eitaa logo
کانال نوای عاشقان
19هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
434 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. اشعار اربعین حسینی روضه حضرت زینب سلام الله علیها *** کاروان می رسد از راه‌، ولی آه چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه زنی مویه کنان ، موی کنان خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شهیدان شده مرثیه خوان غم جانان همان حضرت عطشان همان کعبه‌ی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار همان یار ، همان یار ، همان کشته‌ی اعدا. کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی ز داغ غم این دشت بلاپوش به دلهاست لهیبی به هر سوی که رفتند نه قبری نه نشانی فقط می وزد از تربت محبوبهمان نفحه‌ی سیبی که کشانده ست دل اهل حرم را. کاروان می رسد از راهد و هرکس به کناری پر از شیون و زاری کنار غم یاری سر قبر و مزاری یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته به دنبال مزار پسر فاطمه رفته یکی با دل مجروح و با کوهی از اندوه به دنبال مه علقمه رفته یکی کرب و بلا پیش نگاهش سراب است و سراب است دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره هایی ست که یک یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش خدایا به گمانش که گرفته ست گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می رود از هوش: «گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال دل افسرده و بی حال که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده ست پناه همه اطفال پس از این همه غربت رسیده ست به گودال همان جا که عزیزش همان جا که امیدش همان جا که جوانان رشیدش همان جا که شهیدش در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر در آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر و رفته ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا رها مانده خدایا چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟ چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟ چهل روز نه صبری نه قراری نه یک محرم و یاری ز دیاری به دیاری عجب ناقه سواری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟ چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله و از شدت اندوه و با خاطر مجروح جگر گوشه‌ی تو کنج خرابه همان آینه‌ی فاطمه جا ماند سه ساله چه بگویم؟ چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و فراق و ... فراق و ... چه بگویم؟ بگویم، کدامین گله ها را؟ غم فاصله ها را؟ تب آبله ها را؟ و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟ و یا طعنه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟ و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟ چهل روز صبوری و صبوری غم و ماتم دوری و صبوری و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری نه سلامی نه درودی کبودی و کبودی عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی به آن شهر پر از کینه و ماتم چه ورودی و کبودی در آن بارش خونرنگ سر نیزه تو بودی و کبودی گذر از وسط کوچه‌ی سنگی یهودی و کبودی و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی عجب اوج و فرودی و کبودی خدایا چه کند زینب کبری! @emame3vom
. 📋 آب غسل و کفن ختم رسل خشک نگردیده/ ✔️ / مداحی‌های ✔️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @emame3vom آب غسل و کفن ختم رسل خشک نگردیده که قران شده پا مال و فراموش شده حرمت پیغمبر و دین علی و ال گروهی که شده بنده دجال ستادند در بیت خداوند تبارک و تعالی به درون کینه مولا نه حیایی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا عوض دسته گل شاخه هیزم به سر شانه نهادند در خانه ستادند ز بیداد زبان را به جسارت بگشادند که هان یا علی از چیست که در خانه نشستی در از قهر به روی همه بستی اگر این لحظه در خانه خود را نگشایی و نیایی به سوی مسجد و بیعت ننمایی همه اتش به فروزیم در خانه بسوزیم بسوزیم حسین و حسن و فاطمه ات را که از این شورش و تهدید تن زینب و کلثوم و حسین و حسن فاطمه لرزید کشیدند ز دل ناله که ای ختم رسل سر به در اور ز دل خاک و ببین غربت ما را در ان حادثه شوم به اذن علی ان رهبر مظلوم که مظلومه او تا ابد الدهر بود بر همه معلوم مه برج حیا فاطمه امد پس در گفت که ای قوم ستمکار به جرات شده با ذات خدا احد قادر دادار پس از رحلت پیغمبرش اماده پیکار چه خواهید ز ال نبی و شیر خدا