حضرت ابراهیم علیه السلام۱.mp3
زمان:
حجم:
9.13M
#زنگ_عبرت
#داستان_انبیاء
#حضرت_ابراهیم_علیه_السلام
#جلسه_اول
🌹عزیزای دل می دونید الگو یعنی چی؟
🌹الگوی نیکویی که قرآن معرفی کرده رو می شناسید؟
🌹از امروز میخوایم کمی با این الگوی نیکو آشنا بشیم.
ادامه دارد....
ادامه داستان در روزای بعد در کانال زیر👇
⊰᯽⊱≈─⭐️💜─≈⊰᯽⊱
دخترانشیفتگانوحی
@youngster
⊰᯽⊱≈─💜⭐️─≈⊰᯽⊱
#لبیک_یا_خامنه_ای
حضرت ابراهیم علیه السلام۱.mp3
زمان:
حجم:
9.13M
#زنگ_عبرت
#داستان_انبیاء
#حضرت_ابراهیم_علیه_السلام
#جلسه_اول
🌹عزیزای دل می دونید الگو یعنی چی؟
🌹الگوی نیکویی که قرآن معرفی کرده رو می شناسید؟
🌹از امروز میخوایم کمی با این الگوی نیکو آشنا بشیم.
ادامه دارد....
ادامه داستان در روزای بعد در کانال زیر👇
⊰᯽⊱≈─⭐️💜─≈⊰᯽⊱
دخترانشیفتگانوحی
@youngster
⊰᯽⊱≈─💜⭐️─≈⊰᯽⊱
#لبیک_یا_خامنه_ای
٣.
💠 داستان حضرت نوح
عليه السلام در قرآن:
(۴) مدّت دعوت نوح عليهالسلام:
نوح عليه السلام نُهصد و پنجاه سال مردم خود را به خداى سبحان دعوت كرد.
امّا پاسخ آنها به او جز ريشخند و تمسخر و اتهام او به جنون و برترى طلبى چيز ديگرى نبود، تا آنكه از پروردگارش كمك طلبيد (سوره عنكبوت)؛
و خدا به او وحى فرمود كه از قوم تو جز همان هايى كه ايمان آوردهاند كسى ديگر ايمان نخواهد آورد و او را درباره آنان دلدارى داد (سوره هود).
پس، نوح مردم را نفرين كرد كه خداوند نابود و هلاكشان سازد و زمين را از وجود آخرين نفرشان پاك گرداند (سوره نوح).
خداوند به او وحى كرد كه با نظارت و وحى ما كشتى را بساز (سوره هود).
✨
(۵) ساختن كشتى:
خداى متعال به نوح عليه السلام وحى كرد كه با كمك و يارى او كشتى را بسازد و نوح شروع به ساختن كشتى كرد.
مردم دسته دسته از كنار نوح مىگذشتند و او را كه مشغول ساختن كشتى روى زمين بدون آب بود، مسخره مىكردند؛
ولى آن حضرت مىفرمود: «اگر ما را مسخره مىكنيد ما نيز همان گونه كه شما مسخرهمان مىكنيد، مسخرهتان خواهيم كرد و خواهيد دانست كه چه كسى عذابى خفّت آور خواهد ديد و عذابى پايدار گريبان گيرش خواهد شد». (١)
خداوند براى نزول عذاب نشانهاى قرار داد و آن، جوشيدنِ آب از تنور بود (سوره هود و مؤمنون).
⭕ این داستان ادامه دارد ...
-------------------------
(١): سوره هود، آیه ٣٨ و ٣٩
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٢٨۶
#داستان_انبیاء #حضرت_نوح
🔰 @DastanShia
۵.
💠 داستان حضرت نوح
عليه السلام در قرآن:
(٧) به انجام رسيدن فرمان خدا و پياده شدن نوح عليه السلام و همراهانش از كشتى:
چون طوفان همه گير شد و مردم را غرق كرد (چنان كه از سوره صافّات، آيه ٧٧ پيداست)؛
خداوند به زمين فرمان داد آب خود را فرو برد و به آسمان فرمود از بارش باز ايستد و آب فرو نشست و كشتى روى كوه جودى قرار گرفت و گفته شد: مرگ بر ستمكاران!
