eitaa logo
ندای اندیشه
290 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
542 ویدیو
16 فایل
گفتگویی ساده و کوتاه درباره ی مبانی دینی و اصول اعتقادات آیدی مدیر : @aliakbariran
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اندکی تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن زندگی آزادی یعنی به بدن بی جان پلیسی که امنیت جان تو رو در کوچه و خیابان تامین می‌کنه رحم نکنی ؟! 🌷 @ttafakor
ندای اندیشه
زن زندگی آزادی یعنی به بدن بی جان پلیسی که امنیت جان تو رو در کوچه و خیابان تامین می‌کنه رحم نکنی ؟!
این دخترا در چه خانواده‌هایی بزرگ شدن؟ چه مالی خوردن؟ چی باعث شده که سطح فکری عده‌ای در حد حیوان‌ها هم نیست. سگ با تمام نفهمی خود، به کسی که به او محبتی کرده باشد، سال‌های سال، دم تکان می‌دهد. این پلیس آیا غیر از ایجاد امنیت، هدف دیگری دارد؟ البته دختری که حیا ندارد و براش فرقی ندارد که چند پسر لاشی، هر چند روز با او باشد، چه نیازی به امنیت دارد؟ او از خداش هست که پلیس نباشد تا بیشتر به جنده بازی خودبپرازد. بعضیا از سگ هم کمترن و شرمم می‌شود که آن‌ها را انسان خطاب کنم @ttafakor
هدایت شده از دروازه حکمت
کلیپ صوتی «دانشجوی جبهه» - حسین یکتا.mp3
4.78M
بدان که وسطِ جبهه‌ی جنگی... 📻 پادکست دانشجوی جبهه 🔺 توصیه بسیار بسیار ویژه به جهت شنیدن @Pelak_channel Instagram: Hoseinyekta46
قدر زر، زرگر بدانید ارزش و اهمیت تقوا و عمل صالح رو هم فقط یه عده افراد با می فهمن. توقع نداشته باشین همه بفهمند. @nedayandisheh
توروخدا به اونایی که سالم‌ زندگی کردن نگید بی‌دست‌وپا بذارید سالم زندگی کردن تو این دوره زمونه، ارزش بمونه @nedayandisheh
📢 نُخبگیْ فقط نبوغِ ذهنی نیست؛ نُخبگی، به میزان فداکاری برای دین است. کسی که آمادهٔ شهادت است، نُخبه است. 💠 آیت‌الله میرباقری: «نُخبگیْ فقط نخبگیِ ذهنی و نخبگیِ فکری نیست؛ کسی که تعلقی دارد که آمادهٔ شهادت است، نُخبه است. نُخبگیْ به میزان فداکاری برای دین است. در تعریف نُخبگی، ظرفیتِ روحیْ کمتر از ظرفیتِ ذهنی نیست. نُخبگی، نُخبگیِ در تعلُّق است. نُخبه کسی است که علائقش علائقِ ممتاز است و تعلقُّ بالای روحی به اسلام دارد.» @nedayandisheh
با صبر و حوصله به تنت زخم می‌زنند جوری که کشتن تو به تاخیر می‌کشید... @nedayandisheh
49133و-قطعوا-بسیوف-اربا-اربا.mp3
3.67M
فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْبا... @nedayandisheh
ندای اندیشه
زن زندگی آزادی یعنی به بدن بی جان پلیسی که امنیت جان تو رو در کوچه و خیابان تامین می‌کنه رحم نکنی ؟!
