﻃﺒﻖ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺵ ﻗﺪﻡ و سعادتمند ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ، ﭼﻮﻥ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ 🌸گل🌸 ﺧﻄﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩ چرا که از امامش علی ( ع)آموخته بود که زن ریحانه است نه پیشکار ... 🌹وقتی ازدواج کردم، وظیفه سنگین جهاد از دوش من برداشته شد و دادن یک لیوان آب به همسرم اجر جهاد در راه خدا را برایم داشت. 🌹خداوند برایم حق مهریه و نفقه قرار داده، تا استقلال مالی داشته باشم و دستم جلو هیچ کس دراز نباشد. از طرفی ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﻭ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪﯼ ﺍﻣﺮﺍﺭ ﻣﻌﺎﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ؛ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﺩﻥ ﭘﺪﺭ ﯾﺎ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ 🌹پدرم همیشه مواظب بود تا دلم نشکند و آزاری نبینم چراکه پیامبرش گفته است: زنان مانند بلورند؛ حساس و شکننده. آنها را نیازارید. 🌹وقتی مادر شدم، خدای مهربان از محبت و عشق خودش در من دمید تا نسل آینده بشر را تربیت کنم و به پاداش آن بهشت ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﻢ قرار داد. 🌹ﺩﯾﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ اگر_ﺑﻪ ﻧﺎﺣﻖ_ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻣﺎﻟﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﺎﻓﺎﺕ ﺷﻮﺩ 🌹به مسلمان بودنم افتخار میکنم که پیامبرش گفته است : چه فرزند خوبی است دختر؛ پرمحبت، کمک‌کار، مونس و همدم، پاک و علاقه‌مند به پاکیزگی «ﻣﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﻫﺒﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﻡ»🌸 تفکر فمنیسمی ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻣﺮدان ﻣﺴﺎﻭﯼ ﻗﻠﻤﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﻣﻦ تساوی‌ای ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ بدوم ﮐﻪ ﺳﺮ ﻣﺎﻩ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺪﺭﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ بگیرم 🌹من ریحانه‌ام جایگاهم فراتر از این حرفهاست 🌹 من یک زنم ... خالقم سوره ای به نامم نازل کرده! 🌹من یک زنم... خالقم طواف نساء را واجب کرده که بدون آن زندگی مرد دچار مشکل می‌شود. 🌹من یک زنم.... خالقم به همه دستور داده که حاجیان حجراسماعیل را طواف کنند، جایی که یک زن، «هاجر» سلام‌الله‌علیها در آن دفن است. 🌹من یک زنم... و خالقم گفته باید هفت بار پا در جای پای یک زن، «هاجر» بگذارند و آنقدر سعی کنند تا خدای‌شان آنها را بپذیرد. 🌹من یک زنم.... بهشت زیر پای مادر است. روح انسان از درون من به او دمیده میشود... هر روز پاسداری من از کودکم، ثوابی عظیم دارد. اگر یک ساعت همسرم، با محبت و انس با من باشد، و به من خدمتی کند، برای او برابر با هزار سال عبادت است. سرشت و صفات انسانها از شیر من است... عفت من سرمایه الهی من است. من چرک‌نویس هیچ احساسی نمیشوم!!! 🌹من همان زنم که نجابتم قیمتم را از همه دنیا بالاتر میبرد. 🌹 من عاشق سوره کوثرم... سوره‌ای كه گواهی ميدهد نسل پيامبر از سلاله يك «زن» است. 🍀و من الله التوفیق🍀
8⃣8⃣ 📚یک دل یک دریا خاطرات زیبای شهید داود دانایی 📚 اثر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی. 📖۱۰۸صفحه مصور. ۱۷۰۰۰تومان چاپ اول ۱۴۰۰ 📙قبلا در سال۹۳ با نام همسایه پیامبر منتشر شده بود @pkhadi
👆سردار داود دانایی یکی از فرماندهان بزرگ جنگ بود که قبل از ورود به جهاد اصغر، مشغول جهاد اکبر شد. داود، نیروهایی عاشق خدا تربیت می کرد. در عملیات کربلای پنج وقتی محل گردان او بمباران شیمیایی شد، همه را از خواب بیدار کرد و مانع از شهادت بسیاری از نیروها شد. یکی از بسیجی ها ماسک شیمییایی همراه نداشت، داود ماسک خود را به آن بسیجی داد و خودش به خاطر آلودگی منطقه به شهادت رسید. یکی از دوستانش می گفت: در عالم رویا دیدم که ایت الله بهجت می گویند این شهید دانایی همسایه پیامبر در بهشت است... این کتاب و دیگر آثار گروه شهید هادی را به نازلترین قیمت از نمایشگاه مجازی کتاب تهران به آدرس زیر می توانید تهیه کنید https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=153&publisher-name=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%20%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*💥برای رفع گرفتاری ها با دقت تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگویید.* *🌷شهید ابراهیم هادی*
┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ 🔻شخصی در محله ابراهیم بود و برای این که پول خودش را به دست آورد خیلی خانواده اش را اذیت می کرد برای ترک این آقا خیلی تلاش کرد. وقتی دید که ترک نمی کند، به آن شخص گفت من پول مواد شما را می دهم به شرطی که دست از سر خانواده ات برداری و به همین خاطر خانواده او یک سال راحت بودند. 💶او وقتی مزد کار سخت خودش در بازار را می‌گرفت، قسمتی از آن پول را به جوان معتاد می داد تا خانواده اش را اذیت نکند! 🌻ابراهیم هر چه کرد برای رضای خداوند انجام داد و خدا هم این گونه او را در بین مردم بلند مرتبه کرد. این ماجرای ابراهیم بسیار عجیب بوده و در کمتر خاطرات شهیدی به چنین ماجرایی برخورد کرده ایم. 🌹🍃🌹🍃
📙یاران ابراهیم منتشر شد. ۱۵۶ صفحه مصور ۲۴ تومان در تلاش هستیم تا از ارشاد مجوزهای لازم را گرفته و در فرصت نمایشگاه کتاب، در اختیار دوستان شهرستان ها قرار دهیم. 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
نشر شهید هادی
📙یاران ابراهیم منتشر شد. ۱۵۶ صفحه مصور ۲۴ تومان در تلاش هستیم تا از ارشاد مجوزهای لازم را گرفته و
یکی دو سال بود که همسایه دفتر انتشارات شهید هادی بودیم. دفتر در طبقه همکف ساختمان، و ما در طبقه اول بودیم. شهید هادی را با خواندن کتاب سلام بر ابراهیم شناختم. نوروز سال ۹۷ و یک سال بعد از ازدواج، با همسرم به سفر راهیان روز رفتیم. در منطقه فکه از خدا خواستم فرزندی به من عطا کند که ان‌شالله شبیه ابراهیم هادی باشد. خدا را شکر در همان سال پسرم به دنیا آمد. ✅ اما یکی از شبها همسرم در محل کار مانده بود، آن شب احساس کردم سر و صداهایی از راه پله می آید! خیلی ترسیده بودم. در ورودی را از داخل قفل کردم و خواستم بخوابم، اما هنوز این رفت و آمدهای مشکوک ادامه داشت. میترسیدم اما بالاخره خوابم برد. یکباره احساس کردم در می زنند! در را باز کردم. جوانی در راه پله ایستاده بود و سرش را به سمت پایین گرفته بود. نیم رخ صورتش را می دیدم. بدون اینکه من حرفی بزنم گفت: همشیره، نگران نباشی، ما مراقب شما هستیم. باتعجب پرسیدم شما ابراهیم‌هادی هستی؟ گفت: نه ابراهیم رفته به کسی سر بزند و برمیگردد. من جعفر از رفقای آقای ابراهیم هستم. تا این را گفت از خواب پریدم. صبح روز بعد همسرم برگشت. بلافاصله گفتم: برو پایین و از بچه‌های دفتر سوال کن در میان رفقای ابراهیم کسی به نام جعفر داریم؟! همسرم رفت و با کتاب بی قرار برگشت. تصویر روی جلد را نشانم داد. هنوز چیزی نگفته بود که گفتم خودش بود. همین آقا را دیشب در خواب دیدم که به من گفت نگران نباش، ما مراقب شما هستیم... 📙برگرفته از کتاب یاران ابراهیم، اثر جدید گروه شهید هادی 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
بی قرار، عنوان کتابی است که برای خاطرات سردار گمنام سپاه اسلام حاج جعفر جنگروی نگارش شده 🌺او در عملیات رمضان به شهادت رسید. پیکرش داخل هواپیما بود که متوجه شدند زنده است! حاج جعفر تجربه نزدیک به مرگ داشت. او مشاهده می‌کند که یک خانم محجبه در کنار رزمندگان حضور داشت و.... بعد از این ماجرا دیدگاه حاجی نسبت به دفاع مقدس و شهادت تغییر کرد. او که از مریدان و رفقای نزدیک شهید ابراهیم هادی بود تا ۲۷ بهمن ۶۴ در جبهه ها حضور داشت و در چنین روزی آسمانی شد. 💐روحمان با یادش شاد. تنها کانال رسمی گروه و نشر شهید هادی👇 @nashrhadi
هدایت شده از نشر شهید هادی
📚نمایشگاه بین المللی کتاب تهران📚 ✅از امروز به مدت یک هفته(مجازی) ✅کتب نشر شهید هادی با۲۰درصد تخفیف ✅صد عنوان کتاب تاثیرگذار ✅ ارسال رایگان. 📙انتشارات شهید هادی نیز در این نمایشگاه به آدرس زیر حضور خواهد داشت. https://book.icfi.ir/book?exhibitorId=153&publisher-name=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85%20%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 معرفی کتب و خاطرات ناب شهدا https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