و به نوح عليه السلام وحى شد كه:
با سلامت و بركاتى كه از طرف ما بر تو و امّتهايى از همراهيان تو نازل خواهد شد،
به زمين فرود آى كه بعد از اين ديگر طوفانى عمومى آنان را فرا نخواهد گرفت و از نسل آنها امّت هايى به وجود مىآيند كه خدا آنان را از متاعهاى زندگى بهره مند خواهد كرد و آن گاه عذابى دردآور به ايشان خواهد رسيد.
پس، نوح و همراهانش از كشتى بيرون آمدند و روى زمين پياده شدند و به توحيد خدا و تسليم در برابر او پرداختند و دودمان او وارث زمين شدند و خداوند نسل وى را ماندگار قرار داد (سوره هود و صافّات).
✨
✨✨
✨
(٨) داستان پسر غرق شده نوح:
هنگامى كه نوح بر كشتى نشست، يكى از فرزندان او سوار كشتى نشد و سخن پدرش را كه مىگفت هر كس سوار كشتى نشود حتماً غرق خواهد شد، باور نكرد.
پدرش او را در گوشهاى دور از كشتى ديد و صدا زد: پسر جان! با ما سوار شو و با كافران مباش.
امّا او در جواب پدرش گفت: به كوهى پناه مىبرم كه مرا از آب نگه دارد.
نوح فرمود: امروز هيچ نگهدارندهاى از فرمان خدا نيست، مگر كسى را كه خدا به او رحم كند ـ منظورش كشتى نشينان بود ـ امّا پسر به گفته او اعتنايى نكرد و ناگهان موج ميان آن دو حائل گشت و پسرش مانند بقيّه غرق شد.
نوح از كفر پنهانى زنش خبر داشت، امّا درباره فرزندش نمىدانست كه باطناً كافر است و اگر اين مطلب را میدانست ماجراى غرق شدن او ناراحتش نمىكرد؛
زيرا خود او در نفرينش گفته بود: «پروردگار من! احدى از كافران را بر روى زمين مگذار كه اگر بگذاريشان، بندگانت را گمراه مىكنند و جز فرزندانى فاجر و كافر نياورند» (١)
و نيز همو گفته بود: «ميان من و آنها گشايشى دار و من و مؤمنان همراه مرا از آنان برهان»(٢)،
همچنين شنيده بود كه خداوند در وحى خويش به او فرموده بود: «درباره اين ستمكاران با من سخن مگوى كه همه غرق خواهند شد»(٣).
اين بود كه نوح ناراحت و محزون شد و از روى اندوه پروردگارش را ندا داد و عرض كرد: پروردگار من! فرزند من جزء خانواده من بود و همانا وعده تو راست است و به من وعده دادى كه خانوادهام را برهانى و تو بهترين حكم كنندگانى و در حكمى كه صادر مىكنى ستم روا نمىدارى و ندانسته حكمى نمىدهى، پس، اين چه بود كه به سر فرزند من آمد؟
عنايت الهى شامل حال نوح شد و مانع از آن گشت كه صريحاً نجات فرزندش را بخواهد ـ زيرا اين خواهشى ناآگاهانه بود ـ و خدا به او وحى فرمود كه:
اى نوح! او از خانواده تو نيست. او عملى ناشايست است. (۴) پس، مبادا درباره او ندانسته از من درخواست نجات كنى. من به تو هشدار مى دهم كه مبادا از نادانان باشى.
در اين هنگام حقيقت مطلب بر نوح آشكار شد و به پروردگار خود پناه برده گفت: پروردگار من! پناه مىبرم به تو كه از سَرِ ناآگاهى چيزى از تو بخواهم. از تو مىخواهم كه مرا مشمول عنايت خود فرمايى و با آمرزشت بر من بپوشانى و به من رحم كنى و گرنه از زيانكاران خواهم بود.
--------------------------
(١): نوح: ٢۶ و ٢٧
(٢): الشعراء: ١١٨
(٣): هود: ٣٧
(۴): هود: ۴۶
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٢٨٩
#داستان_انبیاء #حضرت_نوح
🔰 @DastanShia
.