داعشی همیشه به شکل یک مرد خشن و ترسناک نیست؛ گاهی به صورت دختری است که به پلیس زخمی و گرفتار و بی‌دفاع و بی‌سلاح، لگد می‌زند. @nedayandisheh
هدایت شده از ندای اندیشه
Hamed Zamani - Raze Roshan.mp3
11M
تا چراغی در میان این شبستان روشن است تا تنور نان گرم مرد چوپان روشن است شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است یوسفی رفته است آری وضع کنعان روشن است تک سواران تیز می تازند در صحرا هنوز از تلاطم باز ننشست این دریا هنوز آتشی پیداست آن سوی بیابان هنوز باز شمعی کشته شد با دست شب اما هنوز این شبستان کهن با نور ایمان روشن است “بار الها جرات ما را سر و سامان بده انقلابا مشق هشیاری به فرزندان بده قهرمانا در دل میدان بمان جولان بده رهبرا من مصطفایی دیگرم فرمان بده رهبرا من مصطفایی دیگرم فرمان بده ♫ ♫ ♫ ♫ کی به اندک بادی اقیانوس لرزان می شود کوه کی با یک خراش ساده ویران می شود عاشق رفتن کی از رفتن پشیمان میشود کی میان ابرهای تیره.پنهان می شود آسمان ما که با خون شهیدان روشن است مرتضی تا بود کارش غیر شیدایی نبود مجتبی می گفت: دیدم غیر زیبایی نبود شد پشیمان هر کس اینجا زلیخایی نبود مصطفی هم رفت آری او هم اینجایی نبود مردهای مرد را آغاز و پایان روشن است “بار الها جرات ما را سر و سامان بده انقلابا مشق هشیاری به فرزندان بده قهرمانا در دل میدان بمان جولان بده رهبرا من مصطفایی دیگرم فرمان بده @nedayandisheh
شما دنبال بغل رایگان با هرزه ها بودید! ما دنبال بغل رایگان با اباعبدالله الحسین ما مثل هم نیستیم! [این نیروی بسیجی دیروز در کرج به شهادت رسید] @nedayandisheh
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست... و از آن روز سرم میل بریدن دارد شهید روح الله عجمی صلی الله علیک یا مولانا یا اباعبدالله @nedayandisheh
جواد فروغی قهرمان تیراندازی المپیک با حضور در منزل آرتین مدالش را تقدیم او کرد احسنت به تو @nedayandisheh
🔆 امیرالمؤمنین عليه‌السلام: ✍ العاقِلُ يَعْتَمِدُ على عَملهِ، الجاهِلُ يَعْتَمِدُ على أمَلهِ 🔴 خردمند به عمل خود تكيه مى‌كند و نادان به آرزوهايش 📚 غررالحكم، حدیث ۱۲۴۰ @nedayandisheh
sorood1.mp3
6.83M
سـرود یار دبستانۍ من با شعر جدید و به روز، بسیار عالی روزدانش آموز مبارڪ @GHASEDAK_313‌ @nedayandisheh
ندای اندیشه
#توجه دوستان اگه دلنوشته ای دارید یا اهل خاطره نویسی هستید ، میتونید برام بفرستید تا در کانال منتشر
سلام دوستان عزیز✋ خوب هستید 🌹 شما که چیزی نفرستادی ولی خودم یک رمان خیلی کوتاه آماده کردم برای اعضای کانال. چند قسمت اولیه ش رو میفرستم اگه استقبال شد تا آخرش رو میذارم: نام رمان : ویروس نویسنده : علی اکبر نظراتتون رو به آیدی زیر بفرستید : @Aliakbariran
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدایی که درد و درمان از اوست
