بعضی زمان ها مبارکند...بعضی مکان ها،مبارکند...بعضی واژه ها مبارکند...
بعضی سفرها مبارکند..بعضی همسفرها مبارکند...بعضی همسرها...
همسر، اگر تو باشی "دلهم"! بیراهه رَوی های هر چه بادیه در تقدیر "زهیر" باشد، باز، سرنوشتِ راه،رسیدن است...
بعید نیست مسیرِ با تعلّل آمده را هی دزدانه نگاه کرده باشی به سیاهی قافله ی پیش رو و هی در دل، تمنا کرده باشی یکی شدن را...
بعید نیست دلت،یکی دو منزل پیشتر از تو،همسفر شده باشد با قافله ای کوچک که به مقصد ابدیّت روان است...
بعید نیست گاه در منزل گرفتن های با اکراه،قامت زلال ملکوتیان را دیده باشی که اتراق کرده اند تا ساعتی خستگی از نازکای تن دخترکان بیرون رود و کودکی، بی تکانه های محمل،شیر بنوشد...
پیغمبری که می بینی از دور، قامت خم و راست می کند در تکاپوی آراستن سفره،علیِّ اکبر است که بناست تا کربلا عطر نفسش هی درآمیزد با بوی غذا... تا هر که بر این سفره است،" عند ربهم یُرزَقون" باشد...
سایه سار بلندِ قامتی که کودکان را بر دوش می کشاند،پسر فاطمه است از ام البنین، که هیچ آبگیری روی مشکش را زمین نمی اندازد جز فرات...
و تو چقدر دلت خواسته در کنار بانویی باشی که تقدیر را به مسلخِ باشکوهترین انتخاب می برد...
و چقدر دلت خواسته در مدار خورشید باشی...
و چقدر دل دل کرده ای که "زهیر" را کجا به مدار بکشانی...
و اینک،منزلگاه "زَرود" و قاصدی در آستانه خیمه...
خوشا زنی چون تو که آسمان را می شناسد و آراستگیِ آنچه در زمین دارد،به دامش نمی کشاند...
به نام "فاطمه"، "زهیر" را به "زهیر" برسان...نگذار بیش از این از خویش بگریزد...
بعضی نام ها مبارکند...بگو "فاطمه" تا "زهیر" برخیزد...
و پایان کار را به نگاهی واگذار که در آنسوی بادیه،گذرگاه ها را میکاود تا بایستگان را عاشق کند..
چند منزل مانده است تا محرّم..تا کربلا...به کاروان حسین خوش آمدی "دلهم"..
و اینک تو بگو ظهرِ "زرود" را....
رساند بادیه ما را به منزل موعود
سلام نقطه ی عاشق شدن؛ سلام "زرود"!
سلام ای همه ی ریگ های طوفانی!
سلام موسم آشوب...فصل ویرانی!
در این مسیرِ پر از ردّ پای بیهوده
سلام آخر بیراهه های بیهوده!
سلام عشقِ کمین کرده در پس تشویش!
تلاش بی ثمرِ عقل مصلحت اندیش!
سلام فاصله ی کم شده میانه ی دشت!
سلام عشق! سلام ای مسیر بی برگشت!
سلام شعله ی خوابیده زیر خاکستر!
سلام قافله ی ایستاده آنسوتر!
سلام روز مبارک! سلام لحظه ی خیر!
سلام منزل تقدیر و انتخاب زهیر..!
زهیر،دلهره،تردید،ظهر،صحرا،من!
بگو که پیک بیاید،بقیه اش با من!
بگو که پیک بیاید، درست وقت ناهار
درست لقمه ی اول؛ درست اول کار
بگو که پیک بیاید که ناگهان برسد
مباد لقمه ی در دست، تا دهان برسد!
که لقمه ای دگر از جنس نور دارم من!
بگو که پیک بیاید حضور دارم من!
نفس نفس پُرِ اکسیرِ نابِ یک نامم
"زرود" فال زد و عشق شد سرانجامم
بناست نقطه ی معراج تا امام شوم
بناست تا نفسی "مسجدالحرام" شوم!
تمام جوهر یک زن،کلام خواهد شد
گریزپای ترین مرد، رام خواهد شد!
به نام نامی زهرای پاک! بسم الله!
"حسین فاطمه می خواندَت... سخن کوتاه!"
سلام خیمه ی قد برکشیده در دل شک!
سلام لقمه ی افتاده.. قاصد ناگاه!
تمام بادیه پرشور و... مرد با تردید..
تمام بادیه مشتاق و...مرد با اکراه..
نگاه کرد به اسب و به جادّه و مقصد
نگاه کرد به پایانِ سخت نادلخواه!