حیدر کرار ندیدید که ما در غم پیغمبر اکرم همه هستیم عزادار دریغا که همان عهد شکن های دو روی همه قدار عوض شرم و حیا پاسخشان شد شرر نار ز بیت الحرم وحی بر امد شرر و دود سوی گنبد دوار خدا داند و زهرا که چه رخداد میان در و دیوار چه با فاطمه از ان لگد و ضربت و در شد به هواداریه او محسن شش ماهه سپر شد به خدا زود تر از مادر مظلومه خود گشت فدا شیر خدا نفس فاطمه از درد درون قفس سینه افروخته پیچید که می خواست شود زیر و رو از ناله او شهر مدینه که به هم ریخت نظام فلک از ناله یک یا ابتایش چه بگویم که سخن در جگرم لخته خون گشته و انگار که بازوم شکستست و با درد کنم در دل و در سینه و در پهلویم احساس و یا مانده به رویم اثر سیلی و انگار که پشت در ان خانه ز شلاق ستم گشته تنم یک سره مجروح نه اخر مگر از اب و گل فاطمه کردند مرا خلق نباشم به خدا شیعه اگر حس نکنم ان همه دردی که فرو ریخت به جانت زهرا به تن پاک و شریفی که محمد زده گل بوسه چو ایات خدا بر همه اعضاش به قران بود این بدن درون تن ما تا پسرش مهدی موعود بیاید شرر اتش جان دل کل محبان علی را بنشاند ز عدو داد دل مادر مظلومه خود را بستاند بگشایید ز تعجیل ظهورش همه شب دست دعا را به خدایی خداوند در این صحنه ایجاد علی دوست تر از فاطمه نبود زیر این چرخ علی دوست تر از فاطمه نبود سند مستندم بازوی خون الود است ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. کاروان می‌رسد از راه‌، ولی آه چه دلگیر چه دلتنگ چه بی‌تاب دل سنگ شده آب از این نالۀ جانکاه زنی مویه‌کنان، خسته، پریشان پریشان و پریشان شکسته، نشسته‌، سر تربت سالار شهیدان شده مرثیه‌خوان غم جانان همان حضرت عطشان همان کعبۀ ایمان همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا. کاروان می‌رسد از راه، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی ز داغ غم این دشت بلاپوش به دل‌هاست لهیبی به هر سوی که رفتند نه قبری نه نشانی فقط می‌وزد از تربت محبوب همان نفحۀ سیبی که کشانده‌ست دل اهل حرم را. کاروان می‌رسد از راه و هرکس به کناری کنار غم یاری سر قبر و مزاری یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته به دنبال مزار پسر فاطمه رفته یکی با دل مجروح به دنبال مه علقمه رفته یکی کرب‌و‌بلا پیش نگاهش سراب است و سراب است دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره‌هایی ست که یک‌یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوختۀ خسته رباب است که با دیدۀ خونبار و عزاپوش خدایا به گمانش که گرفته‌ست گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می‌رود از هوش: «گلم تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد» یکی بی‌پر و بی‌بال که انگار گذشته‌ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده‌ست پناه همه اطفال پس از این همه غربت رسیده‌ست به گودال همان‌جا که عزیزش همان‌جا که امیدش همان‌جا که جوانان رشیدش همان‌جا که شهیدش در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر در آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر و رفته‌ست سرش بر سر نیزه و تن بی‌کفن او، سه‌شب در دل صحرا رها مانده خدایا. چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟ چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟ چهل روز نه صبری نه قراری نه یک محرم و یاری ز دیاری به دیاری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟ چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله و از شدت اندوه و با خاطر مجروح جگر گوشۀ تو کنج خرابه همان آینۀ فاطمه جا ماند سه‌ساله چه بگویم؟ چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و... چه بگویم؟ بگویم، کدامین گله‌ها را؟ غم فاصله‌ها را؟ تب آبله‌ها را؟ و یا زخم گلوگیرترین سلسله‌ها را؟ و یا طعنۀ بی‌رحم‌ترین هلهله‌ها را؟ و یا مرحمت دم به دم حرمله‌ها را؟ چهل روز صبوری و صبوری غم و ماتم دوری و صبوری و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری نه سلامی نه درودی کبودی و کبودی عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی به آن شهر پر از کینه و ماتم چه ورودی و کبودی در آن بارش خونرنگ سر نیزه تو بودی و کبودی گذر از وسط کوچۀ دل‌سنگ یهودی و کبودی و در تشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه چه دلتنگ غروبی، چه چوبی عجب اوج و فرودی و کبودی خدایا چه کند زینب کبری؟! @emame3vom «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» 📚 فلیرحل معنا .
