🍂
🔻تنها با کراز
قسمت هفتم (آخر)
اکبر کاظمی
وقتی می گفتند این عراقی بوگندو را میخواهند چکار، از حرفشان گریهام میگرفت و باز از آنها میخواستم باور کنند من ایرانیام نه عراقی... بالاخره چندساعتی که گذشت نیروهای هلال احمر آمدند من را بردند و داخل حیاط یک خانه گذاشتند و رفتند. تا ساعت 4 بعدازظهر آنجا بودم اما خبری از هیچکس نبود. بالاخره سروکله یک پاسدار که زبان فارسی هم بلد بود، پیدا شد. همینطور که داشت میرفت، پای او را گرفتم که بماند و به حرفهایم گوش بدهد. وقتی از شرایطم خبردار شد، زمان زیادی نگذشت که با یک سری مجروح دیگر به عقب انتقالم دادند. خبر نداشتم کجا میبرندم. تا اینکه یک جایی رسیدیم و همه را پیاده کردند. پرسیدم اینجا کجاست که گفتند مراغه است. بعد از آن من را به اورژانسی که مربوط به ارتش بود و هیچ امکاناتی نداشت منتقل کردند.
مقصد بعدی ما تبریز بود. به بیمارستان امام خمینی که رسیدم، ساعت 12 شب راهی اتاق عمل شدم. صبح وقتی به هوش آمدم متوجه شدم من را کامل به تخت بستهاند تا تکان نخورم. پایم هم سنگینی میکرد. دو کیسه خون یکی در دست چپ و یکی در دست راست به من وصل کرده بودند. با خودم فکر میکردم پایم را قطع کردهاند ولی بازهم برای اینکه مطمئن بشوم از سرایدار پرسیدم. او چون ترک زبان بود، متوجه حرفهای من نشد اما جوابم را مریض دیگری که تختش کنار تختم بود داد و گفت: «آره شصت پایت را میبینم که از آتل بیرون زده است.»
با اینکه از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم، باز هم باورم نمیشد. با خودم میگفتم این لطف خداوند در حق من است که با چشم خود میبینم. مگر میشود پایی که این همه بلا سرش آمده، قطع نشود؟!
بعد از مدتی هم که شنیدم پای مرتضی که همان شب نجات پیدا کرده بود، قطع شده است، به عنایت الهی بیشتر ایمان آوردم.
و این نمونه دیگری از قهرمانان گمنام این مرز و بوم که هیچ نام ونشانی از آنها نیست و مظلومانه و گمنام بین ما هستند ولی نیستند..
🔅 با تشکر از ارسال کننده خاطره
برادر اصغر قضاوی
..پایان..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
#نوشته_های_شما
ما چه میدانیم معنای اسارت چیست
باید با تن مجروح و دستان بسته همرزم شهیدت را لگدمال کنند و یا زیر شنی تانک له کرده باشند و تو فقط توانسته باشی هق هق گریه سر دهی،باید پیکر مطهر همرزم شهیدت را در آبهای هور برای خوراک ماهیان انداخته باشند و تو فقط با دستان بسته غصه خورده باشی،باید در پیش رویت دشمن ملعونت پرچم کشورش را در سینه شکافته شده دوست شهیدت فرو کرده باشد فقط تو توانسته باشی از ته دل نفرینش کنی،باید پای مجروح و شکسته ات را افسر بعثی زیر کفشش له کرده باشد و تو فریاد بزنی و او قهقهه سر داده باشد،باید نوجوان باشی و بجای دست نوازشگر پدر صورتت با سیلی نامردی که دستش سه برابر دست توست سرخ و گوشَت کر شده باشد،باید با شلاق و کابل سیمی بر پیکر نحیف و مجروحت نواخته باشند،باید در اردوگاه تنگ و تاریک و نمور بوده باشی،باید به خاطر ایستادگی در برابر ظلم تو را در سلول انفرادی تنگ و تاریک انداخته باشند،باید برای حتی نماز خواندن و دعا خواندنت هم کابل بعثی بر سرت خورده باشد،باید غذایت