روضه حضرت عباس علیه السلام
🌾آخ دلم تنگ و غم بسیار دارم
🌾من امروز با ابالفضل کار دارم
🌾من امروز از ابالفضل توشه گیرم
🌾وای زیارت کردن شش گوشه گیرم2
امروز بریم در خانه ابالفضل،
همون ابالفضلی که باب الحوائجه...
دست توسل بزنیم به بی دست کربلا....
اگه حاجت مندی بسم الله... اگه گرفتاری بسم الله... اگه مریض داری بسم الله ...اگه جوون داری بسم الله.....
نمیدونم با چه نیتی اومدی تو مجلس
بخدا عباس مشکل گشاست...
مشکل گشایی میکنه...
عباس درد بی درمونو دوا میکنه...
(دشتی)
✨الا ای یارو دلدارم ابالفضل
✨شدم خسته ز افکارم ابالفضل
✨گرفتارم مدد باب الحوائج
✨گره افتاده در کارم ابالفضل
متوکل عباسی دستور داده بود، هر کی میخواد بره کربلا، باید دست راستسو از بدن جدا کنند تا بره کربلا..
مردم صف میکشیدن ، دست راستشونو میدادن تا برن کربلارو ببینن
آی حسینیا...
آی کربلائیا...
خبر دادن متوکل یه پیرزنیه تو صف ایستاده اما دست راستی نداره، آقا میخواد دست چپشو بده بره کربلا....
میگه پارسال اومدم، دست راستمو دادم ، رفتم کربلا...
امروز میخوام دست چپمم بدم برم یه بار دیگه کربلا رو ببینم ،،،، حرم امام حسینو ببینم،،،،
(الهی حسرتش به دلت نمونه)
صدا زد دست چپم رو بگیرین بزارین برم یه بار دیگه
حرم عباسُ ببینم
یا ابالفضل3
متوکل دستور داد برین دست چپشم جدا کنید بدنشو بندازید تو شریعه فرات...
دستشو از بدن جدا کردند...
بدنشو انداختن تو شریعه فرات...
هی این بدن پایین میرفت بالا می اومد.. هی میگفت
یا ابالفضل3
آقا جون من اومدم دستمو بدم بیام حرم،،،
اما آقا ببین با من چه کردند،،
آقا جان تو که دستگیر بیچاره هایی...
تو که امید ناامیدایی...
آقا دستمو بگیر..
آقا به دادم برس...
میگه تا نامش رو بردم، دیدم یه آقایی صدا میزنه...
مادر .......ای مادر......
من عباسم مادر.....
اومدم دستتو بگیرم مادر.....
چرا؟...
صدا زد آخه من خودم دست خالی از شریعه برگشتم...
امیدم ناامید شد...
هر کی در خونم بیاد نمیزارم دست خالی برگرده...
امان امان3
آی حاجت دارا ...جوون دارا....آی ناله دارا
میدونی آقا کی امیدش ناامید شد...
ای مشک تو لااقل وفا داری کن
من دست ندارم تو مرا یاری کن
(چرا)
آخه من وعده آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
خدا به حق اون آقایی که کربلا امیدشو ناامید کردند امید کسی ناامید نکن...
امروز ابالفضل رو قسم بده به جان مادرش ام البنین ...
کدوم مادر رو میگم...
همون مادری که میگن می اومد تو قبرستان بقیع 4صورت قبر با انگشتاش میکشید مینشست کنار قبرا ناله میکرد گریه میکرد
(میگن طوری ام البنین گریه میکرد دوست و دشمن برا ام البنین گریه میکردند...چی میگفت ام البنین.....)
(مادر دیدی حوون تز دست داده باشه
چطور گریه میکنه)
هی مشت به سینه میکوبه میگه مادر آتش گرفتم سوختم مادر.....
ای مادر ...ای مادر .....ای مادر
میگفت مادر ابالفضلم مادر ...
مادر نبودم کربلا مادر...
اما برام خبر آوردن با تیر به چشم نازنینت زدن مادر...
مادر نبودم کربلا اما برام خبر آوردن با عمود آهن به فرق نازنینت زدن مادر...
(ناله میکرد گریه میکرد)
یه وقت دیدن صدای ناله ام البنین عوض شد
(فرود)
گفت مادر ابالفضلم مادر......
مادر من برا تو گریه نمیکنم مادر ....
(اوج)
مادر من برا اون حسینی گریه میکنم که مادر نداره.....
(دشتی حالت سینه زنی)
🔅مسلمانان حسین مادر ندارد
🔅غریب است و کسی بر سر ندارد
🔅ز جور ساربان بی مروت
🔅دگر انگشت و انگشتر ندارد
........حسین جانم حسین، جانم حسین جانم
.........جانم حسین جانم، جانم حسین جان
سینه زنی....
روضه حضرت عباس علیه السلام
🔸ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
یا ابوالفضل العباس
🔸ای اهل حرم میرو علمدار نیامد
🔸سقای حرم سید و سالار نیامد
یاابوالفضل العباس
باب الحوائج... اقا جان....
امشب اومدیم در خونه شما اقای من...
آقا امشب کلیمی ها...
امشب مسیحی ها میان در خونتون...
دست خالی ردشون نمیکنی آقا...
من که یه عمره گدای در خونه شمام....
میشه یه نگاهی هم به مجلس ما کنید آقا....
خدا ميدونه ...
اینها همشون عاشق شما هستند...
امشب به عشق ابالفضل اومدند آقا...
به یه امیدی اومدند آقا...
خیلی ها مریض دارند...
گرفتارند...حاجت دارند...
🔸سقای حرم میر و علمدار نیامد
روز عاشورا وقتی صدای غربت ابی عبدالله بلند شد...
ابالفضل العباس سریع خودش رو رسوند کنار برادر...
صدازد آقا جانم...
قَدْ ضَاقَ صَدْرِي
دیگه سینه ام تنگ شده...
دیگه طاقت ندارم صدای غربتت رو بشنوم...
اجازه میدان بده ...
ابی عبدالله فرمودند.. برادرم...
يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي
تو علمدار منی ...
تو پرچمدار منی ..
عباسم میخای بری برادرت رو تنها بگذاری...
تمام دلخوشی بچه ها تویی عباسم...
این بچه ها میان نگاه میکنند میبینند...
هنوز خیمه عباس برپاست خوشحال میشند...
فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ
میخواهی بری اول برا بچه ها آب بیار عباسم...
صدا زد سمعا و طاعتا مولای...
عباس علمدار مشک و گرفت...
حرکت کرد...
اما دید صدای غربت بچه های حسین بلنده...
هی بچها میگن االعطش العطش...
خدا ميدونه چه کرد صدا العطش بچه ها با دل عباس...
رفت به سمت شریعه ی فرات...
دیدن مشک رو پر از آب کرد ...
دست برد زیر آب...
میخواد آب بنوشه اما...
ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته
یادش اومد از لب تشنه ی حسین...
یادش اومد از لب تشنه علی اصغر یادش اومد از لبان تشنه بچه های ابی عبدالله...
آی عباس تو میخای آب بنوشی...
درحالیکه بچه های حسین توی خیمه ها تشنه اند...
صداشون به ناله بلنده...
هی میگن العطش...
برگشت به سمت خیمه ها...
یه نانجیبی خدا لعنتش کنه...
دست راست حضرت رو قطع کرد...
صدا زد...
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني
بخدا اگه دست راستم رو قطع کنید من از دینم دست برنمیدارم...
یه نانجیبی هم دست چپ آقا رو قطع کرد...
(یارب مکن امید کسی را تو ناامید)
همه ی امید اباالفضل اینه آب رو به خیمه ها برسونه...
🔸ای مشک تو لااقل وفاداری کن
🔸من دست ندارم تو مرا یاری کن
🔸من وعده آب تو به اصغر دادم
🔸یک جرعه برای او نگهداری کن
چهار هزار نفر کمان دار دور آقا رو گرفتند...
هرکسی تیری از کمان رها میکنه...
یک تیر آمد و به مشک اصابت کرد...
آب روی زمین ریخت...
یا زهراا ... همین جا بود که دیگه امید اباالفضل نا امید شد...
آقا جانم ابالفضل ....اینام امشب به یه امیدی اومدن درخونه ی شما آقا...
فَوَقَف متحیرا
متحیر ایستاد...
دیگه دست دربدن نداره...
آب هم نداره...
با چه رویی برگرده به سمت خیمه ها...
در همون حالت تیری آمد و به چشم مبارک....
ای وای... ای وای...
هرچی سر رو حرکت داد این تیر از چشم بیرون نیومد...
سر رو خم کرد...
نانجیب... آنچنان با عمود آهنین بر فرق ابالفضل زد...
صدای ناله اش بلند شد...
(یا اخا ادرک اخاک)
برادر حسین به فریادم برس
یاصاحب الزمان منو ببخشید آقا...
هر کسی از بلندی بر زمین میخوره...
اول کاری که میکنه دستانش را سپر میکنه...
عباس که دست در بدن نداشت...
بمیرم باصورت به زمین افتاد...
تا صدای ابالفضل رو ابی عبدالله شنید...
خودش رو سریع رساند کنار برادر...
خدایا چکار کردن با برادرم...
اومد کنار بدن عباسش نشست...
صدا زد...
🔸گر نخیزی تو زجا کار حسین سخت تر است
برادرم عباسم پاشو ببین دیگه تنها شدم
🔸نگران حرمم آبرویم در خطر است
آی برادر خوبم...
بلند شو ببین بچه ها بهونه ی آب گرفتند
نه... میگن دیگه آب هم نمیخواهیم...
بگید عموجانمون عباس برگرده...
🔸قامت خم شده را هر که ببیند گوید
برادر ببین دیگه قدم خمیده...
🔸بی علمدار شده دست حسین بر کمر است
نگاه کرد به بدن عباسش...
دید دستهای برادر رو قطع کردن...
تیر به چشم عباسش زدند...
عمود آهنین به فرقش زدند...
بدن رو قطعه قطعه کردند...
طاقت نیاورد...
دستهاش رو گذاشت روی کمر...
صدا زد...
اَلآن اِنْکَسَر ظهری، وَقَلَّتْ حیلتی ، وَشَمَتَ بی عدوّی
الان کمرم رو شکستند...
بلند شو عباسم ببین دشمن داره به من میخنده...
🔸تا تو بودی خیمه ها آرام بود
🔸دشمنم در کربلا ناکام بود
🔸تا تو بودی خیمه ها پاینده بود
🔸اصغر ششماهه ی من زنده بود
🔸تا تو رفتی چهره ها نیلی شدند
🔸دستها آماده سیلی شدند
روضه حضرت عباس علیه السلام
کوچیک بودم که مادرم حرز توگردنم میکرد
وقتی محرم میومد لباس سیاه تنم میکرد
بزرگترای من منو به مجلس تو برده اند
هوامو داشته باش آقا منو به تو سپرده اند
شب ابالفضله،فیض ببرن پدرایی که عاشق ابالفضل بودن ،مادرایی که عاشق ابالفضل بودن،اما حرمشو ندیدن،الان زیرخروارها خاک خوابیدن، امشب هرکی هرحاجتی داره نگه داشته میگه شب تاسوعا میرم به ابالفضل میگم،ابالفضل شرمنده شده نمیذاره ما خجالت بشیم،آی ابالفضل...
آدم حاضره بمیره اما باباش شرمنده نشه، حالا یه سوال دارم،باباتو دوست داری یا ابالفضلو؟ خبر داری آقای من وتو خجالت کشید،صدازد منو سمت خیمه نبر آقاصدازد چراعباسم؟ گفت آخه از روی سکینه خجالت میکشم....
مقدمه نمیخواد ،بی مقدمه برات روضه میگم،خدانیاره ،برادر ،برادر رو،زخمی ببینه،جلوخیمه گفتن سکینه منتظره،اومد جلونیگاه کرد دیدسکینه یه مشک خالی به دست گرفته،اگه دونه دونه بگم دادت بلند میشه، بله عزیز دلم،صدا زد عموجان بچه ها دارن ازتشنگی بال بال میزنن،علی اصغر داره بال بال میزنه، گفت غصه نخور میرم برات آب میارم، اول کسی که هی توخیمه میگفت حرف عمو ردخور نداره سکینه بود، میگفت رباب غصه نخور عمو آب میاره، ازهمینجا روضه بخونم، میگه نگاه کردن دیدن حسین از ذوالجناح پایین اومد،گفتیم میخواد چیکارکنه، یه چیزی رو از زمین برداشته میبوسه،گفتیم شاید پاره های قرآنه، اومدیم جلو دیدیم دستای بریده ی عباسه...
گر نخیزی تو زجا کارحسین سخت تراست
نگران حرمم آبرویم در خطراست
آخه تاوقتیکه عباس جلو خیمه هاست کسی جرأت نمیکنه نزدیک خیمه هابشه،لشکر بایه نگاه عباس همه روهم میریزن
قامت خم شده را هرکه ببیند گوید
بی علمدارشده دست حسین برکمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بی برادرشدن از داغ پسر سخت تراست
نیزه زار آمده ام یا تو پراز نیزه شدی
چو ملائک بدنت پرشده از بال و پر است
حسین...
همچین که زد تو شریعه ی آب ،مشکشو توآب زد ،نگاش به سمت خیمه هابود،هی میگفت عباس هرجورشده آب و برسون،نکنه فردای قیامت خجالت مادرت زهراروبکشی، از شریعه که بیرون زد،کمین کردن دست راستشو قطع کردن،دیدن با دست چپ مشکو گرفت،دست چپش و قطع کردن ،دیدن خم شد با دندوناش مشکو گرفت، گفت هرجورشده بایدآب و به خیمه هابرسونم،امیدعباس قطع نشد،میدونی کجا امیدش قطع شد؟همونجایی که دیدن تیربه مشک زدن،
حسین...
ازپاره های مشک ،چکید آبروی من
حالا رباب هم به گمانم خمیده است
سقای دشت کربلا ابالفضل
دستش شده ازتن جدا....
هی جلوخیمه میگفت الان عمومیاد، نگاه کرد دیدبابا داره میاد،هرچی نگاه کرد دید از عمو خبری نیست،بابا قدخمیده دست به عنان ذوالجناح،اول کاری که کرد اومد جلوخیمه ی عباس عمودخیمه رو کشید،یعنی دیگه عباسمو کشتن،یه صدازدگفت زینب بروخلخال از پای بچه ها درآر،دیگه عباسوکشتن بایدآماده ی اسیری بشید
ای علمدارکربلا عباس
مردمیدان هربلا،عباس
پنجمین نورچشم فاطمه ای
توحسین کنارعلقمه ای
دستهایت مدال عاشورا
سندی برشفاعت زهرا
درقیامت که عذرنپذیرند
دستهای تو دست میگیرند
هی توکوچه پس کوچه های مدینه گریه میکرد میگفت نه باور نمیکنم عزیزم،هی این خاکا رو روسر میریخت میگفت،باور نمیکنم مادر دستاتو بریدن،یه نگاه کرد گفت بشیر،کسی جرأت نمیکرد جلو عباسم بیاد،چطوری دستاشو بریدن،گفتن ام البنین آخه اول چشماشو تیرباران کردن
حسین...
