کجه دری ته مه مظلوم برار... برارزینب غریبه.mp3
1.92M
#کجه_دری_ته_مه_مظلوم_برار
#حضرت_زینب_دلگویه_مازنی_در_راه_شام
🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀
کِجه دَری تِه مِه مظلوم برار؟
بَوینی مِه گرفتاری و مه زار
گمون نکردمه در سنِ پیری
اینجوری بَوِرن مِره اسیری
برار بَوین خواخرِ غریبی ره
اسیری بُوردِن وغم نصیبی ره
اسیری بُوردن من چَنّه زاره
مه روزگار دیگه مثل شو تاره
مـره بَـوردنه یهودی بازار
برار مره زونه در بین انزار
از داغ ته حسین دل تَش وِشِنه
تِـه جـدایی دَره مـره کِشـنه
گمون نَیّـه تِره بی سر بَوینم
چِتی تِه سر ره نیزه سر بَوینم؟
تِه دردِ دوری بـرار مِـره وَسّـه
دعا هاکن بَمیرم بَیمه خَسّه
نِخوامه بی تِه دیگه زِنده باشم
تَرسمه که تِه جا شرمنده باشم
🥀😭🥀😭🥀😭🥀😭🥀
علی اکبراسفندیار«مداح»
وساطت حضرت عباس (ع) برای شفای بیماری ناعلاج
مرحوم آیت الله العظمی اراکی به نقل از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه گفت:من برای زیارت مرقد امام حسین (ع) از سامرا به کربلا روانه شدم در مسیر به یکی از طوایفی که در آنجا سکونت داشتند رسیدم.
رئیس طایفه به من احترام خاصی گذاشت در همین هنگام زنی نزد من آمد و گفت: السلام علیک یا خادم العباس؛ سلام بر توای خادم عباس!
من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟
او گفت:خواهر من است.
از اوپرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟
گفت: بله
گفتم: علتش چیست؟
گفت: من سخت بیمار بودم به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیکتر میشد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظرهایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپههایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل (ع) از خدا بخواه برادرم را شفا دهد.
ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند یکی از آنها به دیگری گفت: برادرم حسین (ع)! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است پس از خدا بخواه او را شفا دهد.
امام حسین (ع) فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود کار از کار گذشته است.
باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس (ع) تقاضای عنایت و لطف کرد ناگهان دیدم حضرت عباس (ع) با دیده گریان به امام حسین (ع) عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب الحوائج را از من بگیرد.
امام حسین (ع) با توجهی کامل فرمودند:ای برادر خدایت سلام میرساند و میفرماید: این لقب و موقعیت گرانبها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.
من خود را بازیافتم و از آن پس خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد او را خادم العباس (ع) میخواند و این راز سلام کردن خواهرم بود.
منبع: پرچمدار نینوا، ص ۲۲۱، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج ۳، ص ۳۶ - ۳۷
شفای زبان بریده مادر و دست بریده پسر به دستان مبارک حضرت زهرا (س) و حضرت عباس(ع)
عالم جلیل القدر محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس (ع) را در مى آورند هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند تا نقش حضرت(ع) را روى صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوى زیاد جوانى را پیدا کردند ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (ع) بود بناچار او را در آن روز شبیه کردند وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس (ع) را دوست دارى؟
جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم.
پدرش مى گوید: اگر اینطور است بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس(ع) قطع کنم.
جوان دست خود را دراز مى کند.
پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد،
مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا (س) شرم نمى کنى؟
مرد مى گوید: اگر فاطمه(س) را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم،
خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس(ع) بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند آن زن مى گوید: نزدیکیهاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم.
دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد بفریادش برسید.
آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد.
گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه (س) مادر حسین (ع) هستم. این را فرمود و از نظرم غایب شد.
پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟
گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر، چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.
گفتم آقا شما کى هستید؟
فرمود: من عباس بن على (ع) هستم یک وقت دیدم کسى نیست.
کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
#کرامات
💚🌴کرامات حضرت رقیه(س)🌴💚
✅حکایتی زیبا
✍جناب حجه الاسلام و المسلمين آقای سيد عسكر حيدری، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند که : روزی زنی مسيحی دختر فلجی را از لبنان به سوريه میآورد.
زيرا دكترهای لبنان او را جواب كرده بودند .
زن با دختر مريضش نزديک حرم با عظمت حضرت رقيه (س) منزل می گيرد، تا درآنجا برای معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا می رسد و او می بيند. مردم دسته دسته به طرف محلی كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست می روند. از مردم شام می پرسد اينجا چه خبر است ؟ می گويند اينجا حرم دختر امام حسين (س) است .
او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را میبندد، و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه ميشود و گريه می كند،به حدي كه غش می كند و بيهوش می افتد ... درآن حال كسي به او ميگويد بلند شو برو منزل ... حركت می كند و می رود درب منزل را می زند، می بيند دخترش دارد بازی می كند! وقتی مادر جويای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد، دختر درجواب مادر میگويد وقتی شما رفتيد دختری به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی كنيم .
آن دختر به من گفت، بگو :
( بسم الله الرحمن الرحيم )
تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است... او داشت با من صحبت می كرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحی با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (س) مسلمان شد ...
📚 کتاب کرامات حضرت رقیه(س)
#داستان_واقعی
#کرامات_امام_حسین_ع
🔴لبخند امام حسين(ع) هر شب جمعه
💠عالم زاهد و وارسته، مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشکور قدس سره فرمود:
🔆در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند. در اين اثناء يک نفر جوان عرب معدي (دهاتي) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت نيز با لبخند جوابش دادند.
🔆فرداي آن شب که شب جمعه بود، به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشه ي حرم توقف کردم.
🌸ناگهان آن جوان عرب معدي را که در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام کرد! ولي حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از حرم خارج شد.
🌸به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام پرسيدم. و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل کردم و سپس گفتم: چه کرده اي که امام عليه السلام با لبخند به تو جواب مي دهند؟
🌸جوان گفت: من پدر و مادر پيري دارم و در چند فرسخي کربلا زندگي مي کنيم.
شبهاي جمعه که براي زيارت مي آمدم، يک هفته پدرم را سوار بر الاغ مي کردم و مي آوردم و يک هفته هم مادرم را مي آوردم.
🌸 تا اينکه شب جمعه اي نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار کردم؛ مادرم گريه کرد و گفت: مرا هم بايد ببري! شايد تا هفته ي ديگر زنده نباشم!
🌸 به مادرم گفتم: امشب باران مي بارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشکل است. اما نپذيرفت! ناچار پدرم را سوار کردم و مادرم را بر دوش کشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم.
🌸چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام کردم. آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن وقت تا به حال، هر شب جمعه که به کربلا مشرف مي شوم، حضرت امام حسين عليه السلام را مي بينم و ايشان با تبسم جوابم را مي دهند.
📚کرامات الحسينيه ج
کرامات آقا ابوالفضل العباس علیه السلام
"نذر زن ارمنی و شفاي فرزندش
عالم رباني حضرت آيتالله حاج سيد احمد موسوي نجفي فرمودند: چند سال پيش از يکي از خيابانهاي تهران رد ميشدم، که ناگهان به طور غير عادي به سمت يک مغازه کشيده، و وارد آن مغازه شدم، مغازه متعلق به يک عتيقه فروش بود. اما چيزي را متوجه نشدم. تا سه روز اين قضيه تکرار شد، بعد از سه روز به صاحب مغازه گفتم: آقا شما چه چيزي داري؟ چه سر و سرّي داري؟ که مرا به اينجا کشيدهاي!؟
در جواب سؤالم گفت: حاج آقا شما مسلمان، شيعه و سيد چه سر و سرّي من ارمني با شما دارم؟ بنده ارمني هستم و نامم هم موسي است.
خلاصه، بعد از اينکه با هم مقداري آشنا شديم گفت: فقط برايت بگويم من شفا يافتهي آقاي شما شيعيانم و قضيهي خود را اينگونه تعريف کرد: من بچه ده سالهاي بودم که در محلهاي از محلات تهران زندگي ميکردم. يکروز براي بازي با بچههاي هم محليام بيرون رفتيم. مادر يکي از همبازيهايم، تا مرا ديد با عصبانيت تمام مرا مورد خطاب و عتاب قرار داد که: يهودي، ارمني، برو ببينم، مثلا تو نجس هستي و با دستش محکم به سينه من زد به طوري که ناخودآگاه از بلندي ايوان که در کنارم بود، به پائين پرتاب شدم. پايم خيلي درد گرفت. با زحمت فراوان خودم را به منزل رساندم و از ترس پدر و مادرم خوابيدم. نصف شب خيلي اذيت شدم و متوجه اين معنا نبودم که پايم شکسته شده است، با ناله و فرياد من خانوادهام متوجه شدند و مرا به بيمارستان منتقل کردند. بعد از مدتي پزشکان به اين نتيجه رسيدند که پايم بايد قطع شود، مادرم به من گفت: روي تخت دراز کشيده و بيهوش بودي، يک نفر از همراهان يکي از بيماران مقداري شيريني آورد و داد من هم گرفتم ولي ترسيدم که بگويم من ارمني هستم فقط گفتم: مال چيست؟
گفت: مگر نميداني امشب شب ميلاد قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس (عليهالسلام) است. تا اين نام را شنيدم، دلم شکست و نذر کردم که اگر اين بچه شفا پيدا کند. ابوالفضل (عليهالسلام) را احترام نمايم. مادرم در کنار من بيدار بود و او اين نذر را کرده بود. در همان حال من در خواب ديدم، يک آقاي خوش سيما، و بلند قد، تشريف آورد و به من گفت: بلند شو!
من خيال کردم از پزشکان بيمارستان است. گفتم: آقا من نميتوانم بلند شوم. ميخواهند پايم را قطع کنند. گفت: بلند شو و دست مرا گرفت و کشيد و پرتاب کرد. يکوقت خودم را پايين تخت وسط اتاق ديدم. مادرم خيال کرده بود که ديوانه شدهام و داد و فرياد ميکرد که ناگهان متوجه شدند که من روي پاهاي خود ميدوم و راه ميروم. و خلاصه به عنايت و نظر اباالفضل العباس (عليهالسلام) من خوب شدم. و الان براي تشکر از آن جناب همه ساله در ايام تولد اينجا را چراغاني ميکنم. شيريني ميدهم و خلاصه در منزل و مغازه جشن و سرور برگزار ميکنم شايد علت اينکه شما به اينجا آمديد و رغبت نشان داديد همين باشد.
منبع : شاه شمشاد قدان (سيري در زندگاني و کرامات حضرت اباالفضل العباس) ، سيد محمد حسيني ، هنارس ،چاپ دوم پاییز 1384 صص69تا71
#زمینه
#شب_سوم_محرم_۱۴۰۱
به زور آوردنم با طناب یادته
کتک خوردم منم با رباب یادته
تو رو دیدم میون تشت یادمه
منو دیدی تو بزم شراب یادته
به جا نیاوردی به جا نیاوردم
تو نیزه خوردی و منم کتک خوردم
پاهام پر زخمه گوشم سنگینه
سرت پر خاکه سرم پایینه
چشام خیلی تار تو رو میبینه
بابا بابا بابا بابا
****
چه چیزایی دیدم با چشام بگذریم
شراب خوردن جلو عمه هام بگذریم
با اون چادر خودم مونده بودم بابا
چجوری از تو بازار شام بگذریم
میون راه خیلی برام کتک خوردن
رباب و عمه زینب به جام کتک خوردن
لباست پاره لباسم پاره
نموند انگشتر نموند گوشواره
النگوم بابا الآن تو بازاره
بابا بابا بابا بابا
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
#تنور_خولی
مادر سلام خانهی خولی چه میکنی
ای گنج در خزانهی خولی چه میکنی
من آمدم درآرمت از کنج این تنور
با بازوی کبود ، عزیزم ، ولی به زور
مادر فدای چانهی آتش گرفته ات
لبهای خشک با سر نیزه شکفته ات
دست شکسته بر سر و رویت کشیده ام
خاکستر تنور ز مویت کشیده ام
با چوب یا وسیلهی دیگر بریده اند؟
این طور ناشیانه چرا سر بریده اند
پایت چقدر کار به دعوا کشیده ؟ ها؟
روی لبان تو چه کسی پا کشیده ؟ها؟
بر روی حنجری که از آن بوسه چیده ام
حالا دوازده اثر ضربه دیده ام
یک زخم نه دو زخم نه زخمت لبالب است
اینقدر نیزه خورده سرت نامرتب است
ای جان به لب رسیده بگو پیکرت کجاست
آن یار جان به لب شده آن خواهرت کجاست
او را به سوی کوفه پریشان میآورند
ناموس حق به ناقهی عریان میاورند
🔸شاعر:
#وحید_عظیم_پور
==========================
#تنور_خولی
خاک و خاکستر از سر و رویت
مادری قد خمیده می گیرد
بوسه اندازه جراحاتت
ز گلوی بریده می گیرد
جای بهتر نداشت این کوفه
که سرت به تنور آوردند
از سر و وضع درهمت پیداست
که سرت را به زور آوردند
خون نشسته به روی لبهایت
چقدر زخم خورده بر رویت
به روی دامنش درون تنور
فاطمه شانه میزند مویت
جای سالم که نیست دور و برت
از جراحت پر است این سر تو
میشود از نگاه تو فهمید
چقدر زخمی است پیکر تو
برضریح شکسته لبهات
میشود دید عمق فاجعه را
جبرئیل و ملائکه شستند
جای چنگال شمر و حرمله را
مانده رد دوازده ضربه
به روی رگ رگ گلوی تو
چقدر جای سم مرکب ها
داده تغییر رنگ و روی تو
ای سر از بدن جدا مانده
خواهرت از غم تو پیرشده
سر تو میهمان کنج تنور
بدنت جمع در حصیر شده
خوب شد زینبت نبود وندید
اینهمه زخم خورده بر سر را
خوب شد زینبت نبود و ندید
در تنوری غریب مادر را
🔸شاعر:
#ابراهیم_میرزایی
==========================
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۸_۰۸_۰۷_۵۵_۱۱_۳۸۳.mp3
3.1M
یه زمین و یه کرب بلا
🎙#پیام_کیانی
«لبیک یاحسین»
✍️ جهاد تبیین به عشق سید الشهدا🙏
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۸_۰۸_۰۷_۵۶_۱۹_۷۰۹.mp3
13.58M
خیرالکلام
🎙#سید_مهدی_موسوی
«لبیک یاحسین»
✍️ جهاد تبیین به عشق سید الشهدا🙏
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۸_۰۸_۰۷_۵۳_۲۰_۳۸۴.mp3
4.83M
یا مهدی
🎙#حسن_عطایی
«لبیک یاحسین»
✍️ جهاد تبیین به عشق سید الشهدا🙏
کربلای معلی_۲۰۲۳_۰۸_۰۸_۰۷_۴۷_۴۴_۶۹۶.mp3
2.71M
میدونم دوسم داری
🎙#محسن_عراقی
«لبیک یاحسین»
✍️ جهاد تبیین به عشق سید الشهدا
متن نوحه اما حالا که هر فقیری به پابوس کربلا میره
🥀🥀🥀🥀🥀
یا حسین از صبح ازل تا نام قشنگت شنیده ام ●♪♫
به خدا تا شام ابد ناز غم غشقت خریده ام ●♪♫
نمیدونم زلف سیاهت چه کاری داره به کار من ●♪♫
