7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاربر عرب نوشته بود:
چهره واقعی عربستان این هست در کوچههای ریاض و مکه؛
نه کنسرت جنیفر و کامیلا کبیو که با پول تاجران نفت بود
#توسعه_سعودی
@niyat135
🔹وَاجْعَلْنا مِمَّنْ تَقِرُّ عَيْنُهُ بِرُؤْيَتِهِ
و ما را از آناني قرار ده
كه چشمش
به ديدار حضرتش
روشن شود
🔹وَاَقِمْنا بِخِدْمَتِهِ،
ما را به خدمتش بگمار
🔹وَتَوَفَّنا عَلي مِلَّتِهِ،
و بر آئينش بميران
🔹وَاحْشُرْنا في زُمْرَتِهِ،
و در گروهش محشور گردان
آمین 🌱
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با وجود خدا
هیچ چیز غیر ممکن نیست
صبور باش و اعتماد کن 🌱
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
نیَّت
. با سلام و احترام خبر خوب ✅ 🔴بانی خانه ای که به دلیل آتش بس پشیمان شده بودند ، باتوجه به نقض آتش
.
امروز کار این خانه نورانی به نفع جبهه مقاومت انجام شد
از خدای منان و متعال میخواهم به بانی محترم که از خانه خود گذشت و به جبهه مقاومت کمک کرد
خدا به احسن وجه جبران کنه
بحق محمد و آل محمد
دنیا و آخرت إن شاء الله
نجوایِ_شهيد_علمدار_با_همرزمان_شهیدش.mp3
1.95M
۱۱ دیماه ۱۳۴۵ -- سالروز تولد شهيد سیدمجتبی علمدار
🌷 ۱۱ دیماه ۱۳۶۴ -- سالروز مجروحیت و جانبازی مجتبی علمدار
🕊 ۱۱ دیماه ۱۳۷۵ -- سالروز شهادت مجتبی علمدار
#مداح_دلسوخته_مادر_سادات
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چند دقیقه پای صحبت شهید سید مجتبی علمدار
دقت کنید اصلا به دوربین نگاه نمیکنه
اینها ادا نیست ، واقعی بودند
فیک نبودند
معتقدم آقا سید حضرت زهرا رو زیارت کردند
خدایا رحم کن به ما و روزی همه عشاق قرار بده
امین یا رب العالمین
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان هشتاد و نه : کفن من
🌹راوی : حجت الاسلام محمدرضا رضایی
من از قم مشرف شدم حج ، او از مشهد .
من از مکه آمدنِ او خبر نداشتم ، او هم از مکه آمدن من .
آن روز رفته بودم برای طواف .
همان روز هم کفشهایم را گم کردم .
وقتی کارم تمام شد ، پای برهنه از حرم آمدم بیرون .
تو خیابانهای داغ مکه راه افتادم طرف بازار .
جلو یک فروشگاه کفش ایستادم .
خواستم بروم تو ، یک آن چشمم افتاد به کسی .
داشت از دور میآمد .
حرکاتش برام خیلی آشنا بود .
ایستادم و خیرهاش شدم .
راست میآمد طرف من و بالاخره رسید بیست سی متری ام .
شناختمش .
همان که حدس میزدم .
حاج عبدالحسین برونسی .
او داشت میخندید و میآمد. میدانستم چشمهای تیز بینی دارد .
از دور مرا شناخته بود .
چند قدمی ام که رسید ، دیدم کفش پاش نیست !
تا خاطره قدیمها زنده شود ، گفتم : سلام اوستا عبدالحسین
گرم و صمیمی گفت : سلام علیکم.
با هم معانقه کردیم و احوالپرسی.
به پاهای برهنه ش نگاه کردم و پرسیدم : پس کفشاتون کو ؟
مقابله به مثل کرد و پرسید : کفشهای شما کو ؟
جریان گم شدن کفشهایم را تعریف کردم .
چشمهایش گرد شد ، وقتی هم که او ،گم شدن کفشهایش را تعریف کرد ، من تعجب کردم .
گفتم : عجب تصادفی !
هر دو ، یک جا و یک وقت کفشها رو گم کرده بودیم.
او از یک مسیر ، و من از مسیر دیگر آمده بودیم بازار .
گفتم : پس بیشتر از این پاهامون رو اذیت نکنیم .
رفتیم توی فروشگاه .
نفری یک جفت کفش خریدیم و آمدیم بیرون .
انگار تازه متوجه شدم توی دستش چیزی است .
دقیق نگاه کردم ، چند تا کفن بود از بُردِ یَمانی.
پرسیدم : اینا مال کیه ؟
شروع کرد یکی یکی به گفتن :
این مال مادرمه ، این مال بابامه ، این مال برادرمه ، ...
برای خیلی ها کفن خریده بود ، ولی هیچ کدام مال خودش نبود .
یعنی اسم خودش را نگفت.
به خنده پرسیدم : پس کو مال
خودت ؟
نگاه معنیداری بهم کرد .
لبخند زد و گفت : مگه من میخوام به مرگ طبیعی بمیرم که برای خودم کفن بخرم ؟!
جا خوردم .
شاید انتظار همچین حرفی رو نداشتم .
جمله بعدی اش را قشنگ یادم هست .
خندید و گفت : لباس رزم من باید کفن من بشه*.
ادامه دارد...
📍پاورقی
این خاطره مربوط به سال ۱۳۶۲ است که حدود یک سال بعد ، این سردار افتخارآفرین ، شهد شیرین شهادت را گوارای وجود کرد . روحش شاد
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولادت حضرت مسیح مبارک
و یاد و خاطره شهدای مسیحی گرامی باد
#آزاده_باشیم
@niyat135