و زیر لب -به تغیّر،به غیظ-چیزی گفت
شبیه زمزمه ی"لااله الّا الله"...
نشد بگویمش -از بس گره به ابرو داشت-
سلام گرم رساند ز من به خواهرِ ماه..
"زهیر" آمده باید "حبیب" برگردد!
به شوق معجزه "دلهم" نشسته چشم به راه....
خوشا به مستی چشمی که استحاله کند!
که کار تربیتِ صدهزارساله کند!
خوشا به شور نگاهی که زیر و رو بکند!
تو را میان عدم بی تو جستجو بکند!
خوشا به طعنه ی تقدیر بر تبِ عصیان!
به مشت واشده ی راز،بین انگشتان!
خوشا به شوق شگفتی که مست می آید!
گریزپای ترین، پای بست می آید...
#یاران_امام
#دلهم
#زهیر
#کربلا
#عاشورا
#سیده_اعظم_حسینی
چقدر تلخی های "رَبَذه" را مرور کرده بود از مدینه تا کربلا و چقدر خاطرات شصت و پنج ساله اش را؟
از اهالی "نوبه"(در آفریقا) بود...مسیحی زاده ای که مسلمان شده بود و مدتی غلام "فضل بن عباس" بود پیش از آنکه در خدمت جناب "ابوذر" باشد...."علی" را و "حسن" را تنها نگذاشته بود و اینک "حسین" را..تعمیر و آماده سازی سلاح را بر عهده داشت که نشسته بود به صیقل شمشیر امام در شب عاشورا...
و اینک به اذن خواهی آمده بود رفتن میدان را...و موسیقی کلام امام که:" ای جون! خداوند خیرت دهد.تو با ما آمدی،رنج سفر را پذیرفتی ...در حق خاندان ما نیکی کردی،اکنون رخصت بازگشتت میدهم؛ برگرد!"...
و "جون" که به رسم غلامان، شرمندگی اش را واژه واژه می گریست:
"سیاهی پیر و بی نسبم! بوی تنم خوش نیست! شایسته ی کربلای تو نیستم! بگذار خونم با خون پاک تو درآمیزد!دعا کن پس از شهادت، خوشبو و روسپید شوم!"...
دعا و نوازش انگشتان "حسین" همزمان بر موهای مجعّد و سپید "جون" جاری شد...و ساعتی بعد زخمی و خون آلود سرش بر افلاکی ترین زانوی زمین بود و گونه ی "آسمان" بر گونه اش..
آری! "حسین" نه به شیوه ی اربابان، که به رسم امامان، "جون" را در آغوش گرفته بود...
چند روز بعد، شمیم عطری بهشتی، "بنی اسد" را بالای پیکری کشاند که در گوشه ای افتاده بود...سپیدتر از روشنی...
سلام بر جَون بن حُوی،غلام سیه چرده ی ابوذر...
سیاه چرده تر از من، در این سپاه نداری!
ولی نگو که نیازی به یک سیاه نداری!
چه عاشقانه ی تلخی ست در خریدن یوسف
رقیب مثل "عزیز"ی شوی و... آه نداری!
نه مثل "حرّ"م و "عابس"، نه چون "زهیر" و "حبیب"م!
اگر مرا نپذیری، یقین گناه نداری!
مرا بخر به خطا هم شده، خلاصه ی عصمت!
درست نیست... ولی قصد اشتباه نداری؟
در این تلاطم طوفان که یاوران تو کوهند
سرِخریدن یک برگ خشک کاه نداری؟
بخواه مثل شبی جلوه گاه مهر تو باشم!
در این مدارِ منوّر که غیر ماه نداری!
گمان نمی برم ای حرمت تمامی عالم!
ز تو که حرمت موی مرا نگاه نداری!
سرم به راه تو افکنده باد! تا که نگویند
در این مسیر غلامان سر به راه نداری!
#جون
#یاران_اباعبدالله
#کربلا
#امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#مرگ_برامریکا✊🇮🇷
#مرگ_براسرائیل✊🇮🇷
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
بزن روش واردشو⏬
↙️خادم الذاکرین آرامش↙️
💠کانال وابرگروه نوای ذاکرین💠
Eitaa.com/navayehzakerin2
تنها کسی بود که به جای رجز،عاشقانه ای خطاب به امام خواند و راهی میدان شد..
مؤذن کاروان بود از مکه تا کربلا...
به جز اذان صبح عاشورا که از گلوی خدایی "علی اکبر" تراویده بود،قافله ی حسین با ندای الله اکبر "حَجّاج"، نماز را قامت بسته بود..
شهادت او را بعد از نماز ظهر عاشورا دانسته اند...
سلام بر حجاج بن مَسروق جُعفی
ای ریخته در نای تو تقدیرِ سحرگاه!
یک دشت گل آویخته بر حنجره ات، ماه..
در کام تو جاریست نفس های گل سرخ
آنگاه که سالک شده در سیرِ الی الله!
با شوق اذان های تو تا منزل دیگر
سر می رود این فاصله در حوصله ی راه!
"لا حولَ و لا قوةَ الّا بِ"نگاهی
کآمیخته با جان تو این مستی دلخواه!
آن عشق که بر شانه کشیدی همه ی عمر
برگوی رجزوار؛ فقط ساده و کوتاه!
این سو تویی و مردترین های شبیهت
آن سوی، فقط سایه؛ فقط لشکر "اشباه"!
باید بکشی جور دلی را که دگر نیست
باید بروی در دل این مسلخِ دلخواه!
چندی ست سرِ نیزه نشان رفته گلویی
ای وای اذان گوی حرم! حنجره ات...آه...
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
#اشعار_مذهبی_تخصصی_بروز #وکاربردی_نوای_ذاکرین
🪷#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
#خادم_الذاکرین_آرامش↙️
💠کانال⏬
Eitaa.com/navayehzakerin2
💠ابرگروه⏬
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
@Aaramesh42 ⬅️مدیر
╚═══💫💎═╝
هنوز نشان افتخار علی علیه السلام بر سینه ی قبیله ات می درخشد که:" اگر بنی شاکر هزار نفر بودند،خدای بزرگ به درستی و حقیقت عبادت می شد".
پیر پرهیزگار قبیله ی "بنی شاکر" که نماز ظهر را سپر امام بوده ای بی زره؛ و اینک با زخمی بر پیشانی، که یادگار تیرباران صبح است، اذن میدان می طلبی و شرم نگاهت واژه می شود که:" یا اباعبدالله! نزد من آفریننده ای محبوب تر از تو نیست. اگر میتوانستم با چیزی بهتر از جان از شما دفاع کنم دریغ نمی ورزیدم"..
مبارز می طلبی و "عمر سعد" می داند کسی حریف تو نیست؛زره و کلاهخود برمیداری و باز از تو می رمند؛ طوفان وار، خیز برمی داری و بر زمین می افکنی...شگفتی شجاعتت بر چشم ها می نشیند؛ "عمر" فریاد میزند:" سنگبارانش کنید!"
ساعتی بعد، تیغ های طمعکار، بدن زخم آجینت را محاصره می کنند و بین مدعیان کشتنت مشاجره آغاز می شود.."عمر"، همدستیِ همگان را قاتل تو میداند تا افتخارِ بر زمین افتادنت، نصیب همه ی سپاهش شود...سرت بر تَرک بند اسب یکی از سپاهیان می نشیند و میدان را مرور می کند...
سلام بر عابس بن ابی شبیب شاکری
خیز بردار در این معرکه، طوفان تر از این!
دَم بده با نفس باد، رجز خوان تر از این!
ای تجلّای حقیقت به شبِ هر چه دروغ!
جلوه کن باز نمایانتر و عریان تر از این!
سنگها غیرت عشقند،اگر بی رحمند!
بگذر از کوچه ی معشوق، شتابان تر از این!۱
زخم در زخم، تنت آینه ی باران باد!
تا که این دشت شود آینه باران تر از این!
"جان چه باشد که فدای قدم دوست کنی"؟۲
تیرها گو که ببارند فراوان تر از این!
غنچه ی زخمِ سحرگاه به پیشانی تو
می شود ظهر در این بادیه، خندان تر از این!
دست در دست، سرت رفته و برمی گردد!
کس ندیده ست سری بی سر و سامان تر از این!
در پریشانی مویت، خبری پیچیده ست!
عاقبت می شود این دشت، پریشان تر از این!
۱- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری..حافظ
۲- با اندکی اختلاف در شعر شاعرانی چون نسیمی،سعدی و...و اشاره به صحبت جناب عابس به امام...
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#مرگ_برامریکا✊🇮🇷
#مرگ_براسرائیل✊🇮🇷
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
بزن روی لینک واردشو⏬
↙️خادم الذاکرین آرامش↙️
💠کانال وابرگروه نوای ذاکرین💠
Eitaa.com/navayehzakerin2
بلندای تو را چه حاجت به واگویه های شعر و نثر؟
ای نامِ همیشه! که "فاطمه" را در خانه ی "علی" جا نهادی و "ام البنین" را در کوچه های مدینه...
و درست از همان روز،"فاطمه" تر شدی و "ام البنین" تر!..