تیره تر از شب شده ای گل روز من و روزگار من ●♪♫
یه روزی هر کسی که میخواست زیارت کربلا بره ●♪♫
میگفتن رفتن کربلا فقط مال اغنیاست ●♪♫
اما حالا که هر فقیری به پابوس کربلا میره ●♪♫
این دل عاشقم هنوز در خواب و خیال کربلاس ●♪♫
دل مست دیوونم کربلا نره پس کجا بره ●♪♫
ای خدا تو میدونی کرب و بلا فقط مال عاشقاس ●♪♫
همه رفتن ای خدا من نرفتم کربلا ●♪♫
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
نروم من کربلا با تو قهرم ای… ●♪♫
با توکل بر سر زلفت پا ز دو عالم کشیده ام ●♪♫
خون دل خورده ام تا که یک قطره ز جامت چشیده ام ●♪♫
یه حسینی شنیده ای چی بگم چون ندیده ای ●♪♫
مث تو یاری ندیده ام… نه دیده و نه شنیده ام ●♪♫
دل ز دو عالم بریده ام تا غم عشقت خریده ام ●♪♫
از میون تموم خوبان آقا دل به تو ای گل سپرده ام ●♪♫
اگه یاد تو در دل من نباشه من مرده ام ●♪♫
به سر کوی بیقراری با تو چه قراری بسته ام ●♪♫
به سر زلف نازنینت گر سر مویی شکسته ام ●♪♫
جون میدم تا روتو ببینم سلسله ی گیسوتو ببینم ●♪♫
سر میدم زیر تیغ عشقت تا یک نظر ابروتو ببینم ●♪♫
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
اما حالا که هر فقیری به پابوس کربلا میره
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یا أَبا عَبْدِالله وَ صَلَی اللهُ عَلی قَلبِ زینَب صَبور وَ لِسانَ شَکور..
کسی که غیر مصیبت ندید زینب بود
کسی که عشق از او شد پدید زینب بود
کسی که فاطمه او را به دامن از اول
برای کرب و بلا پرورید زینب بود
نُخست روز به بازار عشق آن که ز جان
مَطاعِ جور و جفا را خرید،زینب بود
برادرش به سر اکبرش شتافت ولی
کسی که زودتر از او رسید زینب بود
*مصیبت ها دید، الهی بمیرم دردناک تر از همه گمان میکنم این بود
اومد گودی قتلگاه بدن برادر را پیدا کرد، گاهی صدا میزد: "أنتَ أخی؟" آیا تو برادر منی؟ گاهی صدا میزد:"یَومٌ عَلیٰ صَدرِ المصطفیٰ یَومٌ عَلیٰ وَجهِ الثَّریٰ...." داداش یه روز رو سینۀ پیغمبر جات بود؛ یه روز رو خاک کربلا...
یک وقت دیدن لحنش عوض شدصدا میزنه:
"یا جَدّاه هذا حُسَینٌ بِالعَراء، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ،مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ" گفت و گفت تا به این جمله رسید یا رسول الله این همون حسینیه که زیر گلوش رومیبوسیدی... حسیـــــن..حســـــین.... جانم
این همه راه دویدم ز پی دلداده ام
به امیدی که در این دشت برادر دارم
حسین من! عزیز دلم!
تو دعا کن که کنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
گفت: داداش!
خیز نگذار که ما را به اسیری ببرن
من که از راهی بازار شدن بیزارم
یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد
گو چه سان نَعش تو را از روی زمین بردارم
*حـــــسین جانم داداشم! نه زخمات یه جوریه برات ببندم عزیر دلم! نه یه سفری رفتی منتظرت باشم برگردی..