فقط رنگ غذا داشته باشد،باید دوست اسیرت را بی رحمانه در جلویت شهید کرده باشند،باید حتی دیدن یک انسان غیر از خودت و یارانت یا حتی یک پرنده یا یک درخت آرزویت باشد،باید در دل گرمای تابستان حسرت وزیدن یک نسیم خنک بر دلت مانده باشد و در زمستان حسرت یه دوش آبگرم آرزوی دست نیافتنی برایت باشد،باید شب و روزت یکی باشد و حتی اسمی از تو نباشد و برایت مراسم ختم گرفته باشند،باید بجای حتی کلمه ای محبت آمیز شب و روز حرف زشت و توهین بشنوی و تو را مجوس و کافر بدانند و خودشون را عارف خداپرست،باید بجای سفر زیارتی به خاطر برپایی عزای حسینت کابل خورده باشی و دو سه روز آب را بر تو بسته باشند،باید صبر را در برابر استقامتت شرمنده کرده باشی،باید..... تا بدانی معنای اسارت چیست،والا ما که بجای سیلی بعثی دست نوازشگر پدر چشیده ایم،ما که غذایمان با مهر و محبت مادری مزه دار شده است،ما که سرای زمستانمان گرم و سرای تابستانمان سرد و خنک بوده است،ما که گشت و گذار و ییلاق و قشلاق و مسافرتمان براه بوده است،ما که سفر زیارتی مان به مشهد و قم و مکه و مدینه مان سرجایش بوده است،ما که آبمان سرد و نانمان گرم بوده است،ما که ..... کجا و فهمیدن معنای اسارت و دربند بودن کجا.
۲۶ مردادماه سالروز افتخار آفرین بازگشت آزادگان سرفراز به میهن اسلامی را به همه آزادگان عزیز تبریک عرض میکنم
،،،حسن تقی زاده ،،،
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 1⃣1⃣
🔻 نمونه هایی از ابتکارات و خلاقیتهای مهندسی در دفاع مقدس:
🔻 پل خیبر:
نوع: شناور (بدون پایه)
طول: 14 کیلومتر
عرض: 3 متر
ظرفیت طراحی: 4 تن
ظرفیت قابل بهره برداری: 3 تن
سال استفاده: 1362 عملیات خیبر
مکان: هورالهویزه حدفاصل ساحل هور در ایران (شرق هویزه) و جزایر مجنون عراق
تعداد قطعات ساخته شده: حدود 5000 قطعه
مدت حمل و نصب: 25 روز
علل تأخیر در نصب: وجود نیهای متراکم در 3 کیلومتر آخر
🔻پل بعثت:
پل بعثت، شاهکار مهندسی - رزمی تاریخ دفاع مقدس است و امروز با همین عنوان در دانشگاه مهندسی دافوس، تدریس می شود. برخی از قطعات این پل، امروز در گلزار شهدای خرمشهر است و برخی دیگر، همانجا کنار اروند، به تماشا نشسته است. تماشای همت شیر مردانی که او را خلق کردند و از روی او گذشتند و سندی بر هنر و اراده جوانان این مرز و بوم افزودند.
طبیعت یک سری قاعده و قانون دارد که شکستن آن کار هر کسی نیست. اگر توانستی قاعده و قانون طبیعت را بشکنی، معجزه کرده ای هیچ کس باور نمی کرد بشود در بحبوهه جنگ روی اروند خروشان، با آن جزر و مد زیاد و با آن عرض بلند پل زد. اما جنگ ثابت کرد مردانی هستند که کاری به قاعده و قانون طبیعت ندارند و یک « یا علی» می گویند و می زنند به آب .
پل بعثت، شاهکار مهندسی - رزمی تاریخ دفاع مقدس است. پس از عملیات والفجر هشت، باید یک راه ارتباطی بین خاک خودمان و شهر فاو که تازه به دست رزمندگان اسلام افتاده بود، ایجاد می شد. رزمندگانی که در فاو بودند، باید پشتیبانی می شدند. امکانات و نیرو می خواستند. قبل از والفجر هشت، پل هایی روی اروند زده بودند، اما اروند قوی تر از آن بود که آنها حریفش شوند و هیچ کدام را تحمل نکرده و همه را بلعیده بود.
یکی از پلهای ساخته شده "پل فجر" نام داشت که شبها آن را نصب، و روزها جمع می کردند. این پل نیز کار آمد نبود. باید پلی ساخته می شد که محکم و مطمئن باشد و بتواند در شبانه روز تجهیزات و تدارکات و مهمات را به آسانی به آن طرف آب برسانند. بنابراین پل بعثت، به طول ۹۰۰ و عرض ۱۲ متر روی اروند زده شد و چشم جهانیان را خیره کرد.
پنج هزار لوله 12متری، به قطر 142 سانتی متر و ضخامت 16 میلی متر از جنس فولاد، در عمق دوازده متری رودخانه خروشان که ارتفاع جزر و مدش از پنج متر هم بالاتر می رفت، شش ماه از جهادگران اسلام وقت گرفت. دشمن در طول جنگ خیلی تلاش کرد تا پل را از بین ببرد، اما نتوانست.
ابتدا دو طرف لوله ها مسدود می کردند تا در آب غرق نشوند.
بعد از این که کار اتصال لوله ها انجام می شد، در لوله ها را باز می کردند تا آب با فشار از لوله ها عبور کند و لوله ها به زیر آب بروند و غرق شوند. بعد اتمام لوله گذاری، روی آن ها را زیر سازی و آسفالت می کردند.
طراح این شاهکار بزرگ، مهندس بهروز پور شریفی از برادران جهاد سازندگی بود.
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
❣
🔻سنگر ساز بی سنگر
"پدرحجت"
او را به واحد پشتیبانی جنگ استان خوزستان مستقر در اندیمشک اعزام کرده بودند . اسمش #حجت_الله_بارانی بود.
به کارش عشق می ورزید. آدم بسیار فعال و همه فن حریفی بود. همه کار می کرد. از کمک پنچری گرفته تا رانندگی کمرشکن.. مثل یک آچار فرانسه.
او شش تا بچه داشت. رزمنده ها بخاطر سن و سالش به او می گفتند :«پدر حجت»
یک شب با پدر حجت مامور شدیم که با دو تا کمپرسی به طرف تپه موشکی 🚀 در منطقه کرخه برویم. قرار بود با کمک شهید فیض الله حاجی پور یک مسیری را شبانه شن ریزی کنیم . چون موقع تردد لنکروز و ماشینها گرد و خاک شدیدی بلند می شد. اما شهید فیض الله که من به او عمو فیض می گفتم کمی دیر آمد. دقایقی منتظرش نشستیم.
پدر حجت ساکت به دشتی که عراقی ها در آن جا مستقر بودند، نگاه می کرد. آنها زیر پای ما بودند.
یک دفعه دیدم پدر حجت از جا بلند شد و در حالی که با ناراحتی از تپه پایین می رفت با همان لهجه لری اش گفت : ایی عراقیا اصلا هیچ ارزش نِدارِن با تفنگ بکوشیشون .. با کولو سنگی وا بزنیشون تا زِ خاکمون بیرون کنیم ...👌
فهمیدم در دل پدر حجت انقلابی به پا شده و حقارت عراقی ها را با چشم دلش حس کرده است. بدو رفتم جلوی پدر حجت را گرفتم و با دو دست به سینه اش فشار آوردم تا او را از کارش منصرف کنم. اما ماشالله او بدن ورزیده ای داشت و هیکلش دو برابر من بود. به التماس 🙏 افتادم و به او گفتم : پدرحجت برگرد .. کجا می ری؟ اینا نامردن... تا تو را ببینن از دور با تیر می زننت ... 😰
آنشب به هر زحمتی بود او را آرام کردم و سر جای خود برگشتیم.
پدر حجت در عملیات بیت المقدس با خوشحالی وظیفه زدن خاکریز در مقابل دشمن بعثی را به عهده گرفت . اما لودر او هدف خمپاره دشمن قرار گرفت و ترکشی به او اصابت کرد. خودش از لودر پایین آمد و کنار لودرش دراز کشید و آرام و مظلومانه💔 روحش سرود عند ربهم یرزقون 🌷خواند .
موقعی که روی سکوی غسالخانه مامور شدم تا وسایل او را از جیبهایش در آورم، ناباورانه دیدم در یک جیبش فقط تکه ای سیم مثل سویچ بود که بچه ها خودشان درست می کردند و در جیب دیگرش مهری⭐ برای نماز !
🌹شادی روح
سنگر سازان بی سنگر صلوات
محمد تقی حسین زاده
رزمنده اندیمشکی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ یادداشتی از مسعود نیکفرجام، (برادر شهید) به ارسال کننده متن، برادر خرم پور
🔸🔶🔸🔹🔷🔹🔸🔶🔸
سلام. امروز سالگرد برادر شهید رضا نیک فرجام است. تصویر شهید، در بیمارستان تهران بعد از انفجار منافقین گرفته شده است.
برادرم مسئول اسلحه خانه مرکزی در مسجد ابوالفضل اهواز بود. این مسجد، پایگاه مرکزی بود و انواع مهمات، آرپی جی، نارنجک و .. را در خود نگهداری می کرد.
در زمان تعویض شیف و تحویل اسلحه به بسیجی ها بود که منافقین بمبی در پشت اسلحهخانه گذاشتند و مسجد بعد از انفجار به تلی از خاک تبدیل شد و برادرم به جهت سوختگی و جراحت زیاد و تیرهایی که به شکمش وارد شده بود، بههمراه یکی دیگر از بسیجیان بعنوان شهید اعلام شد.
بعد از اینکه متوجه مجروحیتش شدند، سریعا ایشان را به تهران اعزام کردند.
دو تیر نزدیک نخاع ایشان باقی ماند و با همان شرایط بعد از دو الی سه ماه، در عملیات رمضان شرکت نمود و به شهادت رسید.
این تصویر در روزهای بهبودی و ترخیص از بیمارستان ایشان بود.
مطلب زیبای شما دقیقا زمانی ارسال شد که سالگرد شهید بود و دیشب مراسم دعای کمیل در منزل پدری برگزار گردید.
ذکر خیر جنابعالی و حسن انتخاب و ارسال بموقع شما شد.
مادرم شما را دعا کردند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🌷این عکس ، ﺁﺩﻡ را خجالتزده میکند ، یکی از حزن انگیزترین ودر عین حال حماسیترین لحظات فکه ، ماجرای گردان حنظله است؛ 300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانالها به محاصرهی نیروهای عراقی در میآیند، آنهاچند روز وصرفا با تکیه برایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و باعطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ، ساعتهای آخرمقاومت بچهها در کانال، بیسیمچی گردان حنظله حاج همت را خواست، حاجی آمد پای بیسیم و گوشی رابه دست گرفت. صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام میشود، بعثیها عن قریب میآیند تاما را خلاص کنند، من هم خداحافظی میکنم. حاج همت که قادر به محاصرهی تیپهای تازه نفس دشمن نبود، همان طور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن... حرف بزن، هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بیسیمچی را شنیدم که میگفت: 👈سلام ما را به امام برسانید، از قول ما به امام بگویید:همانطور که فرموده بودید حسینوار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
🍂
🔻 #زندان_الرشید (۱
خاطرات سردار گرجی
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
🔅 چهارم تیرماه ۱۳۶۷
هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات، و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار میداد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقا خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگانها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست.
یگانهای توپخانه ۶۴، الحديد، و تیپ سوم شعبان، که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آنهایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.»
علی به حرفهایش ادامه می داد و من می اندیشیدم و با خود میگفتم: «امروز، چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷، باید از سخت ترین روزهای جنگ باشد.»
و هیچ روزی مثل آن روز وضعیتمان به هم ریخته نبود. صدای بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. صدای فرمانده یگان ها در خط مقدم به گوش می رسید که به نیروهایشان امر و نهی می کردند. برای لحظه ای صدای بهنام شهبازی را شنیدم که به نیروهایش می گفت:
امروز روز مقاومت است. جزیره یادگار شهدای ماست. کوتاه نیایید!»
علی برای لحظه ای از حرف زدن ایستاد. گوشی بیسیم را فشار داد و به همه فرماندهان مستقر در جزیره گفت: «برادران، فقط و فقط مقاومت. مقاومت. این آخرین حرف و دستور من است.» و از آن سوی خط پاسخ آمد: «علی جان، ما ایستاده ایم و به حرف شما عمل می کنیم. خیالتان راحت باشد.»
دیگر خبری از کد و رمز نبود. همه آشکارا حرف می زدند. چهره على لحظه به لحظه رنگ می باخت. نگران خط مقدم جزیره بود. زیر لب ذکر می گفت و سعی می کرد بر خودش مسلط باشد. عقربه های ساعتی که بالای سر علی نصب شده بود ده صبح را نشان می داد و به کندی جلو می رفت.
آن روز حرف های علی رنگ و بوی دیگری داشت. حرف زدن و نگاه کردن على عوض شده بود. این علی آن علی که میشناختم نبود. احساس می کردم در چند قدمی حادثه ای بزرگ ایستاده ام.
همراه باشید..
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #مهندسی_رزمی
در دفاع مقدس 2⃣1⃣
🔻 بیمارستان ها
🔅 بیمارستان امام رضا (ع)
به روایت سخنرانی شهید سید محسن صفوی فرمانده قرارگاه مهندسی رزمی صراط المستقیم ((ما اولین کار عمده ای که همان موقع، سال 63، با این برادران شروع کردیم، بیمارستان صحرایی بود، که اولینش بیمارستان صحرایی حضرت امام رضا (ع) است در جاده حضرت صاحب الزمان (عج)، در منطقه هورالعظيم... ظاهر امرش این بود که این کار را وزارت مسکن و شهرسازی انجام داده، ولی در باطن هشتاد درصد کارش را قرارگاه صراط انجام داد. ناگهان که دشمن آمد بمباران کرد، همه رفتند. ما ماندیم و ما، منتهی ما هم قهر نکردیم و بگوییم دیگر نیایید، دوباره رفتیم دنبال شان، نازشان کردیم، گفتیم آقا بیایید، چیزی نبود، اشتباهی بوده، منظورش شما نبودید، شما را اشتباهی گرفتند، و آوردیمشان، دوباره بچه های خودمان را گذاشتیم کمکشان، نزدیک های
عملیات که شد یک روز باز سروصدا شد، همه را زد، باز بچه های این دفتر مهندسی اهواز و بچه های خودمان و
بچه های اردوگاه سازی که بچه های مشهد و این ها بودند، همه راجمع کردیم در بیمارستان، کارشان را انجام دهند.
همان زمان جاده سازی هم داشتند می کردند، همان جاده سازی جاده حضرت صاحب الزمان(عج) ))))
صفوی نقش قرارگاه صراط المستقیم را در جذب و پشتیبانی از نیروهای وزارتخانه ها، به نقش بسیج در
دولت جمهوری اسلامی تعبیر می کنند. ایشان می گویند :
« این بچه های قرارگاه صراط و این پرسنلی شما در این جا، خودش یک بسیج است. تمام این نیروهای وزارت خانه ها که می آیند این جا هیچ کدام از کانال بسیج ها نمی آیند. از اداره شان ۔
پسببینید یکی از کارهایی که این تشکیلات این جا انجام داده جذب و پشتیبانی نیروهای سایر وزارتخانه
های دولتی، جذب در جبهه است، به اضافه اینکه این ها را پشتیبانی نیز می کنیم، از نظر لباس، از نظر خوراک، از نظر وسایل ضروری اسکان در جبهه، سنگر و کانتینر و امثالهم، از نظر پوشش، از نظر تعاون، از نظر پوشش پرسنلی، از نظر تردد، رفت و آمد، برگ ماموریت، هزینه ماموریت، همه اش را قرارگاه صراط می پردازد)).
🔅 اجراء
جاده صاحب الزمان، جاده شهید همت، جاده شهید پاریاب، احداث سکوهای موشکی پرتابل می گویند :((جاده شهید همت .... جاده شهید پاریاب جاده بعد بود که باز بعد از جاده شهید همت انجام شد و یکی از خصوصیات فنی این جاده این بود که به محض اتمام، آسفالت آن صورت بگیرد. جاده شهید پاریاب بود، به طول 24 کیلومتر تمام شد.
سردار فضلی درباره نقش شهید صفوی می گویند : ((پل بعثت به روی رودخانه اروند، توسط رزمندگان اسلام
احداث شد، که نقش شهید صفوی در احداث این پل کاملا بارز بود. اسکله هایی که در عملیات های دیگر مورد نظر بود، یا سکوهای پرتاب موشک را ایشان طراحی و اجرا کردند. در بعضی از پروژه ها چندین هزار نیرو باید ماموریت انجام می دادند، همراه چند صد مهندس ماهر و زبردست، که ایشان باید هدایت شان می کردند.)
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