🔰مصطفی ردانی پور
کودکی خردسال بود که به شدت مریض شد مریضی ادامه پیدا کرد و باعث مرگ کودک شد جنازه بچه را در کنار حیاط گذاشتند تا صبح فردا دفن کنند. اما...
مصطفی پسری تیزهوش و زیرک بود. در همان سالهای دبیرستان خواب عجیبی دید که ثمره آن ورود به حوزه علمیه بود. در ایام پیروزی انقلاب بارها دستگیر شد. بنیانگذار و اولین فرمانده سپاه یاسوج شد.
در جبهه مجروح و در بیمارستانی در تهران بستری شد. میخواست به منطقه برود اما پولی نداشت. هیچ آشنایی جز امام زمان (عج) در تهران پیدا نکرد متوصل شد. سیدی نورانی به ملاقاتش آمد و....
او رده های مختلف فرماندهی را تا مسئولیت سپاه صاحب الزمان (عج) که شامل پنج لشکر میشد تجربه کرد. او صدها رزمنده با اخلاص را در مسیر شهدا تربیت کرد با همسر یکی از شهدا در که از سادات بود ازدواج کرد میخواست به حضرت زهرا (س) محرم شود. سه روز بعد از عروسی پر ماجرایش جبهه رفت و گفت می خواهم گمنام بمانم در والفجر ۲ بر روی تپه برهانی حماسه ها آفرید. از آن روز تا کنون کسی از شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور خبر ندارد.
📚برگرفته از کتاب مصطفی
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
مقاومــت
🔰رفیق شهید سید مرتضی آوینی
اوایل سال ۱۳۸۲ بود برای اینکه علیرضا سرگرم باشد برای او کامپیوتر گرفتیم. گفتم شاید با فیلم و بازی و ... از فکر پدر و مشکلات خارج شود.
کار با کامپیوتر را یاد گرفته بود از دوستانش سی دی می گرفت. چون می دانستم بیشتر دوستانش از بچه های مسجدی هستند حساسیت خاصی نداشتم.
شب بود که وارد خانه شدم علیرضا پای میز کامپیوتر بود. سلام کردم و جواب داد. گفتم چه خبر؟ انگار حواسش به من نبود. ابروهایش در هم فرو رفته بود با حالتی خاص فقط به مانیتور نگاه میکرد. ساعت را نگاه کرد و گفت جمله ای از این شهید تمام فکرم رو مشغول کرده چند ساعته اینجا نشستم نمیتونم بلند بشم آمدم و کنار او نشستم با تعجب گفتم چی شده؟
گفت داداش این شهید آوینی رو میشناسی؟
گفتم آره سال ۱۳۷۲ رفته بود برای فیلمبرداری از فکه پاش رفت روی مین و شهید شد.
علیرضا گفت: من عصر تا حالا نشستم پای سی دی آوینی چه جملات عجیبی داره اولین جمله اش بدنم را لرزاند نزدیک به پنجاه بار آمدم عقب و دوباره گوش کردم اصلا همه ی جمله را حفظ شدم بعد ادامه داد: انگار آوینی با من داره صحبت میکنه احساس میکنم صدای او از آسمان می یاد اخلاص عجیبی تو صداش هست. گفتم کدام جمله رو میگی؟ گفت گوش کن بعد جمله را پخش کرد:
راه کاروان عشق از میان تاریخ میگذرد هر کس از هر کجا بدین صلا لبیک گوید جزء ملازمان کاروان کربلاست مبادا روزمرگی ها شما را از حضور تاریخی خویش غافل سازد. راست میگفت جمله ی عجیبی بود همه ی جملات شهید آوینی عجیب بود. اما این جمله تمام فکر علیرضا را مشغول کرده بود. گویی این نوای کربلایی او را صدا میکرد فردا رفت و تعدادی از کتابهای شهید آوینی را خرید بعد هم رفته بود بهشت زهرا هم سر مزار شهید آوینی سید مرتضی آوینی تحولی عجیب در زندگی علیرضا ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود هر بار هم که بهشت زهرا می رفت ابتدا
سر مزار شهید آوینی میرفت بعد سر قبر پدرش، وقتی هم میخواست برگردد سر قبر آوینی می رفت و خداحافظی می کرد.
آرام آرام به این نتیجه رسید که بسیاری از شهدا مانند شهید آوینی جزء مقربان درگاه پروردگار هستند.
مقاومــت
ارتباط علیرضا روز به روز با شهدا قوی تر می شد. دیگر ندیدم که علیرضا برای بازی یا فیلم به سراغ رایانه برود. جمله ای از رهبر عزیز انقلاب در مورد اهمیت فراگیری و کار با رایانه
شنیده بود. بعد از آن کار با رایانه را شروع کرد.
هیچ کلاس آموزشی نرفت. اما سیدیهای آموزشی را تهیه می کرد و با کمک رفقا فرا می گرفت.
در طراحی و کار با فتوشاپ فوق العاده استاد شده بود. بسیاری از طراحیهای فرهنگی و بسیج و هیئت را خودش انجام می داد.
یک بار گفتم چرا این قدر برای کامپیوتر وقت تلف می کنی؟ گفت: این کار مثل جنگ است. هر کلیدی که من فشار میدهم مثل گلوله ای است. که در جنگ فرهنگی به سوی دشمن شلیک میشود. گفتم بارک الله قشنگ حرف می زنی.