از خانه بیرون رفت. با سرعت حرکت می کرد. در راه گوشی موبایلش را از جیبش بیرون آورد و شماره ی امید را گرفت. + امید کجایی؟ _سلامت کو؟ +مسخره بازی در نیار. یه کار مهم دارم باهات. کجایی؟ _چیشده؟ من خونه م. +دارم میام خونه تون _باشه خوش اومدی +فعلا _خداحفظ تند تند راه می رفت. بدنش عرق کرده بود. هوا کمی سرد بود. با وجود حرارت بدنش و عرقی که کرده بود، این سرما آزار دهنده بود. نفس نفس می زد. چند کوچه ای تا خانه ی دوستش مانده بود. به خانه ی امید می رسد. زنگ را به صدا در می آورد. امید از قبل آماده شده بود. +سلام آرمین _سلام امید +خوبی؟ حالت چطوره؟ _ممنون. یه اتفاقی برام افتاده + آروم باش. چیشده؟ _ اگه میتونی بیا بریم به جای خلوت صحبت کنیم. + باشه من در خونه رو ببندم. کجا بریم؟ _ اون پارک بزرگ کنار مدرسه چطوره ؟ _هنونجا که بعضی وقت ها فوتبال بازی می کنیم؟ + آره _ خیلی خوبه. بزن بریم +حالا میخوای بگی چی شده یا نه؟ _ حس می کنم یه بیماری خیلی بد گرفتم. + چه بیماری ای؟ _ تا حالا این حس رو نداشتم. یه ویروس خیلی جدیده. حالم رو خیلی بد کرده. + چی داری می گی؟ درست حرف بزن ببینم. _ ببین خیلی وقت نیست که مبتلا شدم. باید بگذره تا ببینم دقیقا چیه. فقط به تو اعتماد داشتم که اینو بهت گفتم. + من کنارتم داداش. غمت نباشه. _ لطفا به هیشکی نگو. نمی‌خوام کسی بفهمه +خیالت راحت _ ممنون ازت امید جان
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_اول از خانه بیرون رفت. با سرعت حرکت می کرد. در راه گوشی موبایلش را از جیبش
آرمین و امید دوست صمیمی هم هستند و به نوعی محرم اسرار یکدیگرند مثل خیلی از نوجوانان دیگر. هر دو از نفرات ممتاز مدرسه ی شهید مقصودی هستند و در پایه ی دهم مشغول تحصیلند. شنبه قرار است آقای احمدی دبیر درس ریاضی ، تکالیف را نگاه کند. + آقای آرمین محسنی _ بله آقا + بیا پای تابلو تمرین اول که گفته بودم رو حل کن _ آقا اجازه میشه ما هفته بعد بیایم، این هفته نتونستیم تمرین ها رو حل کنی. + عه. از تو بعید بود، تو که همیشه خودت داوطلب میومدی _ آقا ببخشید امید که متوجه حال آرمین می شود سریع دست بلند می کند و می گوید : + آقا اجازه، میشه ما بیایم حل کنیم _ تو حل کن امید با نگاهی مهربان به سمت آرمین بلند می شود و به سمت تابلو می رود. زنگ آخر مدرسه به صدا در می آید. بچه ها با سر و صدا و هیاهو وسایل خود را جمع می کنند و راهی خانه می شوند. + آرمین چت شده بود توی کلاس ریاضی؟ _ هنوز درگیر اون ویروسم. فکر و ذهنم رو درگیر کرده. نتونستم به درس تمرکز کنم. + عیب نداره. حالا پاشو بریم خونه، ولی حواست باشه این دفعه دیگه من نمیام تمرینای کلاس رو حل کنماا. _ خودم هم حالم بد شد. دعا کن خوب بشم
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_دوم آرمین و امید دوست صمیمی هم هستند و به نوعی محرم اسرار یکدیگرند مثل خیلی