💠 سخنى درباره سرگذشت
حضرت هود عليه السلام:
١. امام باقر عليه السلام:
چون نبوّت نوح به پايان رسيد و دوره عمرش به سر آمد، خداوند عزّوجلّ به او وحى فرمود كه:
اى نوح! نبوّت تو به پايان رسيده و دوره عمرت به سر آمده است. پس، علمى را كه نزد توست و ايمان و نام بزرگ و ميراث دانش و آثار علم نبوّت را در ميان بازماندگان از نسل خود قرار ده ...
نوح آمدن هود عليه السلام را به سام بشارت داد و در فاصله ميان نوح تا هود انبيايى بودند.
نوح گفت: خداوند پيامبرى به نام هود بر خواهد انگيخت و او قوم خود را به سوى خداوند عزّوجلّ فرا مىخواند.
امّا قومش او را تكذيب مىكنند و خداوند عزّوجلّ آنان را به وسيله باد نابود خواهد كرد.
پس، هر يك از شما او را درك كرد، به وى ايمان آورد و پيرويش كند تا خداوند عزّوجلّ او را از عذاب باد نجات دهد.
📔 الكافي: ج٨، ص١١۵، ح٩٢
✨
✨✨
✨
٢. عاد، قوم هود عليه السلام:
عاد، قومى عرب و از انسانهاى ما قبل تاريخ بودند كه در (شبه) جزيره (عربستان) سكنا داشتند و اخبار و آثارشان از ميان رفته و تاريخ از زندگى آنها جز افسانههايى غير قابل اعتماد چيز ديگرى ثبت نكرده است و در تورات موجود نيز ذكرى از ايشان نيست.
آنچه قرآن از سرگذشت اين قوم ذكر مى كند، اين است كه عاد (و گاهى هم از آنها به نام عاد نخستين ياد مىكند [نجم، ۵٠] كه اين خود نشان مىدهد قوم دومى هم به نام عاد وجود داشته است)، قومى بودهاند كه بعد از قوم نوح [أعراف، ۶٩] در اَحقاف واقع در شبه جزيره عربستان سكونت داشتهاند [اأحقاف، ٢١].
اين قوم مردمانى بلند قامت (قمر، ٢٠؛ الحاقّه، ٧) و تنومند (أعراف، ۶٩) و پر قدرت و پر سطوت بودهاند (فصّلت، ١۵؛ شعراء، ١٣٠) و تمدّن و فرهنگى پيشرفته و مترقى داشتهاند و داراى شهرهايى آباد و زمين هايى سرسبز و حاصلخيز و باغستانها و نخلستانها و مزارع و مسكنهاى آبرومند بودهاند (شعراء و ديگر سورهها).
درباره پيشرفت و تمدن بزرگ آنها همين بس كه خداى متعال در وصف ايشان مىفرمايد: «آيا نديدهاى كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟ با اِرَم كه ستونها داشت؟ و همانند آن در هيچ شهرى ساخته نشده بود».
قوم عاد همچنان از نعمتهاى خداوند برخوردار بودند، تا آنكه اخلاق و رفتارشان تغيير كرد و بت پرستى در ميانشان ريشه دوانيد و بر فراز هر بلندى به بيهودگى بُرجى بر آوردند و بدين پندار كه جاويدان خواهند ماند، كوشك ها ساختند.
پس خداوند نيز هم تبار ايشان، هود را به سوى آنان فرستاد تا به سوى حق دعوتشان كند و به پرستش خدا و كنار گذاشتن بت پرستى و عمل به عدالت و مهربانى ارشادشان نمايد (شعراء، ١٣٠).
هود با تمام توان در راه پند و اندرز آنان كوشيد و راه را برايشان روشن و آشكار ساخت و راه عذر و بهانه را بر آنان بست.
امّا آنها در برابر او به سرپيچى و امتناع برخاستند و به جحد و انكار روى آوردند و جز شمارى اندك كسى به او ايمان نياوردند و اكثريت ايشان بر سركشى و عناد اصرار ورزيدند و هود را به نادانى و ديوانگى متهم ساختند و با اصرار از وى خواستند تا عذابى را كه ايشان را از آن مىترساند و وعده مىدهد نازل سازد.