و کوچه زنی را دید در آستانه ی خانه که ماه را آویخته بود به پیشانی اش و یک سبد ستاره را سنجاق کرده بود لابلای چین دامنش و از آسمان،اذن دخول می طلبید..
زنی که گام هایش نشان از ایستادن بر بلندای افق همسری و مادری داشت...
به تقدیر عاشقانه "علی" خوش آمدی بانو!
و مباد که مادرانه هایت،شَروه ای شود به لهجه ی خیسِ رود،در ساحل تشنگی...
سلام بر ام البنین
واحه در واحه باز می پیچید،عطر سنگین روسری در باد!
نه که از جنس نوبرانه ی گل،رد شد از گل فراتری در باد!
نخل هایی زدند اول صبح،ردّ چشمان دختری در باد!
آیه هایی عفیف، دل بردند،از امامی،پیمبری در باد!
واحه در واحه می دوی خوشحال،می کشانی مرا به دنبالت
مست از خواب دیشبی که نشست،ماهِ کامل به دامنِ فالت
سال،تحویل می شود امروز، بر بلندای سبزِ اقبالت
باز کن در،"عقیل" آمده است؛میهمانِ بهارُمین سالَت...
و تَرَک خورد روی گونه ی تو،سبدی از انارها ناگاه!
صف کشیدند گوشه های دلت،همه ی بیقرارها ناگاه!
تا به نام "علی" رسید سخن،پر شدی از بهارها ناگاه
چشم وا می کنم وَ می بینم،رفته ای با سوارها ناگاه...
خبری هست و می روی که شوی،مادرِ انقلاب های بزرگ!
تو بزرگی و انتخاب شدی،تا کنی انتخاب های بزرگ!
که توسل کنند اهل زمین، به تو در اضطراب های بزرگ!
می روی ماه را بیاویزی،بغل آفتاب های بزرگ!
به بهاری نبست دل،خانه،هر چه از کوچه رد شدند فصول
سبزتر از بهار می آیی،از پسِ سال های سرد ملول
یک قبیله شکوفه همراهت،ایستادی به ذکر "اذن دخول"
مادرِ ابرهای آب آور! چار فصل زیارتت،مقبول!
مثل پروانه ای که می افتد،ناگهان در دلِ چراغانی
به کجا پا گذاشتی بانو! به گمانم فقط تو می دانی!
یک دعای توسل است انگار،هر کسی را به نام می خوانی!
هر سلامی،زیارت محض است،هر نگاهی،سلوک عرفانی...!
شبی از دوردست های بلند،دست بردی برای چیدن ماه
ماه،تقدیر دستهای تو بود، هر چه دست از گرفتنش کوتاه
ماه،تعبیر خوابهای تو بود،خواب های صمیمی و دلخواه
ماه شد نذرِ آب های محال،در غروبی که نیزه ی ناگاه...
"ان یکاد" از لبت نمی افتد،دوره ات کرده هر چه زیبایی
آی نامادری که مادری ات،شده اسطوره ای معمایی
انعکاس کدام خورشیدی؟ آی آیینه ی تماشایی!
فصل ها را ورق زدی یک یک،باز هم مادرِ پسرهایی...
خاطراتت همیشه شیرین نیست،زخم سر..پاره ی جگر دارد
عشق تا بوده دردسر بوده..عشق تا هست،دردسر دارد
پُرِ دلشوره ای که فهمیدی،هر چه داری سرِ سفر دارد
و فقط دلخوشی که می بینی،"کوه"،می ایستد،"کمر" دارد...
کوچه در کوچه می دوی بی تاب،می کشانی مرا کجا؟ بانو!
فقط این تکه را شنیدم من،" لا مُقامَ لکم بها"...بانو
صبر کن،بینِ ضجّه ی زن ها،باز گم می شود صدا،بانو!
من بریده بریده می شنوم...سرِ کی روی نیزه ها..بانو؟
آمدی...رفتی و...نپرسیدی،از پسرهای خویش،احوالی
که جواب تمام پرسشهات،آفتابی ست کنج گودالی
گریه هایت غریب و طاقت سوز،روضه هایت اصیل و جنجالی
می گذاری دوباره خرما بر،چار قبرِ مقدّسِ خالی...
کوچه در کوچه،می روی هر روز،نفَست از "لهوف"،آکنده
در درونت همیشه سقّایی،مشک زخمی به دوش افکنده
خاطر هر چه حرمله،جمع...با دو دستی چنین پراکنده!
هر کجا کودکی ست،می گویی:"پسرم را ببخش...شرمنده.."
مصرعی از شعر بشیر بن جذلم هنگام ورود کاروان به مدینه...یا اهل یثرب لا مقام لکم بها...
#ام_البنین
#حضرت_ابالفضل
#عاشورا
#امام_حسین
#مدینه
#سیده_اعظم_حسینی
به خاک پای#حضرت_سجاد...
( بر اساس خطبه ی معجزه وارشان در#شام)
🥀🥀🥀
"کعبه" نام پدرم بود،همه می دانند۱
همه...حتی تبری که به مصاف آمده بود!
بیشتر از همه، آن حاجیِ جانبازی که
شانزده بار، پیاده به طواف آمده بود!۲
تشنگی خیزترین نام پدر،زمزم بود۲
تشنگان از گذر ناب طهورایش مست
در گِل آلودترین فصل زمین،تنگ غروب
چکمه ای آمد و سرچشمه ی زمزم را بست..
"خیرَ من طاف"؛ پدر دور خودش می چرخید۴
از کجا جمع نماید پسر ارشد را؟
"حمَلَ الرکنَ بأطراف ردا"؛ می آورد۵
با عبا تکه به تکه، "حجرالاسود" را...
"مشعر"ی بود که می گفت خودش را...اما
حاجیان مسخره کردند،صدایش گم شد!
بهترینی که به احرام ردا می پوشید!۶
بهترینی که به گودال، ردایش گم شد!
تا "محمد" ز "حسین" است، تمامی شما
می شناسید پدر را ز شب معراجش!
پدرم کعبه،ولی هیچ کسی حاجی نیست
در دیاری که "یزید" است امیرالحاجش!
تا "محمد" ز "حسین" است،پدر هم بوده
شب معراج که از عرش،بُراق آوردند۷
سر درآورده شبی از دلِ "قاب قوسین"
این سری را که اهالی عراق آوردند!
شب "صلّیٰ بملائک" که تمام ملکوت۸
با پدر حسرت یک سجده ی طولانی داشت!
پیش از سنگ زدن های شما پیدا بود
جای آن سجده که از عرش به پیشانی داشت!
در شکوهی ابدی "حمزه" و "جعفر" از ماست!۹
دست "جعفر" علَم ماست که بالاست هنوز!
نَقل "حمزه" نه فقط قصه ی داغی کهنه ست
نَقل دندان شما و جگر ماست هنوز...!
سال ها نافله تان لعنت و نفرین بوده
راهتان گرچه دگرگونه،ولی بشناسید
"مَدَنیٌّ عَقَبیٌّ اُحُدیٌّ شَجَریّ"
آی مردم! پدرم را به "علی" بشناسید!
کیست این راز که در جلوه ی عنداللهی
جز خدا راه نبرده ست به خلوتگاهش
"لا الاهی" که به گردن کشی آمد به مصاف
با دو شمشیر، کشانده است به "الّا اللّهش"
پلک بر هم زدنی کفر به او راه نیافت
این بلندای محالی که حقیقت دارد!
بیعت اولی اش پیش تر از خلقت اوست
این "یدالله" که با "خویش" دو بیعت دارد!
به دو هجرت..به دو قبله...به دو نیزه...اما
جز "یکی" راه ندارد به دل توحیدش
"لافتی" را به تعارف که نگفته، مردم!
"جبرئیلی" که مؤیَّد شده با تأییدش!
"اسدالله" شگفتی که دم شمشیرش
سایه ی قهر خدا بود به هر جا افتاد
دست هایی که پراکند، بپرسید از تیغ!
تیغ هایی که پراکند، بپرسید از باد!
"علی" آن صبر عظیمی ست که هرگز نرسید
به شکوهش نظرِ بی افق باطلتان!
یک اشاره بکنم: گوشه ای از صبر علی ست
این زن،این کوه به بند آمده تا محفلتان!
که "علی" تیر خدا بود به چشم فتنه
"صابرٌ قاطعُ الأصلاب زکیٌّ صَوّام"
گریه رزق شب او بود و به من ارث رسید
بعد از این چشم من و روضه ی " الشّام،الشّام"...
مادرم،نام بلندی ست به بالای ازل
که نگنجیده به توصیف و بیان از آغاز
"فاطمه" لیله ی قدر است، بمانَد تا بعد
"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"
رسمتان گر چه که بی رسمی و حرمت شکنی!
حرفتان گر چه همه زخم زبان و دشنام
"ما گذشتیم و گذشت آنچه که با ما کردید"
دوسه خط مرثیه ی واقعه و ..ختم کلام!
رنگش از زخم و عطش داشت به زردی می رفت
وقتی از اسب زمین خورد کشیدند او را
زرد را سرخ بپاشی و روی شن بکشی
می شود معنی ترکیبِ "مُرمَّل بِدِما (ء)"
دو مصرع از حافظ و شهریار(با اندکی تغییر) گرفته شده است...