حـــــسین....حـــــسین جانم
"صَلَی اللهُ عَلَیکَ وَ عَلَی الْباکِینَ عَلَیکَ
یا ذَبیحَ الْعَطشان"
سلام ای با مقام و رتبه ی زن آشنا زینب
سلام ای عفت و صبر و وفا را محتوا زینب
سلام ای خورده نان از سفره ی ایمان پیغمبر
سلام ای قبله ی ایمان کل انبیا زینب
سلام ای زینت نام علیِ عالیِ اعلا
سلام ای افتخار حضرت خیرالنسا زینب
سلام ای زینبیون را پناه روز وانفسا
سلام ای بر غمت هر پاکزادی مبتلا زینب
نباشد گر چه نامت در حدیث عشق اما تو
شدی معنای ستر و کرده ای کار کساء زینب
تمام انبیا خدمتگزاران سر کویت
که هستی بضعه ی آزاده ی آل عبا زینب
تمام حسنها را در تو دیدم اینچنین گفتم
حیا زینب وفا زینب به عالم کیمیا زینب
به فرمان خدا فرمانبرت میشد ملک وقتی
که میخواندی دعا با بارالها ، ربنا زینب
اگر دارالشفا ذکر حسین ابن علی باشد
یقین دارم تویی داروی این دارالشفا زینب
هزاران مرحبا گفتی به یاران روز عاشورا
خدا هم گفت در هر دم هزاران مرحبا زینب
از آن ساعت که غرق خون حسین افتاد در گودال
هدایت تا چهل منزل به راه افتاد با زینب
تو شیر عرصه ی حق محوری بودی نبودی تو
یقین میمرد نام کربلا در کربلا زینب
نه تنها روی دوشت پرچم حلم و حیا داری
که تو هستی سفیر مکتب خون خدا زینب
تو تفسیر تمام آیه ها بودی که از یک سر
به گوش خلق می آمد ز روی نیزه ها زینب
ز نطق آتشینت شام را شام بلا کردی
کلامت کرد کار ذوالفقار مرتضی زینب
به تیغ در زبان ویرانه کردی کاخ ظلمت را
گلستان کرده ای با مقدمت ویرانه را زینب
سنان و ساربان وجسم عریان را جدا دیدی
سه ساله طشت زر راس جدا دیدی جدا زینب
به هر جا دید زین العابدین بزم عزایی را
میان گریه بر داغ پدر میگفت یا زینب
جدا از کربلا با زخمهای شام در غربت
فقط میخواند از گودال و آخر شد فدا زینب
قیام سرخ عاشوراست با نام حسین اما
بود حسن ختام دفتر این ماجرا زینب
#داریوش_جعفری
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_زمان_عج_مناجات_شهادت_امام_سجاد_ع
#محمدعلی_بیابانی
انيس هر نفسم آه انتظار تو نيست
بميرد اين دل غافل كه بيقرار تو نيست
خزان بي تو به خود بسكه عادتم داده
نگاه منفعلم در پي بهار تو نيست
به پاي دار تو تمارها دخيل شدند
سر كسي چو من اميدوار دار تو نيست
تو مي تواني از اين مس طلا درست كني
مگو نمي شود آقا مگو كه كار تو نيست
رواست كور شود ديدگان همچو مني
چرا كه شاهد الطاف آشكار تو نيست
روايت است كه يار تو مي شويم به اشك
بدا به من كه همين قدر نيز يار تو نيست
بدا به حال كسي كه به هيات آمده و
گمان كند كه در اين روضه ها كنار تو نيست
براي كرب و بلا، اربعين، شب جمعه
بدا به حال كسي كه اميدوار تو نيست
به غير ديده ي سجاد هيچ چشم دگر
شبيه ديده ي پر ابر و اشكبار تو نيست
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_زمان_عج_مناجات_شهادت_امام_سجاد_ع
#محمدعلی_بیابانی
اگر که دنیا دارم اگر که دین دارم
کمند لطف تو را چونکه در کمین دارم
برای خواستنت گرچه غرق تردیدم
ولی به اینکه تو می خواهی ام یقین دارم
قدم گذار به چشمم که رستگار شوم
فقط به حرمت خاکی که بر جبین دارم
تو در مقابلم آغوش باز داری و من
فقط مقابل تو روی شرمگین دارم
عزاگرفته ی عالم! چقدر خوشحالم
که چشمی اشک فشان و دلی غمین دارم
شبیه امشب تو روی دوش، شال عزا
و بین سینه غم زین العابدین دارم
بیا و کام مرا با نگات شیرین کن
که در میان دلم شور اربعین دارم
#امام_زمان_عج_مناجات_شهادت_امام_سجاد_ع