هود در جواب گفت: «علم، تنها نزد خداست و من پيامى را كه براى آن فرستاده شدهام به شما ابلاغ مىكنم ولى من شما را مردمى نادان مىبينم».
آن گاه، خداوند بر ايشان عذاب نازل كرد و بادى خشك و عقيم فرستاد كه بر هرچه مىوزيد، چون استخوان مردهاش مىكرد (ذاريات، ۴٢)، بادى سخت در هفت شب و هشت روز كه روزهاى شومى بود.
اين باد چنان ريشه كنشان كرد كه آن قوم را مىديدى كه چون ريشههاى نخلِ فرو افتاده در باد، مىغلتيدند (حاقّه، ٧). باد آنها را چنان از جا مىكَند كه گويى ريشههاى بركنده نخلند (قمر، ٢٠).
قوم عاد، اولين بار كه ديدند ابرى پيدا شد و رو به دره هايشان آورد، خوشحال شدند و گفتند : اين ابر بر ما باران خواهد باراند، ولى اشتباه كردند. بلكه آن همان چيزى بود كه به شتاب خواهانش بودند.
بادى بود كه در خود عذابى دردآور داشت و همه چيز را به امر پروردگار خود نابود مىكرد و چنانشان كرد كه جز خانههاى آنان چيزى به چشم نمىخورد (احقاف، ٢۵).
بدين ترتيب، خداوند تا آخرين نفرشان را هلاك كرد و هود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، با لطف و رحمت خود، نجات داد (هود، ۵٨).
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٢٩٩
#داستان_انبیاء #حضرت_هود
🔰 @DastanShia
١.
💠 داستان حضرت
صالح عليه السلام:
(١) ثمود، قوم صالح عليهالسلام:
ثمود قومى از عربهاى اصيل بودند كه در وادى القرى، واقع در ميان مدينه و شام، زندگى مىكردند.
اين قوم از انسانهاى ما قبل تاريخ هستند و تاريخ از سرگذشت آنها جز اندكى نقل نكرده است.
روزگار، آثار اين قوم را از ميان برده است. بنابراين، به جزئياتى كه درباره داستان ها و سرگذشت ايشان نقل مىشود نمىتوان اعتماد كرد.
آنچه قرآن از اخبار اين قوم نقل كرده اين است كه ثمود ـ چنان كه از نام پيامبرشان كه يكى از همين مردم بوده است (هود، ۶١) بر مىآيد ـ مردمى عرب بودهاند كه بعد از قوم عاد مىزيستهاند و از فرهنگ و تمدنى برخوردار بوده،
زمين را آباد مىكردهاند و در دشتها كاخها مىساخته و در كوهها خانههاى امن میتراشيدهاند (اعراف، ٧۴).
و شغل كشاورزى داشتهاند و چشمههاى آب، جارى مىكردهاند و باغها و نخلستانها و كشتزارها داشتهاند (شعراء، ١۴٨).
قوم ثمود به شيوه طايفهها و قبايل زندگى مىكردهاند؛ يعنى بزرگان و پيرانشان بر آنها فرمان مىراندهاند.
در شهرى كه صالح مبعوث شد، نُه گروه بودند كه در زمين تبهكارى مىكردند و اهل صلاح و درستكارى نبودند (نمل، ۴٨).
اين قوم در روى زمين سر به طغيان برداشتند و به بت پرستى پرداختند و سركشى و ستمگرى را از حدّ گذراندند.
⭕ این داستان، ادامه دارد ...
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٣٠۵
#داستان_انبیاء #حضرت_صالح
🔰 @DastanShia
۲.
💠 داستان حضرت
صالح عليه السلام:
(۲) بعثت حضرت صالح عليهالسلام:
چون قوم ثمود پروردگار خود را از ياد بردند و گمراهى و ستم را از حدّ گذراندند، خداوند صالح پيامبر را به سوى آنان فرستاد. او از خاندانى شريف و پر افتخار بود و به خردمندى و كاردانى شهرت داشت (هود، ۶۲ و نمل، ۴۹).