📚برگرفته از کتاب همسفر شهدا
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
💠شهید علی محمد صباغ زاده
توی کلاس نشسته بودم که علی محمد هم وارد کلاس شد. نگاهی به دستانش انداختم که از سرما سرخ شده بود پشت میزش که نشست.
گفتم: علی دوست داری خودتو زجر بدی؟ با تعجب نگاهم کرد. ادامه دادم بابا منظورم پلاستیکه که هر روز کتابا تو میذاری توش و میاری مدرسه پلاستیک میگیری دستت ، دستات یخ میکنه چرا یه کیف نمی خری؟
کتاب ها را توی نیمکت جا میداد که ادامه دادم تو که وضعیتت بد نیست ، بابات که قصابی داره ، جوان خوش تیپ هم که هستی یه کیف بخری شیک تره اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک.
منتظر جواب علی بودم که سرش را آورد نزدیک گوشم و آرام گفت:
مسئله داشتن و نداشتن نیست مسئله.
براق شدم توی نگاهش و گفتم: مسئله چیه؟
نفسی کشید و گفت: مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه بچه هایی هستند که وضع مالی خوبی
ندارن و نمیتونن کیف بخرن منم میخوام هم رنگ اونا باشم. چی بگم والا من که از منطق تو سر در نیاوردم.
📙برگرفته از کتاب مزد اخلاص
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
💠شهید حسن باقری
🔰سالروز شهادت شهید حسن باقری
حسن باقری عاشق زیارت آقا امام رضا بود. اما شرایط جنگ به او اجازه ی این سفر را نمی داد.
حسن بعد از بازگشت به جبهه گفت: بعد از دیدار قم، توفیق زیارت امام رضا نصیب ما شد. در حرم آقا فکر کردم که چه بخواهم؟ هر چه فکر کردم چیزی با ارزش تر از شهادت نیافتم. لذا از حضرت شهادت خواستم. چند روز بعد با مجید بقایی و چند تن از فرماندهان برای شناسایی منطقه ی فکه حرکت کرد.
به محض ورود به منطقه به سنگر رفتند لحظاتی نگذشته بود که یک نی
خمپاره درون سنگر آنها فرود آمد و ....
دعایی که در حرم امام رضا کرده بود خیلی سریع اجابت شد. اعجوبه ی دفاع مقدس حسن باقری به یاران شهیدش پیوست.
📙برگرفته از کتاب کبوتران حرم
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰امر به معروف
دیده بود که در جبهه چند جوان روستایی ساده دل هستند که نماز نمی خوانند. ابراهیم برایشان خرج کرد با آنها رفیق شد و.... مدتی بعد به آنها گفت چرا نمی آیید برا نماز؟ میدونید چقدر نماز اول وقت
اهمیت داره؟ گفتند: راستش رو بخواهی نماز بلد نیستیم. ابراهیم با کمک یکی از دوستان برای آنها آموزش نماز را شروع کرد. وقت گذاشت تا نماز خوان شدند امر به معروف های ابراهیم اینگونه ساده و دقیق بود.
... الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ.
آمران به معروف نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود و (مرزهای) الهی (مؤمنان حقیقی اند) و بشارت بده به (اینچنین) مؤمنان (توبه/ ۱۱۲)
📙برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
🔰از کفش خودش هم گذشت
فقیری به مسجد آمده بود و کفش مناسبی نداشت، ابراهیم پیش او می رود و کفشهایش را به آن مرد هدیه می دهد. خودش در گرمای ظهر تابستان با پای برهنه از مسجد تا خانه
می رود. او واقعاً مرد خدا بود.
وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّ بِرَبْوَة أَصَابَهَا وَابِلٌ فَاتَتْ أُكُلَهَا ضَعْفَيْن...
و (عمل) کسانی که اموال خود را برای خشنودی خدا و پایدار ساختن (فضایل انسانی در روح خود، انفاق می کنند همچون باغی است که در نقطه بلندی باشد و بارانهای درشت به آن برسد و میوه خود را دو چندان دهد... (بقره / ٢٦٥)
📙برگرفته از کتاب خدای خوب ابراهیم
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجموعه انیمیشن #سلام_بر_ابراهیم
بر اساس خاطراتی از کتاب زندگینامه شهید ابراهیم هادی
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii
#شهید_ابراهیم_هادی
.
.
.
.
🔹بارها میدیدم که با بچههائی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد و آنها را جذب ورزش میکرد. یکی از آن بچهها که با ابراهیم رفیق شده بود خیلی از بقیه بدتر بود. حتی خیلی راحت حرف از خوردن مشروب و کارهای خلاف میزد و اصلاً چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. حتی میگفت: «تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتم».
یکبار به ابراهیم گفتم: «آقا ابرام اینها کی هستن که دنبال خودت راه میاندازی؟» با تعجب پرسید: "چطور، چی شده ؟"
گفتم: «دیشب این پسر رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد کنار من نشست. وقتی که حاج آقا داشت صحبت میکرد و از مظلومیت امام حسین (ع) و از کارهای یزید میگفت این پسر، خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی هم چراغها خاموش شد به جای اینکه گریه بکنه، مرتب فحشهای ناجور به یزید می د...
🌐مسافران برزخ
https://eitaa.com/nashrhadii