eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سنگرشهدا
سہ . . . سہ . . . سہ . . . شهیدان مدافع حرم حضرت زینب (س): تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۴/۱ بہ مناسبت سالگرد شهادت ..🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💥پست زنِ عاشق : جوانی که شد. بچه دارشد و اش را کرد و دودستی داد برود کند در راه خدا . . . ولی همچنان عاشق اش است. جگرگوشه داده و سالها در برزخ مانده، مادر هربار در این ها که خبر آمدن را می‌شنود از همه زودتر به پیشواز می رود میرود بعد از سالها، که شاید این بار پسرش را تحویل بگیرد.او آماده است.😰 هرتصوری میکند تا به آنجا برسد: تابوتی محقر،کفنی ، اسکلتی با کمی پوسیده و . . . هر تصوری جز اینکه چند تکه استخوان هایی ساعد جگرگوشه اش! حالا تمام آن عاشقانه ها را به یاد بیاورید. یک طرف شاخِ شمشادی که در این سالهای برزخی در مادربوده، مادر با آن تصویر کرده و پیرشده . . . 🌟 پ.ن: رسم اینگونه است که همه در برای عرض تبریک خدمت مادر می‌روند، از راه دور هم شده تبریک گفتن این بزرگ وظیفه هر است. اما این روز خاص برای مادرانی ، حال و هوای دیگری دارد! در این روز برای مادران جای خالی فرزندانشان بیش از پیش احساس می‌شود! به قسم، شرمنده ات هستیم مادر! ! تا شهدا💕 زنده‌اند، مادر شهید💕 زنده است! 💕
همت حاج قاسم دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند ، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین،. که فرمودند ؛ محمد حسین دیگه این کار رو ... روز که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل هستیم عاقلانه حسینیم... به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود. رو کار حساس بود پای کار بود، رو در نظر می‌گرفت و می‌ریخت و اعضا براش اولویت داشت ✍ پ.ن: سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل بود https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻راوی همسر شهید مدافع حرم : حسین نسبت به بچه ها خیلی خیلی حساس بود و دوست داشت که آنها با تربیت اسلامی بزرگ کند. نسبت به و رعایت آن حساسیت خاصی داشت وهمیشه به من تاکید میکرد که نسبت به حجاب دخترم دقت کنم. بطوریکه که هر وقت با من تماس میگرفت از اخلاق و رفتار دخترمان میپرسید. حسین اهل بیت بود وهمیشه آرزوی شهادت داشت. آخرین دیدارش را به خوبی بیاد دارم صورتش نورانی بود و لبخند زیبایی بر لب داشت با مهربانی به من نگاه کرد وگفت ناراحت نباش وقتی برگشتم حتما با هم به زیارت حضرت زینب می رویم. وقتی اسم حضرت زینب آمد نمیدانم چرا تمام بدنم لرزید اگرچه از اینکه به زیارتش بروم سرا پا شوق و ذوق شده بودم اما علت این لرزش را نمیفهمیدم. (اگرچه قسمت من نبود که در کنارش به زیارت بروم) میخواست برود که دوباره مکثی کرد و رو به من گفت: حلالم کن، اگر به تو زحمتی دادم، یا اگر اذیت شدی برایم دعا کن که لیاقت شهادت را داشته باشم. اگرچه از این جملات هراسان شدم، اما به روی خود نیاوردم وبا لبخند گفتم: حلال... بهم گفت که اگر برگشتم حتما ما را به زیارت میبرد ولی قسمت نشد با همدیگه به زیارت آن حضرت برویم.