توضیح: این شعر به ویژه در قسمت ابتدایی،برداشتی آزاد از اصل خطبه است... ویژگی هایی که در خطبه به پیامبر، نسبت داده شده،در شعر، به استناد حدیث "حسین منـّی و انا من حسین"،از زبان امام سجاد به امام حسین علیهما السلام نسبت داده شده...
۱-انا ابن مکّةَ و منی
۲- شمر
۳- انا ابن زمزم و الصفا
۴- انا ابن خیرِ مَن طافَ و سَعیٰ
۵- انا ابنُ مَن حَمَلَ الرُّکنَ باَطراف الرِّدا
۶- انا ابنُ خیرِ مَن ائتَزَرَ و ارتَدیٰ
۷- انا ابن مَن حُمِل علی البُراقِ فی الهَواء
۸-انا ابنُ مَن صَلّی بملائکة السّماء
۹- و منّا الطّیّار و منّا اسدُ الله و اسدُ رسولِه...
قسمت دوم شعر(وصف امام علی علیه السلام) برداشتی مطابق و گاه آزاد است از اصل خطبه...
#امام_سجاد
#شام
#خطبه
#صحیفه_سجادیه
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسین
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#مرگ_برامریکا✊🇮🇷
#مرگ_براسرائیل✊🇮🇷
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
بزن روی لینک واردشو⏬
↙️خادم الذاکرین آرامش↙️
💠کانال وابرگروه نوای ذاکرین💠
Eitaa.com/navayehzakerin2
به نجوا بود یا فریاد که می خواند:" قُل انّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیایَ و مَماتی للّهِ ربِّ العالَمین"...
چقدر در هر منزلی قصه ی "یحیا"ی نبی را شنیده بود از زبان "حسین" و قصه ی طشت و سر را...
و شاید چشم هایی به سمت او چرخیده بودند هر بار، که همنام "یحیی" بود...
کوفی بود و احتمالا در منزل "شُقوق" به امام پیوسته بود.پنجاه ساله ای که رجزخوان می جنگید در باران سنگ ها و تیرهای مسموم...
اندکی بعد "یحیی"، همپایه ی نامش تا همیشه زنده بود...
سلام بر یحیی بن سلیم مازنی
ای تداعی شده با نام تو طشتی و سری!
وقت آن است سر خویش به مسلخ ببری!
به سیاهی بزن ای جاریِ پیوسته به نور
ایستاده به تماشای تو قرص قمری!
به بلندای تو هرگز نتوانند رسید
خیلِ معروف به کج فهمی و کوته نظری!
در تب حادثه رگ های زمین خشکیده ست
بکن ای زخمِ روان از دل صحرا گذری!
پیش پایت همه ی آینه داران رفتند
تا نباشند و نبینند شکستِ کمری!۱
همه جا قصه ی همنام تو پیچیده به دشت
قصه گو خواسته اینگونه بگوید خبری!
"زندگی" نام قشنگی ست؛ برازنده ی توست!
زنده بودی و از این پس به خدا زنده تری!
بادها راه بلدهای مسیر عشقند!
مقصدی نیست در این راه به جز دربدری...
۱- الآن اِنکسَر ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی....
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#مرگ_برامریکا✊🇮🇷
#مرگ_براسرائیل✊🇮🇷
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
بزن روی لینک واردشو⏬
↙️خادم الذاکرین آرامش↙️
💠کانال وابرگروه نوای ذاکرین💠
Eitaa.com/navayehzakerin2
نامتان با غربت، الفتی دیرینه دارد که دختران "غریبِ مدینه" اید؛ یادگارانِ "حَسن"...
باید چند گامی گذشته باشید از بلوغ، آنگاه که شیرینی رؤیاهای دخترانه تان در تلاطم یک سپیده تا غروب، محال می شود..
دو نام هستید در تاریخ، کم نشان، که غروبی قد می کشید در ازدحام غارتیان بی باور و اسب ها از نازکای قامتتان می گذرند، آنگونه شتابان که شکستنتان به گوشی نمی رسد، مگر "عمه" که در غروبی نباید، از خارهای بیابان کودک می چیند...
و صحرا می داند که شام غریبان با داغ یادگاران "حسن" غریب تر است...
سلام بر ام الحسن و ام الحسین،دختران مجتبی علیه السلام...
از همین رنگ های شاد و قشنگ،روسری سرخِ آب اناری بود
اول صبح،نو، سرِ دختر...سر شب،پاره، دورِ خاری بود...
این نمایی ست کلّی از قصّه، می توان از همین نما فهمید
بین آن شیهه های پی در پی، چه قَدَر وضع، اضطراری بود!
