eitaa logo
نوای قران(ربانی)
161 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
23.9هزار ویدیو
520 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. ❣️دوستی امیرالمؤمنین (ع) عبد الله بن عباس، عموزاده و صحابه علی (علیه السلام) نقل می‌کند: سلمان فارسی را در خواب دیدم و از او پرسیدم: تو سلمان هستی؟ گفت: آری. - تو مگر آزادهٔ رسول خدا نیستی؟ - چرا من همانم. در این وقت دیدم بر سر او تاجی از یاقوت است و لباس‌های زیبا و زیورها بر تن دارد. به او گفتم: ای سلمان! این مقام و منزلت نیکویی است که خداوند به تو عنایت کرده؟ گفت: آری. به او گفتم: در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او، چه چیز را برتر از چیزهای دیگر دیدی؟ در جواب گفت: لیس فی الجنة بعد الایمان بالله و رسوله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شیء أفضل من حب علی بن أبیطالب (علیه السلام) فی و الاقتداء به: در بهشت پس از ایمان به خدا و پیامبر او (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برترین چیزها دوستی علی بن أبیطالب و پیروی از او است و برتر از آن چیزی نیست. . . . در صورت تـمایل می‌تـوانید برای مطالعه داستان‌ هایی از زندگانی مـعـصومـین (ع) کـانـال "داسـتـان شـیـعـه" را دنبال و همراهی نمائید.👇 🔰 @ DastanShia .
Ostad_aali4_5936174273755350612.mp3
زمان: حجم: 3.44M
🎙حجت الاسلام عالی 🔸ویژه وفات حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) ✅کانال منبرهای عالی 👇 https://eitaa.com/joinchat/2043084812Ca801717571
خانمی بدحجاب، جلوی یکی از علما رو گرفت و از ایشون سوال کرد: اگه یک تار موی من بیرون باشد، دنیا به آخر می‌رسه؟! چرا اینقده شماها گیر می‌دین؟ عالم جواب داد: اگــر یــک تــار مــو در غذایــی خــوب و خوشــمزه باشــد، آیــا دنیــا بــه آخــر می‌رسه؟ قطعا خیـر. ایـن تـار مـو، حتـی مـزه و طعـم غـذا رو هـم تغییـر نمی‌ده، امـا بسـیاری از افراد طبیعتـا در چنیـن حالتـی دچـار دلزدگـی شـده و اون غـذای خـوب و خوشـمزه، از چشمشون می‌افته. حالا بذار یه داستان قشنگِ تاریخی هم برات بگم👇 عالم گفت: روزی یکــی از یــاران امــام صادق علیه‌السلام خدمــت ایشــان رســید و گفــت: در یــک کــوزه روغــن یــک مــوش افتــاده، آیــا می‌شود آن روغــن را خــورد؟ امــام صــادق علیه‌السلام فرمودنــد: نمی‌توانی آن را بخـوری. مـرد گفـت آقـا یـک مـوش کوچکتـر از آن اسـت کـه باعـث شـود غـذای خـود را کنـار بگـذارم و از خیـر روغن‌های گـران قیمـت بگـذرم! امـام صــادق علیه‌السلام فرمودنـد: آن چیـزی کـه در نظـر تـو کوچک اسـت، موش نیست. ایـن دین است کـه در نظـر تو کوچک است. حالا خانم بزرگوار: وقتـی از ایـن زاویـه بـه ماجـرا نـگاه کنید، متوجـه می‌شیم کـه یـک تـار مـو شـاید بـه خـودی خـود، اهمیتـی نداشـته باشـه، امـا وقتـی بـه ایـن توجـه کنیـم کـه حتـی نمایـش یـک تـار مـو هـم، سـرپیچی از فرمـان پـروردگار جهانیـان اسـت. با این نگاه، بیرون آمدن یـک تـار مـو، جلوی نامحـرم هـم مهـم می‌شود. ✋راهنمای مباحث عفاف کانال https://eitaa.com/fatemi222/3683
خانمی بدحجاب، جلوی یکی از علما رو گرفت و از ایشون سوال کرد: اگه یک تار موی من بیرون باشد، دنیا به آخر می‌رسه؟! چرا اینقده شماها گیر می‌دین؟ عالم جواب داد: اگــر یــک تــار مــو در غذایــی خــوب و خوشــمزه باشــد، آیــا دنیــا بــه آخــر می‌رسه؟ قطعا خیـر. ایـن تـار مـو، حتـی مـزه و طعـم غـذا رو هـم تغییـر نمی‌ده، امـا بسـیاری از افراد طبیعتـا در چنیـن حالتـی دچـار دلزدگـی شـده و اون غـذای خـوب و خوشـمزه، از چشمشون می‌افته. حالا بذار یه داستان قشنگِ تاریخی هم برات بگم👇 عالم گفت: روزی یکــی از یــاران امــام صادق علیه‌السلام خدمــت ایشــان رســید و گفــت: در یــک کــوزه روغــن یــک مــوش افتــاده، آیــا می‌شود آن روغــن را خــورد؟ امــام صــادق علیه‌السلام فرمودنــد: نمی‌توانی آن را بخـوری. مـرد گفـت آقـا یـک مـوش کوچکتـر از آن اسـت کـه باعـث شـود غـذای خـود را کنـار بگـذارم و از خیـر روغن‌های گـران قیمـت بگـذرم! امـام صــادق علیه‌السلام فرمودنـد: آن چیـزی کـه در نظـر تـو کوچک اسـت، موش نیست. ایـن دین است کـه در نظـر تو کوچک است. حالا خانم بزرگوار: وقتـی از ایـن زاویـه بـه ماجـرا نـگاه کنید، متوجـه می‌شیم کـه یـک تـار مـو شـاید بـه خـودی خـود، اهمیتـی نداشـته باشـه، امـا وقتـی بـه ایـن توجـه کنیـم کـه حتـی نمایـش یـک تـار مـو هـم، سـرپیچی از فرمـان پـروردگار جهانیـان اسـت. با این نگاه، بیرون آمدن یـک تـار مـو، جلوی نامحـرم هـم مهـم می‌شود. ✋راهنمای مباحث عفاف کانال https://eitaa.com/fatemi222/3683