📋 آب غسل و کفن ختم رسل خشک نگردیده ✔️ ✔️ ✔️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آب غسل و کفن ختم رسل خشک نگردیده که قران شده پا مال و فراموش شده حرمت پیغمبر و دین علی و ال گروهی که شده بنده دجال ستادند در بیت خداوند تبارک و تعالی به درون کینه مولا نه حیایی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا عوض دسته گل شاخه هیزم به سر شانه نهادند در خانه ستادند ز بیداد زبان را به جسارت بگشادند که هان یا علی از چیست که در خانه نشستی در از قهر به روی همه بستی اگر این لحظه در خانه خود را نگشایی و نیایی به سوی مسجد و بیعت ننمایی همه اتش به فروزیم در خانه بسوزیم بسوزیم حسین و حسن و فاطمه ات را که از این شورش و تهدید تن زینب و کلثوم و حسین و حسن فاطمه لرزید کشیدند ز دل ناله که ای ختم رسل سر به در اور ز دل خاک و ببین غربت ما را در ان حادثه شوم به اذن علی ان رهبر مظلوم که مظلومه او تا ابد الدهر بود بر همه معلوم مه برج حیا فاطمه امد پس در گفت که ای قوم ستمکار به جرات شده با ذات خدا احد قادر دادار پس از رحلت پیغمبرش اماده پیکار چه خواهید ز ال نبی و شیر خدا حیدر کرار ندیدید که ما در غم پیغمبر اکرم همه هستیم عزادار دریغا که همان عهد شکن های دو روی همه قدار عوض شرم و حیا پاسخشان شد شرر نار ز بیت الحرم وحی بر امد شرر و دود سوی گنبد دوار خدا داند و زهرا که چه رخداد میان در و دیوار چه با فاطمه از ان لگد و ضربت و در شد به هواداریه او محسن شش ماهه سپر شد به خدا زود تر از مادر مظلومه خود گشت فدا شیر خدا نفس فاطمه از درد درون قفس سینه افروخته پیچید که می خواست شود زیر و رو از ناله او شهر مدینه که به هم ریخت نظام فلک از ناله یک یا ابتایش چه بگویم که سخن در جگرم لخته خون گشته و انگار که بازوم شکستست و با درد کنم در دل و در سینه و در پهلویم احساس و یا مانده به رویم اثر سیلی و انگار که پشت در ان خانه ز شلاق ستم گشته تنم یک سره مجروح نه اخر مگر از اب و گل فاطمه کردند مرا خلق نباشم به خدا شیعه اگر حس نکنم ان همه دردی که فرو ریخت به جانت زهرا به تن پاک و شریفی که محمد زده گل بوسه چو ایات خدا بر همه اعضاش به قران بود این بدن درون تن ما تا پسرش مهدی موعود بیاید شرر اتش جان دل کل محبان علی را بنشاند ز عدو داد دل مادر مظلومه خود را بستاند بگشایید ز تعجیل ظهورش همه شب دست دعا را به خدایی خداوند در این صحنه ایجاد علی دوست تر از فاطمه نبود زیر این چرخ علی دوست تر از فاطمه نبود سند مستندم بازوی خون الود است https://eitaa.com/emame3vom/35425 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. (س) صبح زود است و رها از همه غم ها شده زهرا و آماده ی رفتن شده است ام ابیها... بنشینید ، ببینید که این آخر روزی ، نشسته است کمی نان ، بپزد بهر یتیمان شده است دست به زانو ، به این سو و به آن سو ، زده جارو همه ی خانه ی خود را و عوض کرده لباس های حسین و حسنش را ، گل پر محنش را ،  و می داد به زینب کفنش را ، همان پیروهنش را ، که با زحمت بسیار به اتمام رسانده صدا کرده کنون دختر خود را ، همان زینب کبری ، همان زینت بابا ، همان ثانی زهرا ، خدا ختم به خیرش کند این قصه ی اورا عزیزم ، امیدم ، ببین دختر من ، دلبر من مادر تو بار سفر بسته و حالا اگر اینجا بنشسته ، بدان امر مهمی است بدان مادر تو ، مادر غمزده ی خونجگر پرپر تو آخر راه است ، بدان مارد تو رفتنی است لیک تو می مانی و بابا ، تو می مانی و غم های علی شیر خدا ، حضرت مولا تو می مانی و حیدر ، تو ای مونس مادر ، تو ای دختر مضطر ، حواست به علی باشد هرگز نکنی گریه کنارش ، که بس باشد و بابای تو را آن دل زارش که از دست بداده همه دارو ندارش ، همه باغ و بهارش ، و سعی کن که نیفتد گذارش ،به آن کوچه ای که مادرت افتاد . تو می مانی بغض حسن و چشم پر از اشک و ستاره ، همان چشم که بسیار ، شده خیره به دیوار ، به دیوار و در و کوچه و مسمار عزیز دل من آه... تو می مانی و آن تشنه لب خانه ی ما ، پسر کوچک کاشانه ی ما ، آه تو می مانی و غم های حسینم برسان هر شب بی مادریش آب به لبهای حسینم مادری کن پسرم را و اگر رفت حسین کرببلا همره او باش در آن وادی غم بار ، در آن عرصه ی خون بار ، در آنجا که حسین بی کس و بی یار ، گرفتار گرفتار ، میان همه اغیار ، همه کافر و اشرار تویی تو فقط ای زینب من یار و مددکار تو هم مادر و هم خواهر و هم دلبر و هم لشگر اویی در آن موقع که شد عازم میدان اگر آب نداری ، به اشک پشت سرش آب ، به بالای سرش آیه ی قرآن ، به زیر گلویش بوسه بکاری ، نگذاری نگذاری برود تا به تن او کنی این پیرهن بافته ام را تو در بالای آن تل ، حسینت هم به مقتل ، نگه کن به گودال ، شده بی پر و بی بال ، به زیر چکمه ی پست ترینی ، تنش آه  چه پامال ، تنش آه  شده چال ، تنش پخش به صحرا ... سرش بر روی نی ها .... خدا یا... خدایا...? * و آنگاه صدا می رسد از عرش،  زنی ناله کنان ، مویه کنان  ، موی کنان ، دل نگران ، ناله زد ای وای   بنی قتلوک ، بنی قتلوک بنی قتلوک .... https://eitaa.com/emame3vom/35426 .
