🔰فرمانده
احترام زیادی برای سربازانش قائل بود و هربار به ما سفارش می کرد: کاری را از سربازها و زیر دستانتون نخواهید که انجام دادنش محال باشه یا سخت به نظر برسه. همیشه هم نود درصد کارها را خودش انجام می داد و به نیروها فشار نمی آورد.
کم کم داشت به نیروهاش حسودیم می شد. یک بار ازش پرسیدم چرا اینقدر به اینها می رسی؟! توی سپاه بیشتر از همکارانت برای سربازها ارزش قائلی گفت: این سربازها دو سال افتخاری کار می کنند هیچ حقوق و مزایایی دریافت نمی کنند.
سربازها یکی دو روز غیبت کنند کلی اضافه خدمت می خورند، اما ما در قبال حقوق و مزایا کار میکنیم چندین روز هم غیبت کنیم فرقی به حالمان نمی کند.
آخر حرف هاشم خندید و به شوخی گفت: قال حاج علیرضا طالعی علیه السلام.
این حرف حاج علیرضاست، آویزه ی گوشت کن
📚برگرفته از کتاب سلحشور
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰روش برخورد
عصبانیت یا تندی ازش ندیده بودم هربار تحت فشار کار و انجام ناصحیح کارها از کسی عصبی میشد به چند دقیقه نمی کشید، می رفت و از دل طرف در می آورد.
در طی یک مأموریت حساس در ارومیه، یکی از نیروها کاری خلاف آنچه که برنامه ریزی شده بود انجام داد و کار را خراب کرد. قربانعلی عصبی شد و بهش گفت: اسلحه ات رو بذار زمین و برو، نمی خواد در این مأموریت باشی من نیرویی مثل تو را نمی خوام سرباز هم اسلحه اش را گذاشت و رفت.
هنوز پنجاه قدمی دور نشده بود که قربانعلی سریع رفت دنبالش، بغلش کرد و خندید.
بهش گفت: بابا مرد حسابی من گفتم برو تو چرا سرت رو انداختی پایین و رفتی
خب حالا من عصبی بودم خسته بودم یه چیزی گفتم، تو چرا جدی گرفتی؟! تو اون لحظه باید می رفتی کنار ماشین می نشستی، نه اینکه راهت رو بگیری و بری!.
📚برگرفته از کتاب سلحشور
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
به شدت از غیبت و بدگویی نفرت داشت، همیشه هم نیروهایش را از این عمل نهی می کرد. چندین بار شده بود که از بین نیروها می آمدند پیش قربانعلی و شروع به بدگویی از دیگران میکردند قربانعلی هم برای اینکه نیروها این اخلاق بد را برای همیشه ترک کنند سریعاً بلند میشد و زنگ میزد به طرف و احضارش می کرد.
همین که آن شخص میرسید هر دو را روبروی هم می نشاند، می گفت: این آقا صحبت هایی داشت پشت سر شما این حرف ها رو زده، هر حرف و ناراحتی از هم دارید به هم بگید حق ندارید پشت سر هم حرفی بزنید.....
بهش گفتم: «قربانعلی اینها به تو اعتماد کردند و ناراحتی شان را به تو گفتند، چرا اینکارو میکنی؟ گفت: «اگر الان جلوی این رفتار زشت را نگیرم، همه گیر می شود و نیروها انسجامشان را از دست میدن باید این رفتارشون رو ترک کنن.
📚برگرفته از کتاب سلحشور
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مجموعه انیمیشن #سلام_بر_ابراهیم
براساس خاطراتی از کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی
📌این قسمت: سکوتِ شهر
.
.
.
#موشن #شهیدابراهیم_هادی
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
💠مجموعه انیمیشن #سلام_بر_ابراهیم براساس خاطراتی از کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی 📌این قسمت: سک
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مجموعه انیمیشن «سلام بر ابراهیم»
این قسمت: نماز صبح
.
.
.
#موشن #شهیدابراهیم_هادی
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰مصطفی ردانی پور
کودکی خردسال بود که به شدت مریض شد مریضی ادامه پیدا کرد و باعث مرگ کودک شد جنازه بچه را در کنار حیاط گذاشتند تا صبح فردا دفن کنند. اما...
مصطفی پسری تیزهوش و زیرک بود. در همان سالهای دبیرستان خواب عجیبی دید که ثمره آن ورود به حوزه علمیه بود. در ایام پیروزی انقلاب بارها دستگیر شد. بنیانگذار و اولین فرمانده سپاه یاسوج شد.
در جبهه مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری شد. میخواست به منطقه برود اما پولی نداشت. هیچ آشنایی جز امام زمان (عج) در تهران پیدا نکرد متوصل شد. سیدی نورانی به ملاقاتش آمد و....