صالح قوم خود را به پرستش خداى يگانه و ترك بت پرستى دعوت كرد و از ايشان خواست كه در جامعه خود به عدالت و احسان رفتار كنند و برترى طلبى را كنار بگذارند و زياده روى نكنند و سركشى نورزند و آنان را از عذاب برحذر داشت و اعلام خطر كرد (هود، شعراء، شمس و سوره هاى ديگر).
صالح عليه السلام با حكمت و اندرز نيكو، به دين خدا دعوت مى كرد و براى خدا در برابر آزار و اذيت ها صبر كرد، امّا جز اندكى از مردم مستضعف، كسى ديگر به او ايمان نياورد (اعراف، ۷۵).
طغيانگران مستكبر و توده دنباله رو آنها بر كفرشان اصرار ورزيدند و افرادى را كه به صالح عليه السلام ايمان آورده بودند خوار و حقير شمردند و خودش را به نادانى و جادوگرى متهم ساختند (اعراف، ۶۶؛ شعراء، ۱۵۳ و نمل، ۴۷)؛
و از وى خواستند تا براى سخن خود دليلى بياورد و براى اثبات درستى ادعاى رسالتش معجزه اى ارائه دهد و به او پيشنهاد كردند از دل كوه برايشان ماده شترى بيرون آورد.
حضرت صالح هم ناقه اى (ماده شترى) را با همان خصوصياتى كه آنان گفته بودند براى آنان آورد و به آنان گفت : خداوند به شما فرمان مى دهد كه يك روز شما از چشمه آبى كه داريد آب برداريد و يك روز هم دست نگه داريد تا ناقه از آن بنوشد به طورى كه يك روز سهم آب از ناقه باشد و يك روز از شما،
و همچنين اجازه دهيد ناقه به دلخواه خود روى زمين خدا بچرد و به او آزارى نرسانيد كه اگر گزندى به او رسانيد، به زودى گرفتار عذاب مى شويد (اعراف، ۷۲؛ هود، ۶۴ و شعراء، ۱۵۶).
اين موضوع تا مدتى رعايت شد امّا سپس قوم صالح به طغيان و مكر پرداختند و شقى ترين فرد خود را مأمور كشتن ناقه كردند و او ناقه را پى كرد و آنها به صالح گفتند: اگر راست مى گويى آنچه را به ما وعده مى دهى، عملى كن.
صالح عليه السلام فرمود : سه روز در خانه هايتان برخوردار شويد. اين و عده اى بى دروغ است (هود، ۶۵).
سپس قبيله ها و گروه هاى شهر براى صالح دسيسه چينى كردند و با خود هم قسم شدند كه به صالح و كسانش شبيخون مى زنيم و آن گاه به ولىّ او مى گوييم: ما در محل و هنگام قتل كسان او حاضر نبوديم و ما راست مى گوييم.
آنان دست به نيرنگ زدند و خدا نيز نيرنگ زد و آنها خبر نداشتند (نمل، ۵۰) و در حالى كه مى نگريستند صاعقه (الذاريات، ۴۴) و زمين لرزه و صيحه آنان را فرو گرفت و در خانه هايشان از پا در آمدند.
پس، صالح از آنان روى برتافت و گفت : اى قوم من! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم ولى شما افراد ناصح و خيرخواه را دوست نداريد (اعراف، ۷۹؛ هود، ۶۷)
و خدا كسانى را كه ايمان آورده و پرهيزگار بودند نجات داد (فصّلت، ۱۸) و بعد از هلاكت ثمود، منادى الهى ندا داد: هان، ثموديان به پروردگارشان كافر شدند. هان، مرگ بر ثمود!
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص٣٠۶
#داستان_انبیاء #حضرت_صالح
🔰 @DastanShia
.
💠 سرگذشت حضرت شعیب
عليه السلام و قوم او در قرآن:
حضرت شعيب عليه السلام سومين پيغمبر عرب است كه نام آنها در قرآن برده شده و آنان عبارتند از : هود و صالح و شعيب و محمّد عليهم السلام.
خداوند متعال گوشهاى از ماجراهاى او را در سورههاى اعراف و هود و شعراء و قصص و عنكبوت ذكر كرده است.
