هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
ما چه می فهمیم اندوه در و دیوار را
ما چه می فهمیم اشکِ چشم های تار را
ما چه می فهمیم وقتی مادری در آتش است
پهلویش طاقت ندارد داغیِ مسمار را
مانده ام امشب بگویم از غلاف و کوچه ها
یا بگویم داستان میخ کج رفتار را
پشت در غوغا شده، ای کاش زینب نشنود
طعنه های مردکِ بی شرمِ بی مقدار را
آتش آورده ست پشت خانه ی وحی خدا
با خودش همراه کرده بی حیا، اشرار را
کینه هایی را که در دل داشت در پا جمع کرد..
زد ولی انداخت از پا حیدر کرار را
ما چه می فهمیم از این داغ وقتی مجتبی
دیده با چشم خود این داغ مصیبت بار را
شاعر: #احسان_نرگسی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_زهرا_س_مدح
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
قیامت است تماشای صبح دولت او
که محشری ست مقامات بی نهایت او
فقط نه روز قیامت، یکایک ایام
به یمن لیله قدرند زیر منت او
کسی که ماه و ستاره ست گردن آویزش
شده ست نُقل دهان فلک کرامت او
شبیه زهره کنیزش درخششی دارد
زحل که بسته کمر گوئیا به خدمت او
غبار درگه او فضه می شود قطعاً
عیار سنجش پیغمبران محبت او
قیام فاطمه گرچه خمیده بود ولی
قیامت است رکوع یکی دو رکعت او
توسلات خلائق به ذیل چادر او
امام، معتکف خیمه امامت او
جنان ز غنچه لبخند او شده پیدا
نهان رضای خداوند در رضایت او
خیال خاک به درک ضریح او نرسید
کشیده سرمه به چشمان عرش تربت او
دمی که بی کفن اهل قبور بر خیزند
حریر و سُندُس و اِستبرَق است خلعت او
به روی ناقه ای از نور در مسیر صراط
روانه سوی جنان، محمل جلالت او
عنان ناقه او را گرفته جبرائیل
حریر بال ملک پرده دار حرمت او
چه آبشار رفیعی است چادر زهرا
که جاری است از آن، رشته شفاعت او
پیمبران همگی سر به زیر اندازند
که چشم را نزند آفتاب طلعت او
در آن میانه فدک ایستاده با دل خون
خزان زده است هنوز از غم مصیبت او
کسی که مادر آب است حرمتی دارد
لهیب آتش دوزخ کجا و ساحت او ؟!
من از حوادث روز جزا ندارم بیم
قیامت است فقط لحظه شهادت او
گمان کنم که اگر میخ هم شود محشور
سرش بلند نمی گردد از خجالت او
به جست و جوی حسین است در صف محشر
که مرهمی بنهد بر روی جراحت او
شکوه پیرهنی کهنه است روسری اش
میان مرثیه کمتر شده ست طاقت او
اگر چه محسن او هم شهید شد اما
گلوی زخمی طفلی شده شکایت او
شاعر: حجتالاسلام #محسن_حنیفی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
(نامهی منظوم متخلف ثانی به معاویه علیه اللعنه)
این نامه را به جوهر کینه نوشتهام
از روزهای خوب مدینه نوشتهام
روزی که اختیار، به دست سقیفه بود
روزی که چشممان به رَدای خلیفه بود
هم، فکر غصبِ حق علی بود در سرم
هم بود " ابوعُبیدهی جراح " یاورم
غیر از علی و فاطمه همراهمان شدند
اهل مدینه لشکر خودخواهمان شدند
گفتم بدون مایه فطیر است کارمان
بی مرتضی و فاطمه گیر است کارمان
از این جهت روانه شدم سمت خانهاش
گِرد آمدیم پشت درِ آشیانهاش
پشتِ سرم مهاجر و انصار آمدند
حتی به یاریام در و دیوار آمدند
هر لحظه لحظه بیشتر و بیشتر شدیم
در پیش چشم فاطمه سیصد نفر شدیم
گفتم علیِّ خانهنشین را خبر کنید
مثل بقیه بیعت بی دردسر کنید
گفتم که ختم غائله در دست حیدر است
بیعت، علی اگر نکند کار ابتر است
آمد صدای فاطمه از پشت در به گوش
میگفت از امامت و حقِّ پسرعموش
حکم ولایتِ ازلی را به ما نداد
یک تار موی شخص علی را به ما نداد
گفتم به حال خویش نباید رها شود
وقتش رسیده شعلهی آتش به پا شود
در بین دود، فکر علی بود فاطمه
همواره گرم ذکر علی بود فاطمه
گرم حمایت از علیاش عاشقانه بود
تنها علاجِ کار، فقط تازیانه بود
کاشانهاش همینکه پُر از بوی دود شد
با تازیانه بازویِ زهرا کبود شد
این سو مغیره گرم بگو و بخند شد
آن سو صدای نالهی زهرا بلند شد
چیزی نمانده بود فضا ملتهب شود
با گریههای فاطمه دل منقلب شود
اما علی و شوکتش آمد به خاطرم
شور و شکوه ضربتش آمد به خاطرم
"تیغِ دو دم" به خاطرم آمد چهکار کرد
اهل قُریش را به مصیبت دچار کرد
پس با تمام کینه و بُغضی که داشتم
آنجا همه توان خودم را گذاشتم
بر سینهی زمین و زمان دستِ رد زدم
بر دربِ نیمهسوخته محکم لگد زدم
طوری لگد زدم که همان پشت در نشست
طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست
طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود
طوری لگد زدم که علی بی پسر شود
حتی کنار ضربهی سنگین کاریام
مسمار درب سوخته آمد به یاریام
ریحانهی رسول که رنگش پریده بود
داغیِ میخِ در، نفسش را بُریده بود
یک ضربه روزگارِ علی را سیاه کرد...
سیلی زدم به فاطمه حیدر نگاه کرد...
✍ #علیرضا_خاکساری
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هدایت شده از اشعار آیینی حسینیه
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
سرنوشت آن گل پرپر نمیدانم چه شد
شرح این خونگریه را آخر نمیدانم چه شد
احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود
آن سفارشهای پیغمبر نمیدانم چه شد
روزگاری مرغ عشقی این حوالی خانه داشت
آشیانش سوخت، بال و پر نمیدانم چه شد
چند نامرد آمدند و هیزمی آماده شد
«در» که کلاً سوخت، میخ در نمیدانم چه شد
بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید
حالت گلبرگ نیلوفر نمیدانم چه شد
شد فدک سیراب از سرچشمهی پهلوی او
لالههای رسته بر بستر نمیدانم چه شد
دستهای شوهرش زخمی شد از ردّ طناب
ریسمان بر گردن حیدر نمیدانم چه شد
هیچ کس قبر شریفش را نمیداند کجاست
آخرِ این قصه را دیگر نمیدانم چه شد
✍ #عباس_احمدی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه | عضو شوید👇
↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e