او رده های مختلف فرماندهی را تا مسئولیت سپاه صاحب الزمان (عج) که شامل پنج لشکر میشد تجربه کرد. او صدها رزمنده با اخلاص را در مسیر شهدا تربیت کرد با همسر یکی از شهدا در که از سادات بود ازدواج کرد میخواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. سه روز بعد از عروسی پر ماجرایش جبهه رفت و گفت می خواهم گمنام بمانم در والفجر ۲ بر روی تپه برهانی حماسه ها آفرید. از آن روز تا کنون کسی از شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور خبر ندارد.
📚برگرفته از کتاب مصطفی
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰رفیق شهید سید مرتضی آوینی
اوایل سال ۱۳۸۲ بود برای اینکه علیرضا سرگرم باشد برای او کامپیوتر گرفتیم. گفتم شاید با فیلم و بازی و ... از فکر پدر و مشکلات خارج شود.
کار با کامپیوتر را یاد گرفته بود از دوستانش سی دی می گرفت. چون می دانستم بیشتر دوستانش از بچه های مسجدی هستند حساسیت خاصی نداشتم.
شب بود که وارد خانه شدم علیرضا پای میز کامپیوتر بود. سلام کردم و جواب داد. گفتم چه خبر؟ انگار حواسش به من نبود. ابروهایش در هم فرو رفته بود با حالتی خاص فقط به مانیتور نگاه میکرد. ساعت را نگاه کرد و گفت جمله ای از این شهید تمام فکرم رو مشغول کرده چند ساعته اینجا نشستم نمیتونم بلند بشم آمدم و کنار او نشستم با تعجب گفتم چی شده؟
گفت داداش این شهید آوینی رو میشناسی؟
گفتم آره سال ۱۳۷۲ رفته بود برای فیلمبرداری از فکه پاش رفت روی مین و شهید شد.
علیرضا گفت: من عصر تا حالا نشستم پای سی دی آوینی چه جملات عجیبی داره اولین جمله اش بدنم را لرزاند نزدیک به پنجاه بار آمدم عقب و دوباره گوش کردم اصلا همه ی جمله را حفظ شدم بعد ادامه داد: انگار آوینی با من داره صحبت میکنه احساس میکنم صدای او از آسمان می یاد اخلاص عجیبی تو صداش هست. گفتم کدام جمله رو میگی؟ گفت گوش کن بعد جمله را پخش کرد:
راه کاروان عشق از میان تاریخ میگذرد هر کس از هر کجا بدین صلا لبیک گوید جزء ملازمان کاروان کربلاست مبادا روزمرگی ها شما را از حضور تاریخی خویش غافل سازد. راست میگفت جمله ی عجیبی بود همه ی جملات شهید آوینی عجیب بود. اما این جمله تمام فکر علیرضا را مشغول کرده بود. گویی این نوای کربلایی او را صدا میکرد فردا رفت و تعدادی از کتابهای شهید آوینی را خرید بعد هم رفته بود بهشت زهرا هم سر مزار شهید آوینی سید مرتضی آوینی تحولی عجیب در زندگی علیرضا ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود هر بار هم که بهشت زهرا می رفت ابتدا
سر مزار شهید آوینی میرفت بعد سر قبر پدرش، وقتی هم میخواست برگردد سر قبر آوینی می رفت و خداحافظی می کرد.
آرام آرام به این نتیجه رسید که بسیاری از شهدا مانند شهید آوینی جزء مقربان درگاه پروردگار هستند.
مقاومــت
ارتباط علیرضا روز به روز با شهدا قوی تر می شد. دیگر ندیدم که علیرضا برای بازی یا فیلم به سراغ رایانه برود. جمله ای از رهبر عزیز انقلاب در مورد اهمیت فراگیری و کار با رایانه
شنیده بود. بعد از آن کار با رایانه را شروع کرد.
هیچ کلاس آموزشی نرفت. اما سیدیهای آموزشی را تهیه می کرد و با کمک رفقا فرا می گرفت.
در طراحی و کار با فتوشاپ فوق العاده استاد شده بود. بسیاری از طراحیهای فرهنگی و بسیج و هیئت را خودش انجام می داد.
یک بار گفتم چرا این قدر برای کامپیوتر وقت تلف می کنی؟ گفت: این کار مثل جنگ است. هر کلیدی که من فشار میدهم مثل گلوله ای است. که در جنگ فرهنگی به سوی دشمن شلیک میشود. گفتم بارک الله قشنگ حرف می زنی.
📚برگرفته از کتاب همسفر شهدا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii