ندای اندیشه
دیدن این فیلم کار ساده ای نیست. باور کردنی نیست که شهید آرمان علی وردی تنها به جرم ریش داشتن توسط یک
مادرِ آرمان تو معراج میگفت:
آرمان یادته همیشه مداحی
غریب گیر آوردنت رو گوش میکردی؟
دیدی آخرش غریب گیر آوردنت مامان...
@nedayandisheh
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_نهم بچه ها امروز در مدرسه کمی فرق کرده اند. ساعت پیش دو نفر از بچه ها در ح
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_دهم
می گویند نوجوانی بهترین دوره ی زندگی انسان است. دوره ای که به منزله ی پلی میان کودکی و بزرگسالی ست. در این دوره تربیت روی انسان بسیار اثر گذار است. و قلب نوجوان مانند لوح سفیدی ست چه هرچه بر آن حک شود ماندگار خواهد شد.
آرمین هم در این دوره قرار دارد. هنوز مسئولیت های سخت زندگی بر دوش او قرار نگرفته و او احساس آزادی می کند و سرگرم درس و بازی و کارهای خودش است. اما این ویروس چند وقتی ست که تبدیل به عذابی برای او شده.
بزرگ تر ها نمی توانند کمکی به این فضا کنند. امید برای آرمین تعریف کرد که نه روانشناس و نه مادرش هیچکدام اصلا متوجه این ویروس نشدند و نسخه ای که شفا بخش نبود را برایش پیچیدند.
بزرگ تر ها دنیای خودشان را دارند. اصولاً هر کسی دنیای خودش را دارد و برای ورود به یک دنیای جدید باید با همدلی و اعتماد وارد آن شد.
آرمین می خواد خودش با این ویروس مقابله کند. برای یک نوجوان کاری شدیداً سخت و طاقت فرساست که با چنین موجودی روبرو شود مخصوصا اینکه آرمین از آن موجود زخم خورده بود و قدرت او را با وجود خودش حس کرده بود.
در ذهنش برنامه هایی را مرور می کند. خود را برای مقابله با آن ویروس آماده می کند. مطمئن است که به زودی سر و کله ش پیدا می شود. ایندفعه آرمین نمیخواند منفعل باشد. می خواهد ویروس را بهتر بشناسد و بداند برای چه آمده؟ متعلق به کدام کُره یا کدام کهکشان است؟ چگونه می تواند از سر او خلاص شود..
او تصمیم خودش را گرفته. نمیخواهد در سایه ی ترس و فرار زندگی کند. این روحیه را شاید از تکواندوکار کردن گرفته باشد. مبارزه های دو به دو در تکواندو درس های زیادی به او داده.
اصولاً زندگی یک مبارزه ی بزرگی ست که در دلش مبارزه های کوچک تر متعددی دارد.
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_دهم می گویند نوجوانی بهترین دوره ی زندگی انسان است. دوره ای که به منزله ی
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_یازدهم
آرمین در اتاقش مشغول مرتب کردن لباس هایش است. پیراهن ها را در یک طبقه از کمد آویزان می کند و بقیه ی لباس ها را در طبقه ی پایین کمد می گذارد.
خسته می شود. روی تخت دراز می کشد و لحظاتی چشمانش را می بندد. وجود ویروس را می تواند حس کند. چشمانش را باز می کند و ویروس را در نزدیکی در اتاق در حالی که ایستاده است می یابد.
سریع از تخت بلند می شود و با اخم به ویروس نگاه می کند. نمیداند جنس او چیست؟ آیا می تواند حرف بزند یا نه؟ چه مقدار می تواند برای آرمین خطر آفرین باشد ؟ و سوالات مثل این.
آرمین صدا می زند: تو کی هستی؟ چی میخوای از من؟ اصلا زبون منو حالیت میشه یا نه؟
جوابی نمیشنود. ویروس یک قدم به سمت جلو حرکت می کند. آرمین داد می زند: جلو نیا.
ویروس به جای خودش برمی گردد. آرمین متوجه می شود که ویروس حرف او را می فهمد. این اولین باری ست که آرمین پی می برد می تواند ارتباط کلامی با او برقرار کند.
آرمین مجدد می گوید: زبون ما رو بلدی؟ چرا حرف.. هنوز جمله ی آرمین تمام نشده بود که می بیند ویروس سیاه به یکباره تماما به رنگ قرمز در می آید و به سمت قفسه ی کتاب حرکت می کند. آرمین فقط نظاره گر شده و اصلا نمیداند چه اتفاقی افتاده. ویروس بر یکی از کتاب های قفسه ی کتاب دست می گذارد و صورتش را به سمت آرمین می کند و می گوید:« من همراه تو در زندگیت هستم.»
پاهای آرمین می لرزد و بدنش خیس از عرق شده. صدای ویروس به اندازه ی قیافه اش ترسناک نبود. صدای معمولی ای داشت. انگار یک انسان حدودا سی یا سی و پنج ساله دارد حرف می زند. الان چهره اش هم تغییر کرده، آن موجود تماما سیاه الان رنگ و لعاب به خود رفته و قرمز رنگ شده.
آرمین می گوید: یعنی چی که تو همراه من در زندگی هستی؟ تا الان کجا بودی؟
ویروس جواب می دهد: «من از اول زندگیت باهات بودم. الان به سنی رسیدی که می تونم خودمو بهت نشون بدم. من در اعماق وجود تو لانه داشتم. اینم بهت بگم در اونجا موجودات دیگه ای هم بودن. وقتش که رسید من از اونا خداحافظی کردم و با عبور از کشور وجودی ات با پشت سر گذاشتن مراحل و مراتب مختلف، الان رو به روی تو دارم باهات صحبت می کنم.»
آرمین کاملا گیج شده بود. در این لحظات اصلا یادش رفته بود پلک بزند و فقط مستقیم به ویروس چشم دوخته بود. این موجود از چه چیزی دارد سخن می گوید. راست می گوید یا دروغ؟ دوست است یا دشمن؟ مگر یک ویروس می تواند دوست باشد؟ اینها سوالاتی بود که در ذهن آرمین پدید آمد اما او به یک چیز مطمئن بود، به این که حس خوبی به او ندارد.
ادامه دارد..
الإنسان إذا عجز لسانه تتكلم عيونه.
------------------------
وقتی زبان آدمی قاصر شود، چشمانش به سخن میآیند.
#دل_نوشت
@nedayandisheh
Whenever you understand
Because of the appearance, family and place of residence
Do not mock anyone
You can give your name
"Human" .
_______
هر وقت فهمیدی
به خاطر قیافه، خانواده و محل زندگی
کسی رو مسخره نکنی،
میتونی اسم خودتو بذاری
"انسان"
@nedayandisheh
روز قیامت اگر بپرسند چه آوردهای؟
مادر: جوانم را...
شهید: دل سوختهی مادرم را...
#شهید_روحالله_عجمیان
#شهید_ارمان_علی_وردی
@nedayandisheh
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_یازدهم آرمین در اتاقش مشغول مرتب کردن لباس هایش است. پیراهن ها را در یک طب
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_دوازدهم
+هیچ کدوم از حرفاتو نفهمیدم.
_ بهت حق میدم، یه کم پیچیده هست که بخوای بفهمی
+ ببین من نمیدونم تو دنبال چی هستی. فقط از من دست بردار، بذار زندگیمو کنم.
_ من از جای دیگه نیومدم که بخوام به اونجا برگردم. آرمین، من از کشورِ وجودی تو اومدم.
+ وایسا ببینم چی داری میگی. کشور وجودی دیگه چیه؟
_ بذار اینجور بهت بگم:« تو فکر میکنی که یه آدم ساده ای هستی که داری هر روز کارهای روزانه ت رو انجام میدی، ولی اصلا اینجور نیست. درون تو یک کشور وسیع و پهناوری وجود داره با موجودات مختلف و استعدادهای متنوع. تو اون کشور رو ندیدی، چون تو خودت اون کشور هستی. و نمیتونی به اونجا سفر کنی، چون سال ها طول میکشه که بخوای به اونجا برسی البته بعد از اینکه از خطرات راه و سختی هاش جون سالم به در ببری.»