_آموزنده... خانمى داستان زندگى اش را اينگونه تعريف مى كند : با مرد مومنى ازدواج كردم و با او زندگى خوبى داشتم . از او داراى سه فرزند شدم. ما در شهرى زندگى مى كرديم و خانواده ى همسرم در شهرى ديگر؛ روزى از روزها اتفاق ناگوارى براى خانواده‌ى همسرم رخ داد؛ پدر و برادرانش فوت كردند و فقط مادرش زنده ماند و يكى از خواهرانش ، كہ دچار ناتوانى جسمى شد. همه اندوهگين بودند، روزها يكى پس از ديگرى سپرى شد و اين غم رفته رفته كمرنگ شد، اما همسرم همچنان غمگين بود، و نسبت بہ مادر و خواهر عليلش احساس مسوليت مى كرد . از من خواست تا مادر و خواهرش را بہ خانه مان بياورد تااز آنها مواظبت كنيم مخصوصا خواهرش، زيرا مادرش پير بود و توان نگهدارى از او را نداشت احساس كردم دنيا بر من تنگ آمد ، به پيشنهادش اعتراض كردم، گفت: خواهرم بہ زودى دوره ى درمانش را تمام مى كند و بعد از آن با ما زندگى خواهد كرد، چرا كہ او بعد از خدا، جز من كسى را ندارد از آن پس روزهاى خيلى بدى را سپرى مى كرديم ؛ هربار يادم مى افتاد كہ قرار است آن دو با ما زندگى كنند، حالم بد مى شد و بہ اين فكر مى كردم كہ با وجود آنها؛ چگونه مى توانم در خانه ام راحت باشم؟! خانواده ام چگونه به ديدنم بيايند؟! اصلا چگونه احساس راحتى كنم؟! هرچه روز بہ روز موعود نزديك تر مى شديم اندوه من بيشتر مى شد و بيش از پيش از دست همسرم دلگير مي شدم يك سال گذشت و پس از گذشت اين يك سال تقدير خداوند اينگونه بود كہ دوره ى درمانش يك سال ديگر تمديد شود؛ اما من اصلا از اين موضوع خوشحال نشدم ، چون باز به اين مى انديشيدم كه قرار است بیایند، و این موضوع همه خوشحالی هایی که به سمتم می آمد را بی معنی میکرد. اما اتفاقی افتاد که انتظارش را نداشتم .اتفاقی که حتى به ذهنم نيز خطور نکرده بود. همسرم در یک تصادف جانش را از دست داد. این اتفاق مرا واداشت تا من و فرزندانم به خانه مادر همسرم و دخترش منتقل شده و با آنها زندگى كنيم . چه روزهای زیادی كه بخاطر ترس از اینکه نکند آن دو با ما زندگی کنند خوشبختی را از خودم و همسرم منع كردم، چه روزهای زیادی كه قلب همسرم را به خاطر حرفها و سرزنشهایم به درد آوردم، اما او رفت و ما را در کنار خواهری که نگران آینده او بعد از مرگ مادرش بود، تنها گذاشت. ما هرگز نمى دانیم چه موقع خواهیم رفت و چه کسی خواهد رفت. بیاییم روزهایمان را به شادی بگذرانیم و ذهن خود را درگیر آینده اى كہ از آن بى خبريم نکنیم ؛ بیاییم عزیزانمان را با آنچه که آرزویش را دارند شاد کنیم، پيش از اینکه ما را تنها بگذارند و حسرت يك بار ديدنشان بر دلمان بماند... 👌👌👌
‌ ‌‌‌‌ در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود عروس مخالف مادر شوهر خود بود... پسر به اصرار عروس مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد تا مادر را گرگ بخورد... مادر پیر خود را بالای کوہ رساند چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت به موسی (ع) ندا آمد برو در فلان کوہ مهر مادر را نگاہ کن... مادر با چشمانی اشک ‌بار و دستانی لرزان دست به دعا برداشت و می‌گفت: خدایا...! ای خالق هستی...! من عمر خود را کرده ام و برای مرگ حاضرم فرزندم جوان است و تازه داماد تو را به بزرگی‌ات قسم می‌دهم... پسرم را در مسیر برگشت به خانه اش از شر گرگ در امان دار که او تنهاست... ندا آمد: ای موسی(ع)...! مهر مادر را می‌بینی...؟ با این‌که جفا دیدہ ولی وفا می‌کند... بدان من نسبت به بندگانم از این مادر پیر نسبت به پسرش مهربان‌ترم...!!!