سیمای بهشتی خانه ات گلشن ز طوبای بهشتی فاطمه حجره ات عرش معلای بهشتی فاطمه حجره ای داری معطر از مناجات و نماز گوشه ای از آن ، مصلای بهشتی فاطمه از دعایت می رسد دلهای یاران در بهشت ای مناجات تو نجوای بهشتی فاطمه برترین ذکر تو یا الله ، یا قدوس بود کمترین یار تو حورای بهشتی فاطمه چادرت زیباتری تصویر در چشمان ماست چادرت یعنی که سیمای بهشتی فاطمه ریشه های چادرت در تار و پود ما نشست بانوی امروز و فردای بهشتی فاطمه رنگ پائیزی نداری ای بهارستان عشق چون تو باغ شکوفای بهشتی فاطمه کی جدا می گردی از مولای هستی مرتضی چون علی داری تو همتای بهشتی فاطمه قطره ای از اشک خود را هدیه کن بر ما که هست اشک تو از جنس کالای بهشتی فاطمه جرم تو این بود بت ها را شکستی بی تبر ای خلیل الله زن های بهشتی فاطمه «یاسر» از دنیا و عقبا جز ولایت را نخواست بانوی دنیا و عقبای بهشتی فاطمه «یاسر» بسم الله الرحمن الرحیم بستر - وداع همینکه زود بمیرم بِجای تو ، کافی است همینکه جان بدهم در عزای تو ، کافی است برای هر تپشِ من تبسمی بس بود برای هر نفسِ من هوایِ تو کافی است قسم به نقطه‌ی فاءِ تو کارِ من گیر است برای نافله‌هایم هجای تو کافی است مدینه سیر شده... شهرِ دیگری برویم چه غم که گفته اگر های‌هایِ تو کافی است برای ساختنم با غمِ مدینه بمان برای سوختنم انزوای تو کافی است بمان که با تو بماند توان به زانویم بمان که بی کسیِ مرتضایِ تو کافی است بمان و آه بکش با خیالِ قنداقه برای محسنم  این لای لایِ تو کافی است برای آنکه بفهمم چه آمده به سرت لباسِ سرخِ تو کافی است جایِ تو کافی است صدای آینه‌ی خُرد می‌دهی ای وای به شب نشینیِ ما این صدایِ تو کافی است خجالتم نده با این نَفَس نَفَس زدنت که وضعِ سینه‌ات از  از وای وایِ تو کافی است  نمی‌رسید به من زورشان و فهمیدند برای کُشتنِ من ماجرای تو کافی است تو شیشه بودی و یک سنگریزه هم بس بود کسی نگفت که حالِ عزای تو کافی است کسی نگفت که نامرد آتشت بس نیست کسی نگفت مزن ضربِ پایِ تو کافی است.... کسی نگفت مغیره به تازیانه مکوب کسی نگفت که برگی  برای تو کافی است کسی نگفت که قنفذ غلاف را بردار نزن نزن نزن این ضربه‌های تو کافی است کسی نگفت به غیر از یهودیِ این شهر که گفت غربتِ خیبر گشای تو کافی است تو را زدند و شکستی و من زمین خوردم تو را زدنت همین هفت جایِ تو کافی است... تو را  زدند و لبِ تو نکرد نفرینی که آهی از تو برای خدای تو کافی است * پس از تو دخترِ تو داد میزند نزنید حسین داغ تو  واغربتای تو کافی است برای آنکه سپاهی غنیمتت ببرند هزارو نهصد پنجاه جای تو کافی است گلیم ، پاره عبایی ، حصیر ، زیرانداز یکی اگر که شود بوریایِ تو  کافی است (حسن لطفی بسم الله الرحمن الرحیم انتها نیست در آن جلوه که با فاطمه است نقطه‌ی"فا"علی و نقطه‌ی"با"فاطمه است کیست او حضرتِ حق یا که نبی یا که علی کیست او فاطمه یا فاطمه یا فاطمه است بارها محضرِ او خورد زمین ، جبرائیل بارها گفت محمد به حرا فاطمه است بیش از کعبه پیمبر به طوافش می‌رفت یعنی ای قوم فقط قبله نما فاطمه است گرچه این خانه مفاتیح جناند ولی بیشتر بین همه کارگشا فاطمه است سه امام است همیشه سرِ سجاده‌ی او گرچه مجروح ولی دستِ دعا فاطمه است در بقیع بودم دیدم که غریبی می‌خواند یارالی آی یارالی دردَ دوا فاطمه است من از اَمرش به علی یادِ حدیثی کردم حجت‌الله عَلی  حُجَّتُنا فاطمه است گفت سوگند به مظلومیِ تو کم نشود یک سرِ موت در این معرکه تا فاطمه است آنچنان رویِ زمین ریخت چهل تَن را که همه گفتند مگر شیرِخدا فاطمه است همه گفتند که در شهر دو حیدر باشد همه گفتند که در شهر دوتا فاطمه است مرتضی گفت بمان ورنه خودش میفهماند که اذازُلزلتِ الاَرض و سَما فاطمه است چادرش را نتکاند   آخ ببینید همه نامِ او مردمِ نامرد  چرا فاطمه است روز محشر شود ؛ از آمدنش معلوم است که چرا کارِ خلائق همه با فاطمه است تا که او هست شفاعت به شفیعی نرسد تا که او هست فقط ناله‌ی ما فاطمه است (حسن لطفی بسم الله الرحمن الرحیم اگر آتش به دلت هست  اگر حالِ مُشَوَش داری و اگر تب داری یا شکایت زِ خود و از همه بر لب داری یا اگر از غم و اندوه و بلا سینه لبالب داری و اگر زندگیِ سرد و پُر از درد و دل آشوب  مرتب داری،  یا پریشانیِ روز و دل آتش زده  هرشب داری روز و شب تب داری چاره‌اش نور علی نور ، دعای نور است بسم رَبِ نور است گرچه او مستور است چاره‌اش زمزمه‌ی نور  دعای زهراست چاره‌اش یک مدد از چادر بانوی خداست نور خورشید نه ، مهتاب نه ، اینها همه هیچ نور می‌خواهی از آن چادر مشکی دریاب ، نور آن عصمت ناب نور از ریشه‌ی آن چادر قدسی است که قدیسه‌ی صدیقه به سر داشت که بر افلاک گذر داشت که از او نور ، سحر داشت همه شب یا ه
. قطعه و تلفیقی روضه‌یِ فاطمیه و امام حسن علیه السلام روضه یعنی کوچه‌هایِ بی‌کسی گامِ لرزان مادر و دلواپسی سینه‌ یعنی سینه‌ای پر راز و رمز از هلائل پیکری بی‌جان و سبز سبز یعنی صورتِ راز و نیاز یک زره در زیرِ تن‌پوشِ نماز سبز یعنی آسمانی داغدار چشمی از سیلیِ کینه تارِ تار چشم یعنی اشک و خون آمیختن با درِ آتش گرفته سوختن ناله یعنی صورتی نیلوفری خونِ سینه بر رویِ میخِ دری آه یعنی سیلی و غصبِ فدک مادری پیشِ پسر خورده کتک سیلی یعنی غربتِ خیرُالنّسا داستانِ مجتبی و کوچه‌ها خاطره یعنی دلی با غم عجین دم به دم در کوچه‌ها خوردن زمین دشمن اشاره کرد کوچه سیاه شد آوار شد تمامِ جهان بر رویِ سرم افتاد بر زمین پیشِ دو چشمِ مضطرب از ضربه‌یِ جفا ای وای مادرم وقتی که آمدیم دستم گرفته بود مبادا که گم شوم امّا کنون منم که شدم رهنمایِ او سیلی گرفت قوّتِ چشمانِ مادرم مادر ..... اَمرت مُطاع هیچ نگویم به خواهرم هرگز نمی‌زنم سخنی با برادرم سِرِّ مگویِ رویِ تو در گور می‌برم امّا خودت بگو چادر چه مادرم!!! این خاک می‌گوید به خدا رازِ کوچه را رازِ مغیره را گوید تمامِ قصّه‌یِ جانسوزِ کینه را رازِ سقیفه و فدک و بغضِ سینه را رازِ غریبیِ تو و شهرِ مدینه را اشک یعنی گوشه‌ای تنها شدن روضه‌خوانِ روضه‌یِ زهرا شدن روضه یعنی افتخارِ نوکری گفتن از رویِ کبودِ مادری سوره یعنی کوثرِ بدرُالدُّجا دست و رویِ فاطمه تَبَّت یَداٰه قلب یعنی مَحرمِ سِرّی غریب دورِ بستر خواندنِ اَمَّن یُجیب عشق یعنی قبرِ بی‌نام و نشان لحظه‌یِ دلواپسیِ کودکان یاحسن اِی رازدارِ اهلِ بیت ای دلم از غصّه‌هایت بیت بیت با من از کوچه نمی‌گویی سخن ای غریبِ آشنایِ قلبِ من صحنِ تو ای بی‌حرم کنجِ دلم غصّه‌ات ای کاش گردد قاتلم قلبِ زارِ ما و سوزت یاحسن ای امامِ شاهِ بی‌غسل و کفن ✍ .