آن حضرت از مردم مدين (شهرى بر سر راه شام و جزيره العرب) و هم روزگار موسى عليه السلام بود و يكى از دو دختر خود را به ازدواج موسى عليه السلام در آورد به اين شرط كه هشت سال براى او كار كند و اگر هم بخواهد ده سال كار كند اختيار با اوست (قصص: ٢٧).
موسى ده سال شعيب را خدمت كرد و آن گاه با او خداحافظى نمود و با خانوادهاش به مصر رفت.
قوم مدينى شعيب بت مى پرستيدند. اين قوم از نعمت امنيت و رفاه و فراوانى و ارزانى برخوردار بودند. امّا فساد و تباهى و كم فروشى و كاستن از پيمانه و ترازو در ميان آنان شيوع يافت (هود: ٨۴ و سورههاى ديگر).
لذا خداوند شعيب را به سوى ايشان فرستاد و به او دستور داد مردم را از بت پرستى و فساد انگيزى در جامعه و كم كردن پيمانه و ترازو نهى كند.
حضرت شعيب قوم خود را به آنچه مأمور بود دعوت كرد و از طريق بيم و نويد دادن موعظه شان كرد و عذاب و بلايى را كه به سر قوم نوح و هود و صالح و لوط آمده بود، به آنان گوشزد فرمود.
وى در ارشاد و نصيحت آنان كوشش فراوان به خرج داد. امّا جز بر طغيان و كفر و نافرمانى آنان نيفزود (اعراف و هود و ديگر سورهها) و تنها شمارى اندك به او ايمان آوردند.
امّا مردم شروع به آزار رسانى و تمسخر آنان كردند و تهديدشان مى كردند تا دست از پيروى شعيب بردارند.
آنان بر سر هر گذرگاهى مى نشستند، تا كسانى را كه به خدا ايمان آورده بودند بترسانند و از راه خدا بازشان دارند و به انحرافشان كشانند (اعراف: ٨۶).
آنان شعيب عليه السلام را متهم مى كردند كه افسون شده و دروغگوست (شعراء: ١٨۵ - ١٨۶) و او را از سنگسار شدن ترساندند و تهديد كردند كه وى و كسانى را كه به او ايمان آورده اند از شهرشان بيرون مى كنند، مگر اينكه به آيين آنها بازگردند (اعراف: ٨٨).
آنها همچنان به مخالفت خود با شعيب ادامه دادند تا جايى كه آن بزرگوار از ايمان آوردن ايشان نوميد شد و آنها را به حال خودشان وا گذاشت (هود: ٩٣) و از خداوند طلب فتح و گشايش كرد و گفت: «بار پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى».
اين جا بود كه خداوند عذاب روز ابر آلود را بر آنان فرستاد (شعراء: ١٨٩) و در حالى كه شعيب را مسخره مى كردند كه اگر راست مى گويى تكّه ابرى از آسمان بر ما فرو افكن، صيحه (هود: ٩۴) و زمين لرزه (اعراف: ٩١؛ عنكبوت: ٣٧) آنان را فرو گرفت و در خانه هاى خود از پا در آمدند.
خداوند شعيب و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، نجات داد (هود: ٩۴) و آن حضرت از آنان روى گرداند و فرمود : اى قوم من! هر آينه من پيام هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شما را نصيحت نمودم. پس چگونه بر مردمى كافر تأسف خورم؟ (اعراف: ٩٣).
📔 میزان الحکمة، ج۱۱، ص۳٩٨
#داستان_انبیاء #حضرت_شعیب
🔰 @DastanShia
.
💠 سرگذشت حضرت موسی (ع)
(١): داستانهای موسی (ع) در قرآن:
در قرآن كريم نام موسى عليه السلام بيش از هر پيامبر ديگرى آمده است و به طورى كه شمردهاند، در ١۶۶ جاى آن از وى ياد شده و در ٣۶ سوره از سوره هاى قرآن به ماجراهاى آن حضرت به اجمال يا تفصيل اشاره شده است.