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 مردی وارد رستورانی شد و دستور غذای مفصلی داد، پس از سیر شدن، مدیر رستوران را صدا زد و گفت: من دیناری ندارم و چون بی‌نهایت گرسنه بودم چاره‌ای جز این نداشتم. مدیر رستوران گفت: به شرطی دست از سرت برمی‌دارم که به رستوران مقابل رفته و همین بلا را به سر آن‌ها هم بیاوری! آن مرد خندید و گفت: متأسفم، قبلاً به آن رستوران رفتم و او هم همین خواهش را از من کرد و می‌بینید که مطابق دستورش عمل کرده‌ام.“ نکته‌ی اخلاقی: دنیای بهتری می‌داشتیم و صلح و برادری میان انسان‌ها برقرار می‌شد اگر هر فرد در تنظیم روابطش با دیگران اصل «آن چیز که برای خود نمی‌پسندی برای کسی مپسند» را آویزه‌ی گوش خود می‌کرد. 🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻 🆔 @rozehasrat
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ عاقبت چیزی که در راه خدا ندی ... روایت شنیدنی از زبان استاد قرائتی همراه با لبخند😅 ♦️کسی اگر بهتون رو زد یه فرصت از طرف خداست... 👌😉 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تقصیر شماست... در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سید مهدی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی، گاه و بیگاه خاطرات و تجربه‌هایی از سال‌های زندگی در ایالت اوهایو نقل می‌كرد و این گفته‌ها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد. ایشان می‌گفت: یک روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده، مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم ریچارد نیكسون - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است. به دلیل كثرت دانشجویان، كلاس‌ها در آمفی تئاتر برگزار می‌شد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن می‌آمد، دیگر فرصت آشنایی با یكایک دانشجویان را نداشت؛ اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را می‌پرسید. در یكی از همان جلسات نخست، به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم، از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد، قدری درباره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود، همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیه‌السلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد. این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او، ترجمه انگلیسی را تهیه كردم و هفته‌های بعد، به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا به او برساند. در جلسات بعد دیگر فرصت گفت‌وگویی پیش نیامد و من هم تصور می‌كردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل، تقریبا موضوع را فراموش كردم. روزی از روزهای آخر ترم، در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد. با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم، با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفته‌اش، بیشتر ترسیدم. با دیدن من روزنامه‌ای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت می‌بینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم، خبر و تصویر دردناک خودسوزی یک جوان را در وسط خیابان دیدم. او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: می‌دانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپی‌گری و موسیقی‌های اعتراضی و آسیب‌های اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست! من با اضطراب سخن او را می‌شنیدم و با خود می‌گفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟ او سپس از نهج‌البلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده، در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علی‌بن‌ابیطالب، به مالک اشتر را كپی گرفته‌ام و هر روز می‌خوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه، مرور می‌كنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و می‌پرسد: این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟ بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامه‌ای برای اداره حكومت بنویسند، نمی‌توانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است! دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: می‌دانی درد امثال این جوان كه زندگی‌شان به نابودی می‌رسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمی‌شناسند! آری، تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشته‌اید و پیام علی را به این جوانان نرسانده‌اید! دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور، نهج البلاغه است. این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره باران غدیر در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم، چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد. پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، از مظلومیت علی‌بن‌ابی‌طالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: شما در معرفی امام علی و نهج‌البلاغه موفق نبوده‌اید! باید پیام‌های امام علی را چون سیم‌كشی برق و لوله‌كشی آب به دسترس یكایک انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند. به عشق امیرالمومنین نشر دهید...