‌┄✦🍀✦༻‌﷽‌༺✦🍀✦┄ زندگی به بازیچه ای کودکانه می ماند، تکراری و ملال انگیز ... ایمان به طلوع روشن شماست که امیدمان می دهد جان مان می بخشد و پویایمان می‌کند. 🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
🔴 ✍ به جوان پشت میز (مأمور الهی در برزخ) گفتم: چرا خداوند به بعضی از کسانی که دین و ایمان درست و حسابی ندارند، اینقدر مال و ثروت میدهد؟ این کار، اهل ایمان را در مورد راه درست، به شک و تردید می اندازد. او هم گفت: «خداوند برخی افراد که از مسیر او دور شده و غرق در دنیا شدند و برای دستورات پروردگار ارزشی قائل نیستند را به حال خود رها می کند تا در آن سوی هستی به حساب آنها رسیدگی شود. برخی از این افراد، به محض اینکه از خداوند چیزی از مال دنیا بخواهند، سریع به آنها داده می شود تا دیگر با خدا حرف نزنند. و تعبیر شما، سریع او را رد می کنند که صدای او را نشنوند! برخی از این افراد فکر می کنند که مقرب خدا هستند که هر چه می خواهند فراهم می شود، اما در واقع اینطور نیست. این ها به حال خود رها شده اند. می خواهند کار خوب کنند، اما توفیق نمی یابند. کار خیری هم اگر انجام دهند، یا باعث فساد می شود و یا آن را نابود می کنند. من این گفتگو را به یاد داشتم. تا اینکه سال بعد در یک جلسه فامیلی، یکی از افراد ثروتمند بی ایمان را دیدم. درست مصداق همان کلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما می گفت هر چه از خدا بخواهم سریع می دهد. به او گفتم: کدام کشورها رفته ای؟ گفت: بیشتر کشورهای دنیا را رفته ام و همینطور اسم کشورها را برد. گفتم: چند بار تا حالا کربلا رفتی؟ چند سفر مشهد رفتی؟ خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت: کربلا که فعلا امنیت ندارد. اما اگر بخواهم یک قطار را کامل می خرم و همه را مشهد می برم. دوباره سؤالم را تکرار کردم: چندبار تا حالا مشهد رفتی؟ گفت: یکبار برای پروژه اقتصادی رفتم، اما زود برگشتم. گفتم: حرم امام رضا (ع) هم رفتی؟ گفت: فرصت نشد. اما اراده کنم می روم. بعد یکی از بزرگترهای هیئت فامیلی را صدا کرد و گفت: حاجی، امسال هزینه غذای ده شب محرم رو به حساب من بذار. این را گفت و بلند شد و رفت. درست یکی دو شب به محرم، اعضای هیئت به سراغ او رفتند که هزینه غذا را بگیرند، اما خارج از کشور بود! این آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل همیشه، مردمان عادی هزینه محرم را پرداخت کردند. خبر دارم که هنوز این شخص توفیق زیارت مشهد را پیدا نکرده! 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
📙برای تهیه کتاب به سایت انتشارات شهید هادی مراجعه کنید
پای درس شهدا...
شهید علی سیفی نوجوان که بود، یک شب مهمان ما بود. صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود. خیلی ناراحت بود. وسایلش را جمع کرد و رفت. تا مدت ها خبری از او نداشتم. بعدها فهمیدم دو هفته به خاطر یک نماز قضا روزه گرفته بود. شهید علی سیفی 📙 کتاب بیا مشهد. اثر گروه شهید هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༺‌※🍃🌸🍃※༻‌ ﺩﻳﺪﻳﻢ ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺩاﺭﻩ ﻳﻪ ﺣﻔﺮﻩ ﺩﺭﺳﺖ می کنه ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ و ﺳﻼﻡ ﻛﺮﺩﻡ! مثل اینکه از حضور من خوشش نیامده باشد، مکثی کرد و بعد آرام نگاهش را به پشت سر چرخانید: - سلام علیکم بلند شد، سر زانوهایش را تکاند و بیرون آمد . صورتش گل انداخته بود. دانه های درشت عرق که شیار پیشانی اش را گذشته بودند خود را لابلای محاسن پر پشتش پنهان می کردند. حالا که حاجی از آن بیرون آمده بود، درست مثل قبر بود. حتی لبه هم داشت. گفتم: پناه بر خدا ! این برای کیست؟ لبخندی زد و گفت: پناه بر خدا ندارد مومن! هرکه باشی و ز هـر جا برسی / آخرین منزل هستی این است بعد دستی به شانه ام زد و گفت: این قبر حقیر شیر علی سلطانی است! در حالی که سعی می کردم تعجبم را پنهان کنم ، نگاهی آمیخته به ترس و تحیُّر در قبر دواندم. رعشه ای شبیه هول قیامت از ستون مهره هایم عبور کرد. البته چیزی نگفتم، ولی به نظرم آمد برای قد رشید حاجی کوچک می باشد! وقتی حاجی شهید شد، پیکر بی سرش را همانجا دفن کردند و شگفتا که آن قبر برای پیکر بی سرش اصلا کوچک نبود! 🌷 📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63