. (ع) به اذن و مدد خالق یکتا به اذن و مدد حضرت طاها به اذن و مدد حضرت زهرا بنویسم نمی از مدحت دریا وصیِّ سید بطحا ولی والی والا علی عالی اعلا تولا و تبرا دمش معجز عیسای مسیحا ونامش ید بیضایی موسی به خلیل آتش نمرود زعشقش شده بردا و سلاما علی کیست علی عبد عبیدی که قیاسش به خداوند نمایند شگفتا به وصفش چه بگویم که کند وصف امیر دوجهان را خداوند تعالی علی صوم و صلاه است که در حال رکوع اهل زکات است و شایسته ی صدها صلوات است بگو مظهر الطاف خداوند جلی کیست بگو در همه آفاق ولی کیست بگو ذکر خفی ذکر جلی کیست بگو تا ابدالدهر امیر دوجهان غیر علی کیست کسی نیست به جز او که هم شان رسول است کسی نیست به جز او که هم کفو بتول است علی بحر معارف علی کنز عقول است به دستش همه عالم شده تسخیر زده با مدد خالق اکبر سر تزویر دو رویی و صداقت به کرسی قضاوت به دستش شده تدبیر شجاعان عرب روبه رویش خارو حقیرند‌ وباید که به دست اسدالله بمیرند میان همه ی معرکه ها شیر و دلیر است علی مونس هر فرد فقیر است وهم بازی هر طفل صغیر است به هر شیعه ی اثنی عشری نعم الامیر است و روزی ده مسکین و اسیر است علی خیر کثیر است بپرسند اگر مذهب مارا بگوییم که آغاز مسلمانی ما عید غدیر است علی ساقی کوثر علی مُظهر و مَظهر علی شیر دلاور علی صاحب محشر علی حیدر صفدر علی برهمه رهبر علی نفس و دم و لحم پیمبر علی سرور قنبر علی عشق ابوذر علی فاتح خیبر چه جنگی همان جنگ که شد بر همگان واضح و روشن چه کسی اهل شکاراست چه کسی اهل فرار است بگو دشمن شیعه که بی مهر علی شیعه شدن نیز محال است همه زندگی ات رو به زوال است بهشتی شدنت خواب و خیال است اگر نطفه ی تو حیض و حرام است ولی نطفه ی ما پاک و حلال است ولی حیف نه گوش شنوایی نه تصدیق زبانی که دشمن کر و لال است رود در پی آن پیر خرفتی که شغال است به کوری شما حب علی در رگ ما در جریان است به روی همه ی ماذنه ها ورد زبان است بزرگ مرد جهان است و با خطبه ی بی نقطه ی نابش نشان داد که استاد بیان است به تن روح و روان است و آرامش جان است ✍ . @navaye_asheghaan
بسم‌الله الرحمن الرحیم سحری روشن و عاشق/سحری غرقِ شقایق/سحری چاک گریبان و/شبی خیره و حیران/همه آفاق گل افشان و زر افشان و چراغان و غزل خوان/همه لبریز زِ آوازِ هَزاران دشت‌ها غرق ترنّم/پُرِ گلهای تبسم/زِ مِیِ نوش ترین خُم/به ترانه/به تلاطم سحری ریخته از بامِ فلک دامنی از ماه/به هر راه/به هر کوچه شبانگاه/چه نوری است/چه طوری است/در این خاک/چه هنگامه‌ی شوری است که در حلقه‌ی گیسوی ستاره/زمان/ لحظه‌ی احساس/زمین/تکّه‌ی الماس/پُر از عطرِ گلِ یاس ترین یاس شگفتا از این بزم/از این فرش/از این عرش تر از عرش/اگر هوش رمیده/وَ گر عقل پریده/وَ گر دل برمیده/زِ طربخانه‌ی سینه/پِیِ دلهای دگر تا به مدینه/به نگین شب رؤیایی هر دیده‌ی بی خواب/شب بارش مهتاب/دَرِ خانه‌ی ارباب/چه نوری است/چه شوری است/چه طوری است/در این خانه چه هنگامه‌ی شوری است ببین قبله نما را/که گم کرده خودش را و مِنا را و صفا را/وَ زِ سر تا به