🪴مسافری خسته که از راهی دور می‌آمد، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایهٔ آن قدری استراحت کند. غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که می‌توانست آن چه که بر دلش می‌گذرد، برآورده سازد! 🪴 وقتی مسافر روی زمین سخت نشست، با خودش فکر کرد که چه خوب می‌شد اگـر تختخواب نرمی در آن جا بود و او می‌توانست قدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویش را کرده بود، در کنارش پدیدار شـد! 🪴 مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.» ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید. 🪴 بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلک‌هایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود، سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفـاق‌های شگفت‌انگیز آن روز عجیب فکر می‌کرد با خودش گفت: «قدری می‌خوابم، ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟» ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید. 🧠 هریک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارش‌هایی از جانب ماست، ولی باید حواس‌مان باشد؛ چون این درخت افکار منفی، ترس‌ها و نگرانی‌ها را نیز تحقق میبخشد 🧠 بنابراین باید مراقب ورودی ذهن و آنچه که به آن می‌اندیشید باشید. 🚨 به کمک ورودی ذهن مثبت و کنترل آن و داشتن محتوای سالم برای اندیشیدن، زندگی بهتری داشته باشیم 😉🌸👌
📝نقل شده که روزی صاحب جواهر الكلام «رحمه الله تعالی» در مجلس درس خود فرمود: دیشب در خواب دیدم در مجلس بزرگی وارد شدم که در آن جمعی از علمای بزرگ بودند. دربانی جلوی در بود. اجازه خواستم و وارد شدم. دیدم بسیاری از علمای پیشین و پسین حاضر بودند و علامه مجلسی در صدر مجلس نشسته بود. با تعجب از دربان پرسیدم که با وجود آن همه عالم نامدار ، چرا علامه مجلسی صدرنشین مجلس است؟ 🔸️پاسخم داد: چون او نزد ائمه به باب الائمه معروف است، زیرا او در میان شیعیان سنت چاووش را برای زائران برقرار کرده است. ☘️ محدث نوری گوید: شاید منظور از چاووش انبوه تالیفات او باشد و منظور از زائران کسانی باشند که بخواهند به حریم آستان ائمه معصومین علیهم السلام نائل شوند. 📚الفیض القدسي في ترجمة العلامة المجلسي ، محدث نوری . 📷 تصویر بازسازی شده توسط هوش مصنوعی از نقاشی موجود از علامه مجلسی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🔺کانال معرفتي طَریقُ السُّلُوک «کانال تخصصی یادنامه اولیاء الله و احوالات بزرگان عالم اسلام» https://eitaa.com/joinchat/2817916981C22f5ba8cfc
📿 بی‌احترامی به روضه خوان 📝علامه طباطبایی نشسته، یکی از همین جوان های چک و چوله، کلاس بالا، باکلاس، کسی که خودش را از همه بالاتر می داند نشسته کنار علامه پشتش را به علامه کرده، یکی بهش گفت: بی تربیت می دانی این کیه؟ گفت نه کیه؟ گفت ایشان صاحب تفسیر المیزان فیلسوف بزرگ علامه طباطبایی است . علامه که می گویند ایشان است؟😳 برگشت دست آقا را بوسید؛ تو گریه کردن و عذرخواهی کردن به علامه گفت: آقا ببخشید من پشتم را به شما کردم من فکر کردم شما یک روضه خوانی؛ علامه شروع کرد گریه کردن (با این جمله کار دارم)، یک جمله را می گویم برای روشن فکرهای مریض جامعه مان، که اعلام بکنند سال ۲۰۰۰ نیاز به روضه و مداح آخوند ندارد، 🔷علامه گفت چی؟ گفت فکر کردی کی ام؟ گفت فکر کردم روضه خوانی، گفت ببخشید مگر روضه خوان چیش هست؟ پنجاه سال دارم به مادرم زهرا التماس می کنم که روز قیامت من را به عنوان مفسر قرآن محشور نکنید، من را به عنوان فیلسوف محشور نکنید پنجاه سال است تو دل شب در هر نمازی التماس زهرا می کنم که من روز قیامت به عنوان روضه خوان امام حسین وارد محشر بشوم، بعد تو میگویی ولش کن روضه خوان است؟ 🔷می دانی اولین روضه خوان اباعبدالله که بود؟ گفت که بود؟خدا؛ می دانی اولین گریه کن برای حسین که بود؟ جبرییل. دومین روضه خوان جبرییل. دومین گریه کن حضرت آدم. تمام انبیا برای اهل بیت گریه کردند. 👈و غرب می خواهد جوان ها را از رهبانیت و از روضه زده کند و بعد هم بگوید آقا بیایید ببینید اینها یک مشت خرافات تحویل مردم می دهند. به نقل از: استاد دانشمند هر روز یک داستان، داستان و نفرستادم یادآوری کنید☺️ 🚨انتشار محتوا در راستای جهاد تبیین با شماست👇 ╭┈───────🦋࿐‌ 🦋 @mobaleghanenor