دور خیمه کسی نبود، اما...اسبِ آخر که بی سوار آمد
دورتادورِ خیمه غلغله شد، هر طرف اسبی و سواری بود..
ناگهان خیمه داغ و روشن شد...ناگهان بوی "سوختن" آمد
وَ کسی داد زد:"فرار کنید"!..دخترک، خیمه ی کِناری بود...
شب شد آشوبِ اسب ها خوابید...دخترک برنگشت از صحرا
پیش از این، یادگارِ داغی سخت، بعد از این، داغِ یادگاری بود!...
کاروان بعد چلّه ای برگشت، بین آن خاطراتِ سردرگم
روسری زیر آفتاب هنوز، رنگ و رو رفته، دور خاری بود...
#ام_الحسن_ام_الحسین
#دختران_امام_حسن
#اربعین
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#مرگ_برامریکا✊🇮🇷
#مرگ_براسرائیل✊🇮🇷
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
بزن روی لینک واردشو⏬
↙️خادم الذاکرین آرامش↙️
💠کانال وابرگروه نوای ذاکرین💠
Eitaa.com/navayehzakerin2
دختر است دیگر..آنهم در آغازین فصل بلوغ...
که اگر پدر تا دیروز،همبازی کودکی اش بوده،امروز محبوب ترین تکیه گاهش، شانه های اویند...
بیشتر از دوماه از آخرین لحظه ای که پدر قاب شد در اشک آلودگی چشمانش، می گذرد...
و اینک منزل به منزل،شوق،شعله می کشد در دلش که تا کوفه راهی نمانده است...
نامه ی پدر،اتمام حجتی ست برای راهی شدن دایی "حسین"؛ هر چند منزل به منزل، خبرها داغتر می شوند تا "زَباله"...
همانجا که دایی،بغض فرو می خورد به " انا الیه راجعون" و دستانش،پدرانه ی یتیم نوازی می شود بر روسری "حمیده" که بناست از این به بعد،دایی،پدرش باشد...
و خبرها می رسد تا مشاهده ی گودال...
مقدر است از "مسلم"،" حمیده" بماند تا رویش سپیدارهای فردا...
سلام بر بانو حمیده،دختر مسلم...
خواب دیدم دوباره افتادی
با اذان مناره افتادی
تا کسی کرد اشاره، افتادی
پای دارالاماره افتادی
باز کابوس های تکراری!
خواب دیدم تو و تبرها را
خواب هر منزلی خبرها را
خواب دروازه،خواب سرها را
خواب بازار کفشگرها را! ۱
کفِ بازار بودی انگاری...
می فشارد گَلوم را مرداب
ناگهان جیغ می کشد مهتاب
زخمی و تشنه می پرم از خواب
خون لبهام می چکد در آب
خون لبهام می شود جاری...
حرف ها در گلو مچاله شدند
حکم ها جمله استحاله شدند
و "شُریحی" ترین رساله شدند
قصه غربت "زَباله" شدند
خبر از حال دخترت داری؟
همه ی شهر، پایِ رفتن بود
صف هجده هزار،یک تن بود
کوفه یک مرد داشت که "زن" بود ۲
قطعه شعری ز دفتر من بود
قطعه شعری به وزن بیداری!
دور، وارونه؛ دار، وارونه!
مردم بی مدار،وارونه!
حرف، وارونه! کار، وارونه!
آینه در غبار، وارونه!
و تو وارونه بر سرِ داری!
قصه ی رفتنت دراز شد و
پله پله حماسه ساز شد و
مشت کوفه دوباره باز شد و
دست دایی یتیم نواز شد و
منم و داغ های اجباری..
آنک این من، در ابتدای خودم
پای بنهاده جای پای خودم
پاسخ روشنِ "چرا"ی خودم
من سفیر توام به جای خودم
من از امروز "مسلمم" آری...
سهم آیینه ات تبلور باد!
در تب سنگ،بی تکسّر باد!
باغ تو با بهار دمخور باد!
رج به رج فصلنامه ات پر باد
از سپیدارهای بسیاری!...
۱- اشاره با افتادن پیکر حضرت مسلم در بازار کفشگرها و آویختن سر ایشان از دروازه ی شام
۲- بانو طوعه
#کربلا
#مسلم_ابن_عقیل
#دختر_مسلم
#بانو_حمیده
#سیده_اعظم_حسینی
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_نوای_ذاکرین💠
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
#خادم_الذاکرین_آرامش↙️
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aaramesh42 ⬅️مدیر
╚═══💫💎═╝
به مدینه ی بی پیامبر...
