#یاد_شهدا
#قسمت_اول
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#نه_فقط_خواهران_بلکه_برادران_نیز
🌷ماه رمضان بود که زمزمه عملیات جدیدی به گوشم رسید و دوباره دغدغه جبهه دلم را از جا کند. خیلی زود با مینیبوس عازم ورزشگاه تختی شدیم. تعدادمان به ۲۰ نفر هم نمیرسید. دست کم سه–چهار روز قبل از عملیات به منطقه رسیدیم و مستقر شدیم. عملیات رمضان در تاریخ بیست و یکم ماه مبارک رمضان مصادف با بیست و سوم تیر با رمز «یا صاحبالزمان ادرکنی» آغاز شد. روزها طولانی بود و از آسمان آتش میبارید. با این وجود اکثر پرسنل روزه میگرفتیم.
🌷فضایی که در آن قرار داشتیم خیلی خوب و مساعد بود. از دروغ، بهتان و ناسزا خبری نبود. هیچکس به بهره مادی، سابقه جبهه فکر نمیکرد و اعتقاد به باورهای دینی راسختر شده بود. وقتی اولین حقوق مرا پرداختند آن را پس زدم و با خنده گفتم: یعنی چه؟ من که حقوق نمیخواهم. نه فقط خواهران بلکه برادران نیز همین اندیشه را داشتند. چیزهایی که در جبهه مییافتیم خیلی بیشتر از پول و طلا برایمان ارزش داشت و به سختیهایش میارزید.
🌷من اولین بار در جبهه با نماز شب آشنا شدم. بچههایی که بلد بودند به بقیه نیز آموزش میدادند. همه با هم دعای توسل و کمیل میخواندیم. این کارها از قبل برنامهریزی نشده بود و ناخودآگاه در آن فضا شکل میگرفت. ما تا جایی پیش رفتیم که دیگر برایمان فرقی نمیکرد مجروح عراقی باشد یا ایرانی. همین که انسانی به کمک احتیاج داشت، آستینها را بالا میزدیم و دردها را تسکین میبخشیدیم. هیچ وقت پیش نیامد که سفره بیندازیم، دورهم بنشینیم، غذا بخوریم و بعد سر کار برویم. من معمولاً...
ادامه دارد....
شهدا را ياد كنيم با ذكر صلوات
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998
🌷 #با_شهدا
#قسمت_دوم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔸🔹🔸🔹👌🔹🔸🔹🔸
#نه_فقط_خواهران_بلکه_برادران_نیز....
🌷من معمولاً در کنار خانم بابایی بودم. به مسئولیت خود رسیدگی میکردیم، مواقع خستگی دو چای لیوانی قندپهلو میریختیم و با لذت مینوشیدیم. کسی در قید و بند چیدن سفره سحری و افطار نبود و گاهی همان یک استکان چایی میشد افطار ما. در همان روزهای اول، نیمههای شب و در تاریکی هوا، نیروهایی آمدند که کل لباسهای آنها از سر تاپا خاکی شده بود و پاهایشان به قدری غرق گل بود که پوتینهای آنان پیدا نبود. خزههای لجن و گل و لای تمام سر و صورتشان را پوشانده بود.
🌷وقتی علت را جویا شدیم گفتند: عراقیها ما را گیر انداخته بودند و به زحمت خودمان را از محاصره نجات دادیم. با دیدن شکل و شمایل آنها، قیافه کارکنان درهم رفت و کسی حرف نزد. تنها یکی از بچهها که در این امور کنکاش بیشتری میکرد گفت: لابد عملیات برادران چندان موفق نبوده! آن شب پوتینها و لباسهای رزمندهها را شستیم و کلی گریه کردیم و دعای توسل خواندیم.
🌷من در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس حس خوبی داشتم ولی در عملیات رمضان چیزی جگرم را چنگ میزد و دلم آشوب بود. گویی مشیت الهی سرنوشت دیگری را مقرر فرموده بود. در این عملیات با اینکه محدوده پاسگاه زید عراق به تصرف درآمد و لشگر ۹ زرهی دشمن منهدم شد ولی اهداف آن بطور کامل تأمین نشد و خرسند وافی حاصل نگردید.
راوی: خانم محبوبه ربانیها از زنان امدادگر استان قزوین
📚 کتاب "به قول پروانه"، ج ۴ (خاطرات محبوبه ربانیها از زنان امدادگر استان قزوین)
منبع: سایت نوید شاهد
شهدا را ياد كنيم با ذكر صلوات
هشتک کانال حذف نشود ❌
https://eitaa.com/noaheh_khajehpoor_09173426998