قدم غرق نیاز است و دو دستش که دراز است/ بدین خانه که در هاله‌ی راز است در این بزمِ معطر/در این مستی یکسر/چه بی تاب/چه مجنون/چه شیدا/شده لیلا/شده اکبر چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی هست/همین شب/که شد از عشق لبالب/وَ گُلِ خنده شکوفاست به رخساره‌ی زینب/و خدا دانَد از آن چشم تماشایی بیدار/وَز آن قامت سرشار زِ دلدار/وَز آن چهره‌ی یوسف کُشِ بی تاب/علمدار/چه طوفان شده بر پا به دلش/در دَمِ دیدار/در این شامِ بهاری/نه صبری نه قراری/پُر از لحظه شماری/چه مشتاق/چه بی خویش/قدم میزند و منتظرِ عطر دل انگیز و دل افروز گل ناز حسین است/چه شعری است/چه نوری است/چه طوری است/چه هنگامه ی شوری است چه شد باز/که در باز شد و لحظه‌ی اعجاز شد و محشری آغاز شد و دید که در حُله‌ای از برگ گل یاس/و پیچیده به قُنداقه‌ای از شهپر جبریل امین/در آغوش حسین بن علی/یاس ترین/ناز ترین جلوه که دیده است/به چشمی که ندیده است به جز روی حسینش دو چشمش گُل دریاست/چه شیوا و ثریاست/دل آراست/تماشایی و بابایی و تنهاست/وَ ناگاه ابوالفضل رو کرد به انبوه فرشته و فرمود : اَلا باغ ملائک/وَ ای فوجِ فرشته/که دگر دور و برِ غنچه‌ام این گونه مگردید مریزید گُل از شوق مرقصید/مبادا که به بال و پر خود ناز کنیدش/که شاید رُخَش آزرده شود/از نفَسِ گرم و پَرِ نرم/که این گُل بُوَد حساس‌تر از معنیِ احساس/و آئینه‌تر از آینه در بوسه‌ی یک آه/و ای آه/از این آینه دوری/وَ مبادا که عبوری/کُنی از گرد رُخِ یاس‌تر از یاس و ای شبنم شیرین مَنِشین/بر سرِ گلبرگی از این غنچه/که ترسم که کبودش کند این بار که با توست چنین/ خدایا چه گُل است این/که شیرینِ دل است این/در این چهره بگو کیست/بگو این مَثَلِ کیست/همه محو/همه مات/همه واله و حیرانِ ابوالفضل/ که زینب به نَمِ اشکی و با سینه‌ی پُر آه و دلی سخت غمین/گفت چنین/با پسرِ اُمِ بنین/ای پسر فاطمه عباس ببین/دخترکِ نازِ حسین بن علی نَه/که همان گوهر مفقود و همان مادر رنجور/که می‌بود حدیثِ فدک و غصبِ فدک/زخمِ دلِ حضرت زهرا و نمک/همانی که به هر صبح و به هر شام/فقط صحبت او بود/همان خانه/همان شعله/همان دود/همان است که باز آمده امروز..... حسن لطفی @navaye_asheghaan
. ولادت حضرت زهرا جبرئیل است که باز آمده از جانب معبود سوی ختم رسل احمد محمود ولی خرم و خشنود که ای بود خدا را ز ازل مقصد و مقصود خدا راست یکی گوهر نایاب رخش مهر جهان تاب کفش بحر در ناب تنش جان مجسم دمش آیت محکم که خواهد کند از لطف وکرامت این گوهر را به تو تقدیم که غیر از تو کسی لایق این هدیه شایسته نبود است و نباشد به تو حکم آمده از ذات الهی که چهل روز و شب از همسر خود دور شوی غزق یم نور شوی نورعلی نور شوی ، آن در یکتای احد مظهر ا... و صمد دور شد از همسر و گردید روانه به سوی خانه بنت اسد آن مادر فرخنده مولا ، همه شان غرق تجلی همه شان محو تولی و در آن چهل شب و چهل روز خدا گفت و خدا خواند و خدا دید و نمی دید به جز روی خدا را. این چهل شب همه پایان شد و پیغمبر اسلام ز سر تا به قدم جان شد و آئینه جانان شد و خندان به سوی خانه شتابان شد و کوبید در خانه و بگشود خدیجه در و ناگه نگهی کرد به خورشید رخ خواجه لولاک چراغ دل افلاک تبسم به لبش بود و به از روز شبش بود ، گل انداخته ماه رخش از دیدن رخسار محمد ، و در آن مرحله جبریل امین بوسه نهادی به زمین گفت ای صاحب دین آمدم از خلد برین بر تو فرستاده خدا میوه جنت که در آن طینت زهراست گل گلبن طاهاست که او را شرف ام ابیهاست تناول کن و رو کن به سوی بستر دلدار به فرمان خدای احد قادر قفار ، چو شد منتقل آن نور مکرم ز پیغمبر اکرم در آن بانوی عالم جلوات روی زهرا ز رخش گشت نمایان و ثنا گفت رسول دو سرا را. زنان قرشی یکسره از مادر اسلام بریدند ز کاشنه او پای کشیدند چو دیدن شده همسر و دلدا رپیمبر ، ز خدا باد درودش به قیام و به سجودش که یکی طرفه ندا خواست ز اعماق وجودش چه صفابخش ندایی چه فرخنده صدایی چه دل انگیز کلامی چه پیامی که الا مادر پاکیزه سرشتم گل خوشبوی بهشتم منم ای مادر فرخنده منم فاطمه فرزند تو دلبند تو هم صحبت تو هم دم و غمخوار تو ، غم نیست اگر خیل زنان از تو بریدند ، مقام تو ندیدند تو ناموس خدایی تو کانون وفایی تو دنیای صفایی تو که از هستی خود دست کشیدی و خدا فاطمه ات داد که روشن کند از پرتو انوار رخش چون دل پیغمبر و چشم تو همه عرض و سما را ، خدیجه تک و تنها در امواج محن ها نه یاور نه معین و نه مدد کار زده تکیه ببه دیوار که از لطف خدای احد قدر قفار رسیدند ز ره چهار زن پاک لب خویش گشودند و سلامش بنمودند سلامش ز ادب باز نمودند یکی گفت منم مریم عضرا یکی گفت منم خواهر موسی یکی گفت منم ساره یکی گفت منم آسیه ای مادر زهرا ، همگی دل به تو بستیم و تو را قابله هستیم که آری به جهان سیده کل نساء را خواطین بهشتی همه گشتند ثناگوش گهی بوسه نهادی به گل روش گهی دست کشیدند به پهلوش که یکباره همه حجزه او گشت پر از نور و درخشید جمالی که از آن چشم قمر کور و به رخ سوره والشمس به قامت شجر طور بسی خوب تر از حور نهاده به چشم کره خاک دو دستش سوی افلاک به ذکر احد پاک گهی حمد خدای ازلی گفت گهی وصف نبی گفت گهی مدح علی گفت به آواز جلی گفت سپس خنده به رخ مادر زد و آن چهار زن پاک بگفتند سلامش بستودند تمامش همگان محو مقامش همه سرمست کلامش همه شستند به ابریق بهشتی همه گفتند درود و صلواتش همه محوش همه ماتش همه مستش همه دادند به هم دست به دستش همه دیدند در او آئینه غیب نما را به تو پیوسته درودم به تو هر لحظه سلامم که تویی حجت کل حجج ا... تویی از همه اسرار الهی همه واقف همه آگاه زنور تو شده خلق بهشت و ملک و حوری و قلمان و سپهر و فلک و اختر و شمس و قمر الحق که تو خود جان رسولی و تو مرآت عقولی و تو زهرای بتولی و تویی حاکم صحرای قیامت و تویی مادر والای امامت تویی آن عبد خدا جلوه که پیوسته خداوند فرستاده سلامش تویی آن کس که همه هست جهان هست ز هستش تویی آن کس که محمد زده گل بوسه به پیشانی و دستش تو که دست همه گیری چه شود دست بگیری ز من بنده دلباخته بی سرو پا را. @navaye_asheghaan