ای شهر! با مصیبت ممتد چه می کنی؟
با روزهای ناگذرِ بد،چه می کنی؟
وقت اذان و "أشهدُ انَّ محمداً"
با "اشهدِ" بدون "محمد" چه می کنی؟
با کودکان خسته ی در راه مسجد و
همبازی یی که باز، نیامد چه می کنی؟
با کوچه های جازده ای که از این به بعد
هرگز نمی رسند به مقصد، چه می کنی؟
وقتی "یقین"، قباله به دست از تو بگذرد
با عابران گیج مردّد چه می کنی؟
وقتی لگد..بُراق نشو! آمدیم و زد
-فرض محال اصلاً- اگر زد،چه می کنی؟
با لحظه ی نبایدِ افتادنِ زنی
-گیریم باردار نباشد-چه می کنی؟
اصلاً مصیبتِ پس از او نه..فقط بگو
با نفْسِ داغِ رفتنِ "احمد"،چه می کنی؟
با یک بقیع قبرِ پس از این -که می رسند
بی سایبان و زائر و گنبد- چه می کنی؟
براق شدن: عصبانی شدن...
#حضرت_رسول
#رحلت_پیامبر
#مدینه
#بیست_هشتم_صفر
#سیده_اعظم_حسینی
-------------------------
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_نوای_ذاکرین💠
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
#خادم_الذاکرین_آرامش↙️
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aaramesh42 ⬅️مدیر
╚═══💫💎═╝
مدینه..بی پیامبر
اصلاً به وحی کار ندارم.. فقطـ بیا
قدری میان کوچه دوباره قدم بزن!
دنبال بچه ها کن و با شور کودکی
پیغمبرانه، کوچه ی ما را به هم بزن!
با عابران سلام و علیکی کن و سپس
قدری نمک بریز! زمانی مزاح کن!
خنده بپاش مثل همیشه به روی شهر!
حال مدینه را نفسی روبراه کن!
بگذر ز غرفه غرفه ی بازار و لمس کن
پیراهنان ساده ی در انتظارشان ۱
با کاسبان شهر خوش و بش کن و بپرس
مثل همیشه باز هم از کسب و کارشان!
با آن رسالت پدریِ همیشگی
باز از کنار خانه ی "زهرا" عبور کن!
شادیِ بوسه بر سر و دست "بتول" را
هدیه به هر چه دخترِ زنده به گور کن!
هر چند وقت، خطبه ی عقدی بخوان و بعد
با یک دعا به وصلتشان روشنی بپاش!
در گوش کودکان مدینه اذان بگو
بر گریه های اوّلشان ایمنی بپاش!
خرماپزان که می رسد از راه، باز هم
هی سر بزن به کارگران! با بهانه ای...
در کام خسته ای بچکان! -در میان راه-
شیرینیِ گسِ رطبِ نوبرانه ای...
در لابلای معجزه و وحی، گاه گاه
گندم بیار و پاک کن و آسیاب کن!
پیغمبرانه های قشنگ و لطیف را
مثل گذشته، باز در این شهر، باب کن!
صبح است و باز منتظرم عابر نجیب!
عطر تو را که باز بپیچد به کوچه ها
من "یثرب"م که با تو "مدینه" شدم..بگو!
حالا که نیستی چه کنم نامِ بی تو را؟
۱- اشاره به پیراهنی که با دوازده درهم برای پیامبر خریده شد و ایشان به بازار رفته با پیراهنی ساده تر عوضش کردند و مابقی مبلغ را به دو نیازمند دیگر بخشیدند...
#حضرت_رسول
#رحلت_پیامبر
#مدینه
#بیست_هشتم_صفر
#سیده_اعظم_حسینی
-------------------------
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_نوای_ذاکرین💠
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
#خادم_الذاکرین_آرامش↙️
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aaramesh42 ⬅️مدیر
╚═══💫💎═╝
طلوع کرد شبی نامت از سر بامش
و شهر حضرت خورشید شد سپس نامش
گذشت سلسله ات روزی از نشابور و
نشست معجزه بر برگ و بار بادامش1
پس از عبور تو در حسرت نگین شدن اند
به شوق نام تو، فیروزه های خوشنامش!
چقدر تا به رسیدن شتاب کرد انگور
خبر نداشت که شرمندگی ست فرجامش...
1- اشاره به درخت بادامی که امام در مسیر سفر در منزل پیرزنی کاشتند و مردم از ثمر درخت برای تبرک و شفا می بردند...
#امام_رضا
#شهادت_امام_رضا
#سیده_اعظم_حسینی
..............................
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_نوای_ذاکرین💠
🌹#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
#خادم_الذاکرین_آرامش↙️
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aaramesh42 ⬅️مدیر
╚═══💫💎═╝