#امام_سجاد_ع_مصائب
این نسخه را عمل کن و آویزه کن به گوش
جز در رضای حضرت صاحب زمان نکوش
چشمی به هم زدی و جوانی تمام شد
ای دل بگیر عبرت از آن مرد یخ فروش
لوح سیاه قلب مرا دید و دم نزد
شرمنده ام من از رخ مولای پرده پوش
گویید با امام زمان از غم فراق
دیگر برای گریه کنانش نمانده هوش
گریه نکرد آن که به جد مطهرش
والله هست معرفتش کمتر از وحوش
بار گناه و معصیتش ریخت بر زمین
هر کس کشید بار غمش را به روی دوش
**
جانم فدای داغ امامی که بین تب
می سوخت بین خیمه و داغش نشد خموش
مقتل نوشته است که زین العباد را
بستند بین سلسله بر مرکبی چموش
لعنت به شمر، حضرت سجاد هرچه گفت:
از خیمه دور باش، حرامی نکرد گوش
تبدار بود و روضه ی ناموس را چشید
آمد میان سلسله خون در رگش به جوش
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
آنقدر داغ بود از تب که
آب اگر بود بر لبش میسوخت
احتیاجی نبود بر آتش
خیمه هم داشت از تبش میسوخت
درد را چارهای اگر بکند
چه کند با غمِ پریشانیش
نیست آبی که دستمالی خیس
بگذارند روی پیشانیش
خویش را میخورَد ، ندارد جان
قوَتی نیست جز تقلا حیف
یک به یک میروند یاران و
چارهای نیست جز تماشا حیف
بارها شد به دست بی جانش
پردهی خیمه را به بالا زد
شاهدِ مقتل همه ، هربار
به سرِ خویش دستِ خود را زد
دید از خمیه روی یک نقطه
لشکری را که بی هوا میریخت
دید در بین راه تا به حرم
چقدر اکبر از عبا میریخت
بین بستر نشست در خیمه
زد به سر با دو دست در خیمه
تا صدای برادرش آمد
کمرِ او شکست در خیمه
باز هم پرده را کناری زد
قاسمش بود و سنگ باران بود
یک یتیم و هزارها میدید
لحظهی پایکوبیِ سواران بود
نالهی دختران به او فهماند
دستهایی میان راه اُفتاد
دید از خیمه خواهرش غَش کرد
مادری بینِ خیمهگاه اُفتاد
پرده را زد کنار و گفت: ای وای
حرمله آمده گلو بزند
او خجالت کشید وقتی دید
پدرش رفته است رو بزند
بی برادر شدن چه حسی داشت
کمرش را دو مرتبه خَم کرد
تشنهای بود یک سپاهی که
هرچه آورده بود دَرهَم کرد
چند باری فقط برای وداع
پدرش بوسهاش زد و برگشت
دید در قتلگاه خولی را
سمت گودال آمد و برگشت
او گرفت از عصا که برخیزد
تا پدر تکیه داد بر نیزه
او زمین خورد تا حسین اُفتاد
داد میزد بجای سرنیزه
گرد و خاکی بلند شد فهمید
آخرش شمر با سنان آمد
غم ناموس دارد او یعنی
عمهاش هم نفس زنان آمد
عمه فریاد میزند که نزن
چکمه بردار، احترامش کن
چقدر کُند میبُرد تیغت
زیر و رویش نکن تمامش کن
شاعر حسن لطفی
*خواهر که رسید توی گودال، حسین چشماش رو بست، گفت: دوباره یادِ روزِ دوشنبه افتادم، روزی که توی مدینه به مادرم جسارت کردن...
چه جوری مگه کارِ حسین رو تموم کردن؟ زیارت ناحیه مقدسه اینجوری میگه:...*
دارند زنده زنده ترا دفن میکنند
برجسم نیمه جان تو رحمی نمی کنند
از جای آب، نیزه به خورد تو می دهند
بر خشکی دهان تو رحمی نمی کنند
فهمیدم از گرفتن مویت به دست شمر
بر موی دختران تو رحمی نمیکنند
شاعر محمد جواد پرچمی
*اومد خدمت امام صادق، آقاجان چرا اینقدر برا مصیبت جدتون گریه می کنید؟ شما خانواده ی شهادت هستید...
آقا فرمودن: همه ی گریه ما برا اون ساعتی بود که حسین هنوز داشت با خواهرش حرف میزد" یَا أُختَاه! إِرجِعِی إِلَی الفُسطَاط" خواهرم برگرد به خیمه ها...نانجیب تا دید زینب داره میاد بدن رو برگردوند، سر رو از قفا جدا گرد... ناله بزن بگو: یا حسین...
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️