eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
63 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹قرار عاشقی منتظران ،غروب جمعه ها میدان شهدای گمنام شهریار ساعت ۱۷ @niyat135
سید حسن نصرالله : اسرائیل پاسخی را دریافت خواهد کرد که از زمان تأسیس تاکنون دیده نشده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان سوم: ویلای جناب سرهنگ قسمت دوم تو دوره آموزشی، به قول معروف تسمه از گُرده‌مان کشیده بودند. یاد داده بودند بهمان که اگر مافوق گفت: بمیر، بی چون و چرا باید بمیری. رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال زنه رفتم تو. ولی هنوز در تب و تاب این بودم که تو خانه یک خانم می خواهم چه کار کنم؟ روبروی در ورودی، آن طرف حیاط یک ساختمان مجلل، چشم را خیره می کرد . وسعت حیات و گل‏های رنگارنگ و درخت‏های سربه فلک کشیده هم زیبایی دیگری داشت. زن گفت: دنبالم بیا. گونی به دست دنبالش راه افتادم . رفتیم تو ساختمان. جلوی راه پله‏‌ها زن ایستاد. اتاقی را تو طبقه دوم نشانم داد و گفت: خانم اونجا هستن. به اعتراض گفتم : معلوم هست می خوام چکار کنم؟ این نشد سربازی که برم پیش یک خانم. ترس نگاهش را گرفت. به حالت التماس گفت: صدات رو بیار پایین پسرم! با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد: برو بالا، خانم بهت می گن چه کار باید بکنی، زیاد بد اخلاق نیست. باز پرسیدم : آخه باید چه کار کنم؟ انگار ترسید جواب بدهد، تا تکلیفم را یکسره کنم، از پله ها بالا رفتم. در اتاق قشنگ باز بود ، جوری که نمی توانستم در بزنم . نگاهی به فرش‏های دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم. بند پوتینهام را باز کردم و بیرونشان آوردم. با احتیاط یکی ، دو قدم رفتم جلوتر. گفتم : یا الله . صدایی نیامد .دوباره گفتم : یا الله ، یا الله! این بار صدای زن جوانی بلند شد: سرت رو بخوره ! یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو! مردد و دو دل بودم . زیر لب گفتم: خدایا توکل برخودت. رفتم تو. از چیزی که دیدم چشمام یه هو سیاهی رفت. کم مانده بود نقش زمین شوم . فکر می کنی چه دیدم؟ گوشه اتاق، روی مبل، یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان: مینی ژوب نشسته بود ، با یک آرایش غلیظ و حال به‏ هم زن! پاهاش را هم خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم. تمام تنم خیس عرق شد. چند لحظه ماتم برد. زنیکه هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود، چون هیچی نگفت. وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطوراز اتاق زدم بیرون. پوتین‏ها را پام کردم. بندها را بسته نبسته، گونی را برداشتم . زن بی‏ حجاب با عصبانیت داد زد: آهای بزمجه کجا داری می‏ری؟ برگرد! گوشم بدهکار هارت و هورت او نشد. پله ها را دو تا یکی آمدم پایین. رنگ از صورت زن چادری پریده بود. زیاد بهش توجهی نکردم و رفتم توی حیاط. دنبالم دوید بیرون. دستپاچه گفت: خانم داره صدات می‏زنه. گفتم: اینقدر صدا بزنه تا جونش در بیاد! گفت: اگر نری، می کشنت ها! عصبی گفتم : بهتر! ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
هرگاه مؤمن طغیان کند و گِل‌ آلود شـود ؛ خداوند گودالی سَدِّ راه او قرار میدهد تا گِل‌هایش ته نشین شده و دوباره مثل روز اول صاف شـود ... _مرحوم اسماعیل دولابی به‌ مشکلاتت اینطوری‌ نگاه‌ کن🌱
سلام خانواده شهیدی اسباب کشی کردند و دست تنها هستند ،هر خواهر بزرگواری می‌تونه کمکشون کنه پیام بده ممنون هفته آینده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 دستورالعملی از مرحوم علامه حسن زاده آملی برای زنده شدن دل @niyat135
خدایا مرا به‌ بزرگی‌ چیزهایی‌ که‌ داده‌ای‌ آگاه‌ و راضی‌ کن‌ تا کوچکی‌ چیزهایی‌ که‌ ندارم آرامشم‌ را برهم‌ نزند @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت