12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنها که از پل صراط میگذرند
قبلا از خیلی چیزها گذشته اند؛
باید بگذری تا بگذری ...
🌱 شهید ابراهیم همت
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان چهل و دوم : حکم اعدام
قسمت اول
🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز
خیلی محتاط بود .
رعایت همه چیز را میکرد .
هر وقت میخواست نوار گوش بدهد ، با چند تا از دوستهای روحانیاش میآمد ؛ نوارهای حساسی بود از فرمایشات امام .
ما اجاره نشین بودیم و زیرزمین خانه ، دستمان .
صاحبخانه خودش طبقه بالا مینشست .
عبدالحسین و رفقایش میرفتند توی اتاق عقبی .
به من میگفت : هرکی در زد ، سریع خبر بدی که ضبط رو خاموش کنیم . اولها که زیاد تو جریان کار نبودم ، میپرسیدم : چرا ؟
میگفت : این نوارها رو از هر کی بگیرن ، مجازات داره ، میبرنش زندان.
گاهی وقتها هم که اعلامیه ی جدیدی از امام میرسید ، با همان طلبهها میرفت توی اتاق ، تا میتوانستند ، از اعلامیه رونویسی میکردند .
شبانه هم عبدالحسین میرفت این طرف و آن طرف پخششان میکرد .
خیلی کم میخوابید ، همان کمش هم ساعت مشخصی نداشت .
هیچ وقت بدون غسل شهادت پا از خانه بیرون نمیگذاشت .
بنایی هم که میخواست برود ، با غسل شهادت میرفت .
میگفت : اینجوری اگر اتفاقی هم بمیرم انشاالله اجر شهید را دارم .
روزها کار و شبها ، هم درس میخواند* ، هم اینکه شدید توی جریان انقلاب زحمت میکشید .
یک شب یادم هست با همان طلبهها آمد خانه .
چند تا نوار همراهش بود .
گفت : مال امامه ، تازه از پاریس اومده .
طبق معمول رفتند توی اتاق و نشستند پای ضبط .
کارشان تا ساعت یازده طول کشید .
هنوز داشتند نوار گوش میدادند ، لامپ سردر حیاط روشن بود .
زن صاحبخانه با هامان قرار و مدار گذاشته بود که هر شب ساعت ده ، آن لامپ را خاموش کنیم .
زنِ عصبانی و بیملاحظهای بود .
دلم شور این را میزد که سر و صداش در نیاید .
توی حیاط را میپاییدم که یکهو سر و کلهاش پیدا شد .
راست رفت طرف کنتور برق .
نه برد و نه آورد ، فیوز را زد بالا !
زود هم آمد دم زیرزمین و بنای غرغر کردن را گذاشت .
گفت : شما میخواین تا صبح بشینین و هرجور نواری رو گوش کنین ؟!
صداش بلند بود و نخراشیده .
عبدالحسین رسید .
گفت : مگه ما مزاحمتی داریم براتون، حاج خانم ؟!
سرش را انداخته بود پایین و توی صورت او نگاه نمیکرد .
زن صاحبخانه گفت : چه مزاحمتی از این بدتر ؟!
فکر کردم شاید منظورش روشنایی لامپ سردر حیاط است .
رفتم بیرون .
گفتم : عیبی نداره ، ما فیوز را میزنیم بالا و این لامپ رو خاموش میکنیم . خواستم بروم پای کنتور ، نگذاشت .
یک دفعه گفت : ما دیگه طاقت این کارهای شما را نداریم .
گفتم : کدوم کارها ؟؟!
گفت : همین که شما با شاه گرفتین .
بند دلم انگار پاره شد .
نمیدانم از کجا فهمیده بود موضوع را .
عبدالحسین بهم گفت : بیا پایین .
رفتیم تو ، در را بستیم و دیگر چیزی نگفتیم .
📍پاورقی :
شهید برونسی مدت ۵ سال در کنار کار و زندگی ، درس حوزوی را هم تحصیل کرد.
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
گرامیداشت شهدای امنیت شهرستان شهریار و
پنجمین سالگرد شهادت شهید امنیت
" شهید مرتضی ابراهیمی "
🌷
📖 قاری : استاد مجتبی قد بیگی
🎼 روایتگر : سید ایمان یار احمدی
🎤 مداح : کربلایی محمد جواد سماوی
زمان: جمعه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۳
ساعت شروع مراسم : ۱۵:۰۰
مکان : مهدیه آستان مقدس امامزاده اسماعیل(ع) شهرستان شهریار