موسى عليه السلام از همه پيامبران بيشتر معجزه دارد و در قرآن كريم مقدار زيادى از معجزات درخشان او ياد شده است؛ مانند تبديل شدن عصايش به اژدها، يد بيضاء، طوفان، هجوم ملخ ها و شپش و قورباغه و خون، شكافتن دريا و فرو فرستادن گزانگبين و بلدرچين، جوشيدن چشمه ها از سنگ با زدن عصا بر آن، زنده كردن مردگان، بلند كردن كوه طور بر فراز سر مردم و جز اين ها.
در كلام خداوند متعال گوشه هايى از داستان هاى موسى عليه السلام آمده، ولی تمامى جزئيات و دقايق آنها را ذكر نكرده است. بلكه، همچنان كه روش قرآن كريم در اشاره به داستان هاى پيامبران و امّت هاى آنان مى باشد، به بخش هايى از آنها كه ياد كردشان در جهت هدف هدايت و ارشاد مردم اهميت دارد، بسنده كرده است.
اين بخش ها كه شامل كليّاتى از داستان هاى موسى مى باشد، عبارتند از اين كه وى در مصر در يك خانواده اسرائيلى ديده به جهان گشود و تولد او در زمانى بود كه به دستور فرعون نوزادان پسر بنى اسرائيل را سر مى بريدند.
مادر موسى او را در صندوقى نهاد و آن را در نيل انداخت و فرعون او را گرفت و به مادرش برگردانيد تا او را شير دهد و بزرگ كند و بدين ترتيب موسى عليه السلام در خانه فرعون نشو و نما يافت.
وقتى به سنّ بلوغ رسيد، يكى از قبطيان را كشت و از ترس اينكه فرعون و درباريانش او را به قصاص آن مرد بكشند، به مديَن گريخت.
او در مدين نزد شعيب پيامبر عليه السلام ماند و با يكى از دختران او ازدواج كرد و پس از آنكه مدّت مقرّر براى خدمت به شعيب را به پايان رساند و با خانواده خود راهى مصر شد،
از جانب كوه طور آتش ديد و چون در آن شبِ تار راه را گم كرده بودند، موسى خانواده خود را در همان جا كه بودند متوقف كرد و خودش به طرف آن آتش رفت تا مقدارى آتش برايشان بياورد يا چنانچه كسى كنار آتش باشد راه را از او بپرسد.
وقتى نزديك آتش رسيد، خداوند از ساحل راست وادى در آن سرزمين پر بركت، از درخت به او ندا داد و با وى سخن گفت و به رسالتش برگزيد و نُه آيت پيامبرى، از جمله معجزه عصا و يد بيضاء را به او داد و وى را براى ابلاغ پيام الهى به فرعون و فرعونيان و نجات بنى اسرائيل انتخاب كرد و دستور داد به سوى فرعون برود.
موسى عليه السلام نزد فرعون رفت و او را به آيين حق فراخواند و از وى خواست تا بنى اسرائيل را با وى روانه كند و دست از آزار و شكنجه شان بردارد و معجزه عصا و يد بيضاء را به فرعون نشان داد.
فرعون زير بار نرفت و با حربه جادوى جادوگران به مبارزه با موسى عليه السلام برخاست. جادوگران با جادوگرى هاى خود اژدها و مارهايى نمودار ساختند. امّا موسى عليه السلام عصاى خود را بيفكند و ناگاه عصا به اژدهايى تبديل شد و تمامى آن جادوها را بلعيد.
جادوگران به خاك افتادند و گفتند: ما به خداى جهانيان، خداى موسى و هارون، ايمان آورديم. ولى فرعون همچنان بر انكار خود پاى فشرد و جادوگران را تهديد كرد و ايمان نياورد.
موسى عليه السلام همچنان فرعون و درباريانش را دعوت مى كرد و نشانه هاى نبوّت خويش همچون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون را يكى پس از ديگرى به آنان نشان مى داد.
امّا آنان همچنان بر استكبار و گردنكشى خود پاى مى فشردند و هر گرفتارى و بلايى كه بر سرشان مى آمد، مى گفتند: اى موسى! پروردگارت را به عهدى كه نزد تو دارد براى ما بخوان. اگر اين عذاب را از ما برطرف سازى حتماً به تو ايمان خواهيم آورد و بنى اسرائيل را قطعاً با تو روانه خواهيم ساخت.
امّا چون خداوند عذاب را كه تا مدّتى برايشان مقرّر شده بود، از ايشان برطرف مى كرد دوباره پيمان شكنى مى كردند.
لذا، خداوند به موسى دستور داد بنى اسرائيل را شبانه حركت دهد و آنان حركت كردند و رفتند تا اينكه به ساحل دريا رسيدند. فرعون با سپاهيان خود به تعقيب آنان پرداخت و همين كه دو گروه يكديگر را ديدند، دار و دسته موسى گفتند: به ما مى رسند.
موسى فرمود : هرگز؛ زيرا پروردگار من با من است و به زودى راهنماييم مى كند. پس، فرمان آمد كه با عصايش به دريا بزند و همين كه زد آب شكافته شد و بنى اسرائيل از دريا گذشتند و فرعون و سپاهيانش به دنبال آنان وارد دريا شدند و وقتى همگى وارد شدند، خداوند آب را از هر طرف سر به هم آورد و همه فرعونيان را غرق كرد.
پس از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از دست فرعون و سپاهيانش نجات داد و آنان را به خشكى رساند، كه در آن نه آبى بود و نه علفى، خداوند آنان را مورد لطف و كرامت خويش قرار داد و ...
⭕ این داستان ادامه دارد ...
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص۴١٠
#داستان_انبیاء #حضرت_موسی
🔰 @DastanShia
.
💠 سرگذشت حضرت موسی (ع)
(٢): داستانهای موسی (ع) در قرآن:
خداوند آنان را مورد لطف و كرامت خويش قرار داد و گزانگبين و بلدرچين برايشان نازل كرد و موسى فرمان يافت و عصايش را به سنگ زد و دوازده چشمه از آن جوشيد و هر يك از تيره هاى بنى اسرائيل به دنبال آبشخور خود رفت و از آن چشمه ها نوشيدند و از گزانگبين و بلدرچين خوردند و ابر بر سرشان سايه افكند.
آن گاه خداوند با موسى وعده گذاشت كه چهل شب به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد انتخاب كرد تا سخن گفتن خداى متعال را با او بشنوند.
آن هفتاد نفر مكالمه خدا با موسى را شنيدند، امّا گفتند : تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نمى آوريم. ناگاه صاعقه آنان را در حالى كه مى نگريستند، فرو گرفت، ولی خداوند با دعاى موسى ايشان را زنده كرد،
و چون ميقات (آن چهل شب مقرّر) تمام شد، خداوند تورات را بر موسى نازل فرمود و به او خبر داد كه بعد از آمدن وى، سامرى قومش را گمراه كرده و گوساله پرست شده اند.
موسى با خشم و اندوه به سوى قوم خود بازگشت و گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت و سامرى را طرد كرد. به بقيه مردم هم دستور داد توبه كنند و خودشان را بكشند تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد.
باز از پذيرفتن احكام تورات سرباز زدند تا جايى كه خداوند كوه طور را بر فراز سرشان بالا برد.
بنى اسرائيل، از خوردن گزانگبين و بلدرچين نيز به تنگ آمدند و گفتند: ما تحمّل يك نوع غذا را نداريم و از آن حضرت خواستند تا از پروردگارش بخواهد كه از روييدنى هاى زمين؛ مانند سبزى ها و خيار و سير و عدس و پياز برايشان بروياند.
پس، خداوند به آنان دستور داد به سرزمين مقدّسى كه خداوند برايشان مقرّر فرموده است وارد شوند، ليكن بنى اسرائيل زير بار نرفتند.
لذا خداوند آن سرزمين را بر ايشان حرام كرد و آنان را به سرگردانى گرفتار ساخت به طورى كه مدّت چهل سال در بيابان سرگردان بودند.
يكى ديگر از ماجراهاى موسى عليه السلام كه خداوند در سوره كهف از آن ياد كرده، رفتن او با آن جوان به مجمع البحرين براى ديدار با بنده صالح و همراهيش با اوست تا آنكه از وى جدا مىشود.
📔 میزان الحکمة، ج١١، ص۴١٠
#داستان_انبیاء #حضرت_موسی
🔰 @DastanShia