آرمین در اتاقش مشغول درس خواندن است. امتحانات پایان ترم نزدیک است. امسال کارش سخت شده. او با یک بیماری عجیب و غریب دست و پنجه نرم می کند. او چند سالی ست که تکواندو کار می کند. سال بعد قرار است کمربند مشکی بگیرد. اما این ویروس منحوس نگرانش کرده. تکواندو هم رشته ی بسیار جذابی است. در عین سادگی دارای اصول و اساس استواری ست. تمارین ریاضی را حل می کند. کتاب و دفترش را می بندد. می خواهد کتاب زیست را بردارد که یکباره قلبش شروع به تپش می کند، مضطرب میشود، همه ی بدنش را عرق فرا می گیرد، ویروسی سیاه مثل روح از بدنش بیرون می آید. آرمین وحشت می کند. این اولین باری ست که او ویروس را می بیند. روحی سرتاپا سیاه مقابل او قرار می گیرد. قدش از قد آرمین بلند تر است. فقط به صورتش نگاه می کند و خشکش می زند. انگار تسخیرِ او شده. قدرتش را حس می کند. قدرت زیادی دارد. در و دیوار و فرش و سقف همه برایش کنار می روند. فقط خودش و آن ویروس عظیم الجثه را می بیند. تلاش می کند چشم از او بردارد و حواس خودش را به جای دیگری پرت کند. اما نمی‌تواند. بار دوم چشمانش را می بندد و نفس عمیقی می کشد و به سمت در می دود. دستگیره ی در را محکم می گیرد و به بیرون اتاق می رود. نمی تواند باور کند چه اتفاقی برایش افتاده. هنوز آن صحنه در ذهنش مجسم است. مادر در آشپزخانه مشغول آشپزی ست و اصلا حواسش به آرمین و اتفاقی که برای او افتاده نیست. آرمین به سمت یخچال می رود و یک لیوان آب می خورد و همچنان نفس نفس می زند.
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_سوم آرمین در اتاقش مشغول درس خواندن است. امتحانات پایان ترم نزدیک است. امسا
با ترس و لرز به سمت اتاقش برمی گردد. آهسته قدم بر می‌دارد. می داند که آن ویروس بزرگ و ترسناک بیرون از اتاق نیست. می خواهد به یکباره درِ اتاق را کامل باز می کند. آماده است که اگر دوباره او را دید فریاد بزند. جلو می رود. دستگیره را می گیرد. دستش کمی لرزش دارد. خودش عقب می ایستد و در را به سمت جلو هل می دهد. مردمک چشمانش با سرعت در حال حرکت است. اتاق را کامل برانداز می کند. خبری از ویروس نبود. با احتیاط بر روی صندلی اتاق می نشیند. آرام می شود. به اتفاق چند دقیقه قبل فکر می کند. این ویروس با تمام ویروس ها و بیماری های دیگر فرق داشت. ویروس ها موجودات ریز میکروسکوپی هستند که در داخل بدن انسان هستند. اما ویروسی که آرمین با آن مواجهه بود، اندازه اش بزرگتر از او بود و اختیار و اراده ی او را در دست گرفته بود. دیگر دوست ندارد با آن موجود روبرو شود. نمی‌دانست او چیست؟ چه می خواهد؟ از کجا می آید؟ اما این را درک می کرد که ارتباط نزدیکی با این ویروس دارد. در فکرش احتمالات مختلفی راه می دهد: _ نکنه روانی شدم!! _ نکنه اینقدر درس خوندم مغزم داره سوت می‌کشه! _ نکنه یکی منو جادو کرده باشه! خدایا چیکار کنم. این دیگه چی بود آخه. من داشتم زندگی عادیمو میکردم. خدایا می دونم هرچی هم باشه تو کنارمی. من از ته دلم به تو ایمان دارم خدا جونم.