خدا به چشمای تیرخورده ی عباس ،مارو از چشم امام حسین ننداز*
.
#شب_سوم_محرم
#روضه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
متن روضه 2
🔸منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
🔸گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
امشب دلها رو روانه کنیم...
کنار حرم با صفای بی بی رقیه سلام الله علیها...
امشب به یاد غربت نازدانه ابی عبدالله اشک بریزیم...
🔸ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
🔸چادر عصمت زهراست همانا به سر من
نميدونم دختر سه ساله دارید یا نه...
حتما همتون دیدید...
دخترها علاقه خاصی به بابا دارن...
اصلا معروفه...
میگن دخترها بابایی هستند...
آنهایی که دختر دارند بهتر میفهمن چی ميگم...
خدا نکنه کسی این دختر بچه رو اذیت کنه...
میگه بزار بابام بیاد...
شکایتت رو به بابام میکنم...
خدا نکنه زخمی رو بدن دختر بچه باشه...
میگه بزار بابام بیاد...
بهش نشون میدم...
بهش ميگم...
🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
حالا میخواهی درد دل نازدانه حسین رو گوش بدی بسم الله...
🔸دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
🔸دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
چقدر بهش سنگ زدند...
چقدر بهش تازیانه زدند...
چقدر سیلی زدند...
یاصاحب الزمان...
🔸رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
اما...
🔸گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
امشب اگه با ابی عبدالله کار داری....
آقا رو به نازدانه اش قسم بده...
اگه گرفتاری، مریضداری، حاجت داری،
اگه کربلا میخواهی...
بگو حسین جان...
تو رو به صورت سیلی خورده دختر سه ساله ات قسم...
امشب دیگه دست خالی ردمون نکن...
🔸طواف شمع چون پروانه می کرد
🔸به دستش موی بابا شانه می کرد
تا سر بابا رو گذاشتند جلو دختر بچه صدا زد بابا...
چه بلایی سرت آوردن...بابا...
🔸سر و روی پدر را پاک می کرد
🔸برایش عقده ی دل باز می کرد
صدا زد بابای خوبم...
🔸به قربان سر نورانی تو
🔸چرا خون ریزد از پیشانی تو
يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ
🔸رخ من نیلی از سیلی است بابا
🔸لبان تو چرا نیلی است بابا
بابا کی با چوب به لب و دندانت زده...
اما میخام بگم...
بابای خوبم...
🔸تو از چوب جفا داری نشانه
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
اگه با چوب به لب و دندان تو زدن...
اما به منم تازیانه زدن...
🔸مرا باشد نشان از تازیانه
بابا دیگه طاقت تازیانه ندارم...
طاقت سیلی خوردن ندارم...
طاقت سنگ خوردن ندارم...
🔸ز تو دارم تمنا جان بابا
🔸مرا با خود ببر در نزد زهرا
- صوتی👇
.
.
#امام_زمان
|⇦•در محضرت همیشه گرفتار میرسم ..
#مناجات با امام زمان روحی له لفدا اجرا شده شب چهارم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
در محضرت همیشه گرفتار میرسم
با دستِ خالی و دلِ بیمار میرسم
آقا بدون لطف تو افسرده می شوم
در شعر خود دوباره به تکرار میرسم
بال و پری نمانده ولی در خیال خود
پر میزنم به خیمه ی دلدار میرسم!
جامانده ام من از شهدای مدافعان…
پس کی به قافله منِ بی عار میرسم؟
هستم الی الابد که بدهکارِ مادرت…
اما چرا همیشه طلبکار میرسم؟!!
بنویس بهرِ من سفر کربلا ، نجف
بنویس تا حرم صد وده بار میرسم!!
با سر به خانه ی پدری میزنم سری
وقتی به صحنِ حیدر کرار میرسم!
آهم به قلب شعله ورم زخم میزند
وقتی به واژه ی در و دیوار میرسم …
#حاج_محمد_طاهری
#مناجات_امام_زمان_عجل_الله_تعالی
#شب_چهارم_محرم
#مناجات_دعا
#ویژه_ایام_محرم
.👇
.
خواهری مانندِ من داری حسین ..
#روضه و توسل به دو طفلانِ حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
زینبم اما پیمبر میشوم
یک تنه امروز حیدر میشوم
گاه عمه گاه مادر میشوم
پیش مرگت ای برادر میشوم
پس مگو بی لشکر و یاری حسین
خواهری ماننده من داری حسین
جلوه هایِ پنج تن هستم تو را
مرتضایِ بت شکن هستم تو را
فاطمه هستم حسن هستم تو را
من زنم نه ! شیر زن هستم تو را
هر کجا باشی کنارت زینب است
هم زره هم ذوالفقارت زینب است
تو اگر دل دار میخواهی منم
در سپاهت یار میخواهی منم
در سفر سردار میخواهی منم
حیدرِ کرار میخواهی منم
هستی ام هستی بیا هستم بده
جانِ زینب نیزه در دستم بده
*من که نمردم داری میگی هل من معین .. هل من ناصر .. شب طفلان حضرت زینب سلام الله علیها این دوتا آقازاده کم مقامی ندارن هر روز امام زمان به اینا سلام میکنه .. در دامن حضرتِ زینب سلام الله علیها پرورش یافتن یه همچین آقازاده هایی رو امشب در خونشون زانو زدی .. امشب کسی دست خالی بره دیگه خودش کاهلی کرده*
تیر عشقت را کمان خواهم کشید
دست از هستی و جان خواهم کشید
تیغ خورد را بی امان خواهم کشید
من دمار از کوفیان خواهم کشید
لافتی الا عقیله میشوم
من یداللهِ قبیله میشوم
دلبرم حالا که تو بی لشکری
ارباً ارباً پیکری می آوری
داغ دارِ ماجرایِ اکبری
ای برادر نیست شرط خواهری
مثل تو ماتم نبیند خواهرت
حیف باشد غم نبیند خواهرت
این دو فرزندم بلاگردان تو
این دو مه پاره فدایِ جان تو
بچه های خواهرت قربان تو
هر دوتا قربانِ فرزندان تو
جان من آیا اجازه میدهی
شاه عاشورا اجازه میدهی
*هر دو رو خودش کفن پوش کرده ، برید به دست و پای دایی جانتون بیفتید .. برید اجازه بگیرید برید میدان .. اومدن گفتن مادر هر کاری میکنیم دایی اجازه نمیده "" گفت اجازه نمیده؟!.. اینطوری که میگم باید با داییتون حرف بزنید .. دستاشونُ گرفت گفت بیاید من خودم اجازه میگیرم از حسین گفت داداش:*
کار من دارد میفتد بر قسم
به زمین افتادن مادر قسم
به دو دست بستهی حیدر قسم
به گرفتاریِ پشت در قسم
پیش زهرا رو سفیدم کن حسین
زینبم اُم الشهیدم کن حسین
*خیلی عجیبه ها ، وقتی که بعضی از این خانواده شهدای مدافع حرم می بینیم چطور به بی بی حضرت زینب سلام الله علیها اقتدا کردن این روضه هارو که میری نگاه میکنی ، وقتی قسم ها رو داد اجازه رو گرفت خانم خودش اومد تو خیمه ، فضه میگه من جلو در خیمهی خانوم ایستاده بودم عرضه داشتم بی بی جان بچه ها اومدن برا بار آخر با شما خداحافظی کنن فرمود نه فضه پرده رو بنداز منو نبینن .. بگو برن فدای داییشون بشن ..*
دور شمعت شعله ور باید شوند
پایِ تو افتاده سر باید شوند
مثل اکبر مختصر باید شوند
از برای تو سپر باید شوند
لااقل شمشیر کمتر میخوری
چند تایی تیر کمتر میخوری
لااقل وقتی اسارت میروم
لحظه ای که از کنارت میرم
بعد تو وقتی به غارت میرم
شام در بزم جسارت میروم
بهتر است اصلاً نبینند آن زمان
مجلس مِی میرود ناموسشان
لحظه ای که بین بازاریم ما
شکوه از نامحرمان داریم ما
لحظه ای که بی کس و یاریم ما
کوچه به کوچه گرفتاریم ما
از چه بهتر دور زینب نیستن
از غم مادر معذب نیستن
#طفلان_زینب
#حاج_محمد_طاهری
#روضه_دوطفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
👇
|⇦•خواهری ماننده من داری حسین ..
#روضه و توسل به دو طفلانِ حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
*چنان جنگی کردن این دوتا آقازاده رجز میخونن امیری حسین و نعم الامیر .. اول عون رو زمین افتاد ، محمد اومد بالایِ سرش ، مراقبت داره میکنه .. میدونه این نانجیبا دستشون برسه به بدن کاری که با علی اکبر کردن ...
دوباره به جنگ ادامه داد این برادر ، او هم رو زمین افتاد ابیعبدالله خودشُ با عجله رسوند .. نمیدونید حسین چقدر خجالت داره میکشه .. آخه همه هستیشُ زینب آورده کربلا .. من قربون این خانم برم خانم حضرت فضه اینجام جلوی در ایستاده ، گفت خانم نذاشتی بچه ها برای بار آخر بیان ببیننت .. حالا بدناشونُ آووردن .. فرمود فضه همین که بهت گفتم بازم پرده ی خیمه رو زمین بنداز نکنه چشمایِ حسین به چشم من بیفته ..
میگن اینجا که رسید فضه زد زیر گریه گفت خانم آخه این چه کاریه حداقل کنار بدناشون بیا .. مگه کنار بدن اکبر نیومدی! مگه کنار بدن قاسم نیومدی! گفت من اومدم اونجا یه جانی به داداشم ببخشم اما اگه اینجا حسین نگاهش به من بیفته انگار جان از بدنش میره .. این گلایه رو عبدالله هم کرد ..
عبدالله چشمش دیگه جایی رو نمیدید دستشو میگرفتن راه میبردن ، ابیعبدالله دستور داد که نره کربلا .
