✨فلسفه نام گذاری کانالِ
«تا انتهای افق»
از فرط خستگي و بي خوابي چشمهايمان را به كمك چوب كبريت باز نگاه داشته بوديم. آن شب مردم ايران جشن پيروزي گرفته بودند و صداي تكبير ملت، به شكرانه فتح خرمشهر، از راديوها و بلندگوهاي سيار واحد تبليغات به گوش ميرسيد و در فضاي تاريك و ساكت منطقه ميپيچيد.
با وجود خستگي، سعي كردم در اطراف قدم بزنم و جوياي احوال حاج #احمد_متوسلیان و بچهها شوم. همان طور كه تلو تلو خوران و خواب آلود از كنار خاكريز جاده شلمچه ميگذشتم، ناگهان در زير نور منورها، حاج احمد را ديدم كه با چند نفر از بچه بسيجيهاي واحد تبليغات كه پرچم تيپ حضرت رسول (ص) را به دست داشتند در حال صحبت است.
در آن تاريكي، صداي يكي از بچهها به گوشم رسيد كه ميگفت: «حاج آقا، بي خوابي اين چند شب، امان ما را بريده، ان شاء الله امشب با يك خواب خوب، تلافي ميكنيم.
در اين وقت، حاج احمد را ديدم كه دستش را بر روي دوش بسيجي جوان انداخت و او را با خود از سينه كش خاكريز بالا برد. جايي در رو به روي مقر ما، سمت غرب را نشانش داد و گفت: ببينيم بسيجي، ميداني آنجا كجاست؟» او كه از رفتار حاج احمد گيج شده بود، گفت: نميفهم حاج آقا! حاج احمد با لحن گلايه آميزي گفت: يعني چي مؤمن! نميفهم چيه؟! خوب نگاه كن. آنجا انتهاي افق است. من و تو بايد پرچم خودمان را آنجا بزنيم؛ در انتهاي افق. هر وقتي به آنجا رسيدي و پرچم را كوبيدي بعد برو بگير راحت بخواب...
#انگیزه
🍃مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی🇮🇷 در فرانسه، هلند و ایران
@ninfrance