آرمین دیگر نمیداند چه بگوید. حرف های ویروس حتی از مطالب کلاس ریاضی آقای احمدی هم سخت تر بود. تا به حال از این جور حرف ها رو در هیچ جا نشنیده بود.
ویروس دوباره به رنگ سیاه در می آید و با شتاب به سمت امید می رود. این رنگ سیاه سرتا پای ویروس را پوشانده و اصلا مشخص نیست که حرکت ویروس با پا است یا مثل شبح ها و روح هایی ست که پا ندارند.
آرمین فرصت نمیکند واکنشی نشان دهد. ویروس دستش را بر سر آرمین قرار می دهد، سر آرمین به شدت شروع به درد کردن می گیرد. آرمین از تخت بر زمین می آید. دو دستش را به سمت دست ویروس می برد اما قدرت ویروس بسیار بیشتر از زوری است که آرمین می زند. درد را از سر تا پا حس می کند. به یک لحظه دستان آرمین پایین می آید. دیگر مقاومتی نمیکند، نه اینکه از هوش رفته باشد، نه، ویروس اجازه ی مقاومت را از او می گیرد و آرمین هم دیگر دردی احساس نمی کند.
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_دوازدهم +هیچ کدوم از حرفاتو نفهمیدم. _ بهت حق میدم، یه کم پیچیده هست که ب
#رمان_کوتاه_ویروس
#پارت_سیزدهم
چند هفته ای بیشتر تا امتحانات باقی نمانده. پدر آرمین به او قول داده اگر معدلش بالای ۱۹/۵ شود، یک دستگاه ps4 برایش می خرد. آرمین معمولا در کلاس ها تمام درس را متوجه می شود و لذا کار سختی در پیش ندارد.
از روزی که آن حرف های تازه را از ویروس شنید، مدام به آن فکر می کند. نمیتواند آن حرف ها را نادیده بگیرد. هر شب وقتی به تخت خواب میرود معمولا دو ساعت به این مسأله فکر می کند و بدون فکر کردن به آن نمی خوابد. در پرتو نور آبی کمرنگی که از شب خواب اتاقش منتشر شده به سقف نگاه می کند و حرف های ویروس در ذهنش تداعی می شود. آهسته پلک می زند. در این سکوت شب همه چیز آرام است و بهترین وقت است برای فکر کردن:
«اگه واقعا همه چیز اونجوری که در ظاهر هست نباشه چی؟ اگه هر انسانی مجموعه ای از موجودات باشه چی؟ اگه پشت این بدن های آرام و ساده، یک دنیای پر جنب و جوش و زنده ی دیگه ای هم باشه چی؟ قضیه داره جالب میشه. هر طوری شده باید بفهمم حقیقت چیه.»
ساعت موبایلش زنگ میزند و خبر از آمدن صبح میدهد. به این صدا آلرژی پیدا کرده و با شنیدنش، گره در پیشانی اش می اندازد. با چشمانی نیمه باز موبایل را به دست می گیرد و صدا را خاموش می کند. مادر صبحانه را آماده کرده. چند لقمه ای می خورد و بعد به مدرسه می رود.
مدرسه قرار است بچه ها را به سینما ببرد. انیمیشن زیبای «soul» بر روی پرده ی سینما در حال اکران است. تمام بچه های کلاس از جمله آرمین ثبت نام کرده اند. آرمین می خواهد این سینما رفتن تسکینی باشد بر چند هفته اضطراب و دردی که از جانب ویروس متحمل شده بود. آرمین نمیداند که این تسکین بسیار موقتی ست و نمی تواند مشکل او را حل کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک نفر رو شهید کنید ده ها هزار نفر زنده میشن.
خون این شهدای پابرهنه مظلوم دودمان استکبارو به باد میده شما اراذل هم در مسیر له خواهید شد...
+مراسم تشییع شهید مظلوم روح الله عجمیان در کرج
پ ن:
دوستان چهره اصلی و غالب کشور همینه، مردم دشمن دین و انقلاب نیستن.
دچار موقع خطای محاسباتی نشیم ✌️
@nedayandisheh