وقتی قافله برگشت نوشتن یه غلامی داشت غلام گفت خوب شد برادر زنت رفت بچه هاتم به کشتن داد! میگه دنبال یه چیزی میگشت که کفش هاشو در آورد پرت کرد سمتش گفت دهانت بشکنه خودم باید میرفتم جانم رو فدای ابی عبدالله میکردم .. اما گلایه رو کرد .. اومد داره یک به یک به محمل ها سر میزنه .. رسید به محمل حضرت زینب ، یه نگاه کرد نشناخت خانم رو .. سوال کرد سراغ زینبُ گرفت .. یه مرتبه بی بی شروع کرد گریه کردن فرمود عبدالله حق داری زینبُ نشناسی .. تا گفت حق داری زینبُ نشناسی ، گفت خانم چرا انقدر شکسته شدی؟!..
شما از مدینه رفتی اینطور نبودید ، مگه چند وقته گذشته .. فرمود عبدالله آخه اون چیزی که من دیدم اگه هرکی جایِ من بود پیر میشد .. جلو چشمام سر از بدنِ داداشم جدا کردن ..
گفت خانم خدا شما رو برا ما حفظ کنه اما به گلایه دارم بی بی جان .. شنیدم کربلا هرکسی زمین می افتاد از بنی هاشم تو زودتر از حسین بالاسرش بودی .. به من بگو ببینم آیا بچه های من قابل نبودن؟!!.. حداقل لحظه ی آخر میرفتی کنارشون ، سرشون رو به دامن می گرفتی ..
همون جوابی که به فضه داد به عبدالله هم داد ..
گذاشت تا رسید اربعین کربلا .. گفت داداش یادتِ وقتی بچه هام رو زمین افتادن از خیمه بیرون نیامدم نگاهت به من نیفته از زینب خجالت نکشی ؟!.. حالا بیا تلافی کن حسین .. اگه میخوای خواهرت خجالت نکشه سراغ رقیه تُ از من نگیر ..
#حاج_محمد_طاهری
#روضه_دوطفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
.
.
|⇦•نمیتونم آروم تو خیمه بشینم ..
#زمزمه و توسل به دو طفلانِ حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم ۹۸ به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
ای داداش ..
نمیتونم آروم تو خیمه بشینم
غریبی تُ آخه چطوری ببینم
که هل من معینت زد آتش به سینه ام
ای داداش ..
میرن تا نبینن که لبریزِ دردی
به یک نیزه ی بی کسی تکیه کردی
برا اصغرت دنبالِ آب می گردی ..
میرن تا نبینن که تو بی سپاهی
میرن تا نبینن که تو قتلگاهی
بزار که برن تا غمت رو نبینن
یه کم دیرتر اینها ، رو سینه ت بشینن
حسین جان ، حسین جان ..
ای داداش ..
نمیخوام بشه کارشون آه و افسوس
شبیه حسن پا شن از خواب با کابوس
آخه میکشه آدم و داغِ ناموس
ای داداش ..
نمیخوام ببینن رو دستم طنابِ
ببینن که مادر تو بزم شرابِ
تماشایِ من تویِ بازار عذابِ
نمیخوام ببینن ، میخندن به اشکام
دارن میزنن سنگ ، به ما مردم شام
نمیخوام ببینن ، که قدم کمونه
ببینن تنم رو ، زیرِ تازیونه ..
حسین جان ، حسین جان ..
____
#حاج_محمد_طاهری
#روضه_دوطفلان_حضرت_زینب
#شب_چهارم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
#ویژه_ایام_صفر
👇
.
#ورودیه
|⇦•چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
#روضه و توسل ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم ۹۸ به نفس حاج حسن شالبافان
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
لا حول و لا قوة الا باالله العلی العظیم
امیرالمومنین علی (ع) فرمودند خدای متعال دو تا حبلِ متین برا من و شما قرار دادن ؛ اولین حبل وجود اقاجانمون رسول مهربانی ها نبی مکرم اسلام پیغمبرخاتم بودند که حضرت فرمودن این وجود رو از من و شما گرفتن. دومین حبلی که مولا فرموندن میدونی چیه؟ فرموندن استغفارِ .. راه نجات و رحمت " مولا فرمودن تا نفس داری به این دومی چنگ بزنید لذا هرکسی که میخواد به نسخه آقاجانم امیرالمومنین اول مظلوم عالم عمل کنه دستشو بیارِ بالا:
استغفرالله الذی لااله الا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال و الاکرام بدیع السموات والارض من جمیع ظلمی و جرمی اسرافی علی نفسی و اتوب الیه ..
امشب میخوام یه اسمی رو همه باهم صدا بزنیم اینی که گفتن اهل بیت رو اسم مادرشون خیلی حساسن تا حالا فک کردین به این موضوع : تو هیاهوی عاشورا وقتی ابی عبدالله میرفت به طرف گودال .. غرقِ در خدا و شهادته یهو دید یکی داره با نام مادر صداش میزنه .. هی میگه یابن الزهرا .. اینجا یه جا بود بی بی صدا زد یه وقتی ام تو گودال خورد زمین .. این صورتِ خون آلودش رو خاک بود امد صدا زد یابن رسول الله .. دید جواب نمیده یابن امیر المومنین .. جواب نشنید یا اباعبدالله .. جواب نشنید یهو صدا زد گفت یابن فاطمه .. ارباب ما صورت خون آلود رو برگردوند حالا میخوام آقاتُ بانام مادر صدا بزنید یابن زهرا ... یابن زهرا ...
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاجِ سرت باشی
صدف باشیُ بی اندازه فکر گوهرت باشی
خودت میخواستی تحت الشعاع خواهرت باشی
نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط زینب
قدم برداشتی گفتی فقط زینب فقط زینب
*همیشه شب دوم از حضرت زینب کبری میخونیم .. امسال میخوام از زینب دوم کربلا بخوانیم . شاید خیلی کمتر از این خانم بگن ؛ بچه سیدا از عمه جانتون خانم ام کلثوم (س) میخوام چند خطی برات بخونم خیلی خانم غریبه .. بخدا همه جا بوده .. فردا میرسه کربلا با بی بی رسیده بالایِ گودال .. با بی بی وارد شهر شام شده ..
مدینه از حسن هم یک نفر مظلوم تر دارد
همان خواهر که از حال دلِ خواهر خبر دارد
فدای اُم کلوثمی که فرمان از پدر دارد
که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد
برای یاریِ زهرا دو تن را مرتضی آورد
علی میخواست تا زینب دوتا باشد تو را آورد
قسم بر غربت تاریخ این ترفند ممکن نیست
دروغ محضشان کافیست این پیوند ممکن نیست
علی باشد به این وصلت رضایتمند ممکن نیست
به تیغ خشمگین مرتضی سوگند ممکن نیست
در این مکتب که حفظ شان کعبه میشود لازم
تویی کعبه که گرد تو جوانانِ بنی هاشم
برادر زاده هایت از ادب پیش تو چون خادم
حجابت قامت اکبر رکابت زانویِ قاسم
چونان عباس جانت از وفاداری لبالب بود
که بعد از کربلا کارت علمداریِ زینب بود
*مثه فردا رسیدن، آقاجانمون ابی عبدالله دید ذوالجناح دیگه قدم از قدم برنمیداره تو تاریخ نوشتن تا هفتا مرکب ابی عبدالله عوض کرد بعد یه نگاه کرد تاریخ میگه زهیر و حضرت علی اکبر رفتن سراغ یه پیرمرد بادیه نشین پیرمردُ آوردن محضر ابی عبدالله . اینو بهت بگم رفیق نه این که ابی عبدالله نمیدونست سرزمین کجاست نه! بیست و پنج سال قبل با باباش امیرالمومنین از صفین که میومدن دید بابا از اسب پیاده شد ، دید مولا این خاکُ برداشته هی بو میکنه .. دید هی نگاه تو صورت حسین میکنه .. ارباب ما میدونست این سرزمین کجاست .. اما میخواد حجت رو برا خیلیا تمام کنه خیلیا از ابی عبدالله جدا شدن .. وقتی خبر شهادت مسلم رسید خیلیا راهشونُ جدا کردن .. میدونستن یه خبراییِ ..
پیرِمرده که اومد ابی عبدالله ازش پرسید اینجا کجاست؟.. همه دارن گوش میدن پیرمردِ عرضه داشت آقا به اینجا قاضریه میگن ، شط الفرات میگن حضرت فرمود اسم دیگه ای ام داره ؟.. به اینجا نینوا هم میگن .. آقا فرمود پیرمرد یه خورده فکر کن ببین اسم دیگه ام به ذهنت میرسه؟ سرش رو انداخت پایین یه خورده فک کرد گفت اقا به اینجا کربلا هم میگن .. تا گفت کربلا ابی عبدالله اول از همه یه دست به محاسن مبارکش کشید ...صدا میزنه اعوذ بک من الکرب و البلا ..
____
#حاج_حسن_شالبافان
#حضرت_ام_کلثوم_سلام_الله_علیها
#روضه_ورود_به_کربلا
#شب_دوم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
👇
|⇦•دلشوره دارم ، ابر بهارم ..
#روضه و توسل ویژۀ ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم ۹۸ به نفس حاج حسن شالبافان •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
یه نگاه کرد گفت عباسم بیا داداش ، بگو همۀ بار هارو رو زمین بزارن ... بگو دیگه همه باید پیاده بشن .. دیدن عباس ابن علی اومد به علی اکبر ، علی اکبر به قاسم قاسم به جوانهای بنی هاشمی همه رو اماده کردن دیدن همه بنی هاشم باهم دارن میرن سمت یه ناقه ای...
اجازه بدید زبانِ حال بگم شاید اینطور باشه ؛ ابی عبدالله که اومد کنار ناقه ، اول از همه پرده این ناقه رو کنار زد ؛ نگاهش افتاد تو نگاه زینب یه مکثی کردن هر دو تا خواهر و برادر؛ یه نگاه تو چشم هم شاید حرفی نزدنا .. خانم زینب یه سری تکون داد ابی عبدالله گفت اره زینب .. گفت همینجاست داداش ؟.. اره همونجا که مادرم گفته بود رسیدیم ..
حرفه ذوقی و دلیِ : میگن اینجور موقع ها یه جایی که میرسن اول از همه بچه هارو پیاده میکنن هربچه ای تو دامن مادرشه اما تاریخ میگهخانم رقیه این سه ساله تو بغل عمه جانش بود .. اول از همه گفت رقیه مُ بدید تا رقیه رو بغل کرد دیدن عمو جانش اومد یه نگاه کرد گفت برم بغل عمو جانم .. همچین که عباس بغلش کرد دیدن علی اکبر داره میاد .. اصلا نزاشتن پاهاش به زمین برسه ..
بس که دویدم بابا عقب قافله
پایِ من از ره شده پر آبله
بزار بمونه ، فردا شب باهات کار دارم .. لذا خانم زینب ، رقیه رو که داد بعد مولا اشاره کرد رفتن کنار یه ناقه ی دیگه ؛ پرده رو کنار زد میدونی که بود؟! عروس مادرش رباب بود .. علی اصغرُ گرفتن .. خلاصه یکی یکی همه پیاده شدن ..
منزل های زیادی پیاده شده بودن و سوار شدن اینجا که دیدن همه بارهارو زمین گذاشتن خانم رباب گفت علی اکبر گفت جانم گفت چرا همه بارهارو زمین گذاشتن عرضه داشت بابام گفته ما زیاد تو این سرزمین میمونیم .. خانم رباب یه نگاه دورش کرد اومد محضرِ بی بی جانم زینب ، یه نگاه تو چشماش کرد گفت خب الحمدالله اینجا آب هم زیاده .. گفت آره رباب جان اون دجله ست .. رباب نگاه کن اون فراتِ .. اما خانم ها ، دیدن چند روزِ دیگه رباب هی میدوه تو این خیمه میگه آب ندارید .. میدوه تو اون خیمه یه چکه اب نیست .. داره میمیره ...
دلشوره دارم ، ابر بهارم
نگو که اینجا کربلاست طاقت ندارم
ای کَس وکارم ، دل بی قرارم
از پیش من جایی نرو بمون کنارم
الهی ..
که کم نشه سایه ت از سرم حسین
ما با هم اومدیم ..
نگو که باید تنهایی از اینجا برم حسین
انقد نگو انا الیه راجعون میترسم
در بیار انگشترتُ حسین جان
من از نگاه ساربان میترسم
حسین .. وای ...
روز دوم مثه فردا حرف زیاده تاریخُ باید بری ورق بزنی ابی عبدالله جدا جدا با اصحاب صحبت کرده یه جا تاریخ میگه فقط مخدرات رو جمع کرده .. اینجا فقط محرماشو جمع کرد همچین که همه جمع شدن دیدن هی اروم دست رو سر رقیه میکشه ...دیدن هی اروم گشواره هاشو نگاه میکنه یه دست کشید رو معجر خانم سکینه .. یه نگاه به ربابُ بچه ش کرد .. گفت نگران نباش میدونم زینب جان
دلت غمینه ، تقدیرم اینه
چشات سرم رو از تنم جدا میبینه
بالای گودال ، میاد سکینه
وقتی که قاتل روی سینه ام میشینه
اینجا باید سرم رو روی نیزه ها ببینی
تنم رو زیر دستُ و پا ببینی
منو جدا جدا جدا ببینی
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتربود دیر رسیدم من
یه گوشه از گودال مادرُ دیدم من
که رفته بود از حال دیر رسیدم من
#حاج_حسن_شالبافان
#روضه_ورود_به_کربلا
#حضرت_ام_کلثوم_سلام_الله_علیها
#شب_دوم_محرم
#ویژه_ایام_محرم
👇
.
منم آن سری که به دارِ حسینم..
#سینه_زنی به نفس سید مهدی حسینی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
منم آن سری که ، به دارِ حسینم
همان تحفه ای که نثارِ حسینم
من آن صیدی ام که شکار حسینم
الهی که محشر کنارِ حسینم ..
ما خانه به دوشانِ بیابانِ بلایم
در موجِ بلا مست زِ صهبای ولاییم
ما غرق گناهیمُ جز این توشه نداریم
ما کعبه بجز مرقد شش گوشه نداریم
ای جان .. ای جان .. ای جان ..
گدایم گدایم ، به تو مبتلایم
مصیبت سُرایم به سوز و نوایم
عطا کردی و من ، همیشه رضایم
کمم را نبین و ببر کربلایَم ..
هرشب دلم آواره ی بین الحرمین ست
عمریست دلم بی سرو سامان حسین ست
جانم به سر دستُ خریدار حسین ست
من خاک قدم هایِ علمدار حسینم
ای جان .. ای جان .. ای جان ..
تو را از دلُ و جان ، پسندیدم ای جان
همی گویم از جان ، حسین جان حسین جان
ما سینه زن و گریه کنِ داغ حسینیم
ما خادم این بیرقِ عشاق حسینیم
ما غرق گناهیمُ جز این توشه نداریم
ما کعبه بجز مرقدِ شش گوشه نداریم
ای جان .. ای جان .. ای جان ..
صلی الله علیک یا اباعبدالله ..
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
واویلا .. واویلا ..
#کربلایی_سید_مهدی_حسینی
#ویژه_ایام_محرم
#سینه_زنی
#اربعین
تقدیم به ارواح همه گذشتگان خصوصاً سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی
👇