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_چهارم با ترس و لرز به سمت اتاقش برمی گردد. آهسته قدم بر می‌دارد. می داند که
چند هفته ای می گذرد. این قضیه را به کسی نگفته‌. در این چند هفته خبری از ویروس نبود. آرمین با آرامش مشغول درس و باشگاه و زندگی خودش بود. امروز یکشنبه باید به باشگاه برود. از نفرات ممتاز در باشگاه تکواندوست. مربی قرار است نیم ساعت آخر را به مبارزه ی دوستانه ی دو به دو اختصاص دهد. آرمین هوگو و ضربه گیر هایش را می پوشد و آماده می شود. مربی حریفی برایش تعیین می کند. مبارزه را شروع می کنند. آرمین ضرباتی به سینه ی حریف میزند. حریف هم تلاش در پاسخگویی دارد. ناگهان قیافه ی ویروسی که آرمین در چند هفته پیش با او رو برو شده بود در نظرش پدید می آید. حواسش به کلی از مبارزه پرت می شود. اصل و قانون در مبارزه، استفاده از لحظات است. حریف در یک لحظه ضربه ی دولیوچاگی بر صورت او وارد می کند. به طور غریزی کمی می رود اما این عقب رفتن به اندازه ی لازم کافی نیست و پای حریف به صورت او اصابت می کند. در یک لحظه همه چیز برایش ساکت می شود و او به زمین می افتد. اتفاق خاصی نیفتاده. بلند می شود. مربی مبارزه را پایان می دهد. باز هم سر و کله ی آن ویروس؟ نه این بار ناخودآگاه تصویر این ویروس برای آرمین مجسم شده بود. بعد از باشگاه مستقیم به خانه می رود. خیلی خسته شده. بعد از خوردن شام بلافاصله به اتاقش می رود و روی تخت دراز می کشد. بدن و صورتش کمی درد دارد. سقف را نگاه می کند. به گچ بری های خط دار حاشیه ی دیوار خیره می شود. به فردا فکر می کند. و با این فکر، کم کم چشم هایش بسته می شود و به خواب می رود. فرصت نمی کند که برق اتاق را خاموش می کند و بدون اینکه پتویی روی خودش بکشد شب را صبح می کند.
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_پنجم چند هفته ای می گذرد. این قضیه را به کسی نگفته‌. در این چند هفته خبری ا
+آرمین جان نمی‌خوای بیدار بشی؟ مادر جان مدرسه ت دیر میشه ها؟ +آرمین پاشو تنبل خان _الان پا میشم +وقت نمیکنی صبحونه بخوری، یه لقمه نون پنیر گردو برات گذاشتم اینو ببر مدرسه. _ دستت درد نکنه مامان امروز یک روز عادی است. مثل معمول کلاس ها برگذار میشود و زنگ آخر هم به صدا در می آید. امید با بی حوصلگی کتاب هایش را در کیف میگذارد. آرمین متوجه او می شود. + چیه؟ چرا بی حالی؟ _ چند روزیه اصلا حال و حوصله هیچی ندارم. + چرا؟ _ نمیدونم علتش چیه + نکنه تو هم مثل من ویروسی شدی؟ _ من سالمم، جایی م درد نمیکنه + باشه، بیا بریم خونه تا شب نشده _ بریم مسیر مدرسه تا خانه حدود بیست دقیقه پیاده روی دارد. بچه ها هر روز این مسیر را زیر سایه ی درختان سبز و بلند طی می کنند. هر از گاهی اتوموبیلی از کنار خیابان می گذرد و صدای آن در گوش می پیچد. آرمین بعد از ظهر های روز های فرد به باشگاه می رود و بقیه ی بعداز ظهر ها را در اتاقش می گذارند. یک اتاق ساکت و آروم در طبقه ی بالای خانه با یک قفسه ی بزرگ کتاب و صندلی و میز مطالعه و پنجره ای به سوی بیرون می تواند امری جذاب و خواستنی برای یک نوجوان باشد. کنار در اتاق یک آینه ی کوچک بر روی دیوار نصب شده. در طرف دیگر دیوار یک پوستر از عکس طبیعت که در آن کوه و درخت و آبشار به چشم می خورد وجود دارد. ادامه دارد..
امتحان میشوید.mp3
5.97M
آیا ما هم شامل آنها میشویم؟ 📻 پادکست امتحان میشوید @nedayandisheh
هدایت شده از ندای اندیشه
مقام حضرت معصومه سلام الله علیها .mp3
3.6M
آیت الله "مقام حضرت فاطمه معصومه(س) •°'@nedayandisheh