#کرامات
#امام_حسین
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
📜عنایت به بانوی یزدی
🔹محدث قمی مینویسد: حاج محمدعلی یزدی ـ که مرد فاضل و صالحی بود ـ همسایهای داشت که از کودکی با هم بزرگ شده بودند و نزدیک معلم میرفتند تا آنکه رفیقش بزرگ شد و به عشاری (باجگیری و پول زورگرفتن) مشغول شد
و پس از آنکه از دنیا رفت، در نزدیکی همان مقبرهای که حاج محمدعلی یزدی شبها در آن بیتوته میکرد، دفن شد.
🔸حاج محمدعلی چند روز پس از فوتش او را در خواب میبیند که در ظاهری نیکوست و جایگاهش خوب است؛
پس از او پرسید : من از کارهای تو در دنیا خبر داشتم و احتمال نمیدادم که این مقام تو باشد؛ زیرا مقتضای شغل تو جز عذاب نبود.
بگو با کدام عمل به این درجه و مقام رسیدی؟
گفت: همینطور است که تو میگویی، من از روزی که از دنیا رفتم، به بدترین نوع عذاب گرفتار بودم تا اینکه دیروز همسر استاد اشرف حداد را در این مکان دفن کردند.
▪️امام حسین«علیه السلام» در شب وفات او سهمرتبه او را زیارت کرد و در مرتبه سوم امر فرمود که عذاب را از این قبرستان بردارند، آنگاه حال ما نیکو شد و در وسعت و نعمت الهی افتادیم.
از خواب بیدار شدم و به جستجوی استاد اشرف حداد پرداختم.
او را در بازار آهنگران یافتم و از او پرسیدم: تو همسری داشتی؟
گفت: بله، دیروز وفات کرد و او را در فلان مکان دفن کردم. گفتم: او به کربلا رفته بود؟
گفت: نه
گفتم: مصایب آن حضرت را ذکر میکرد؟
گفت: نه
گفتم: مجلس تعزیهداری داشت؟
گفت: نه
آنگاه پرسید: دنبال چه هستی؟
خوابم را برایش بازگو کردم،
گفت: آن زن مرتب زیارت عاشورا میخواند.
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
1ac13b3d56516a72522853b9b024ab5f32gipg544ag9g06.mp3
7.56M
#نوحه
#حضرت_زینب
#بازگشت_به_مدینه
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ای مدینه از سفر برگشته زینب
ای مدینه بی برادر گشته زینب
▪️واحسیناه واحسیناه
من خبر از ظهر یک آدینه دارم
داغ هجده دسته گل در سینه دارم
▪️واحسیناه واحسیناه
با ما بهترین ها را دریافت کنید 👇
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
Javad Moghadam - Karbala Ghatan.mp3
3.94M
#نوحه
#واحد
#امام_حسین
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
کربلایی جواد مقدم🎤
کربلا قطعاً جنت الاعلامه
دیدن صحنت آخر دنیامه
هر کجا حرز اسم تو همرامه
ثارالله
الهی بمیرم آقا زیر قدم تو
سر پناهمه علم تو
حاجتم شده حرم تو
ثارالله
▪️جان آقام آقام حسین جانم
در تب و تابم از دم جانانِ
تربت و خاکت
دردم و درمان
عشق تو مرز کفر و ایمانه
ثارالله
نفس میکشم عمریه تو هوای تو
هر چی که دارم برای تو
دل اسیر کربلای تو
ثارالله
▪️جان آقام آقام حسین جانم
شاهی و من بر درگه تو سائل
لطف تو هر جا بر غلامت شامل
روزیم از دست خیر ابوفاضل
یا اباالفضل
میون روضه ذکر طوفانی
ابوفاضل جان و جانانی
ابوفاضل شاه شاهانی
یا اباالفضل
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
4_5848332730739201090.mp3
16.76M
#روضه_صوتی
#دیرراهب
#امام_حسین
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
راهب که به عمری ره باطل پی برد
تو یک شبه عاقبت به خیرش کردی.. 😭
راهب از اسرار آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی
میهمانت میزبان عالم است
هر چه داری احترامش را کم است..
حاج حنیف طاهری🎤
با ما بهترین ها را دریافت کنید 👇
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
دوا دوای اباالفضل.mp3
5.65M
#زمینه
#حماسی
#تاسوعا
#محرم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
کربلایی حسین طاهری🎤
دوا دوای اباالفضل
شفا شفای اباالفضل
به عرش حق بنویسید
خدا خدای اباالفضل
به روز حشر چه دارید
به جز ولای اباالفضل
شفاعت است به دست
جهان گشای اباالفضل
▪️عباس یا اباالفضل
جلال و جاه اباالفضل
جمال ماه اباالفضل
پناه جوست دو عالم
جهان پناه اباالفضل
حسین مقصد راه و
چراغ راه اباالفضل
غلام کوی حسینم
به اقتدای اباالفضل
▪️یا عباس یا اباالفضل
به کانال نوحوا علی الحسین بپیوندید 👇
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
پر ازدحام است دروازه.mp3
1.19M
#زمزمه
#اسارت
#شام
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
شماره 1439
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
پر ازدحام است،دروازه ی شام
شد کار مردم،شادی و دشنام
بسوزد از غم،دل اسیران
به روی نیزه،سر شهیدان
▪️امان از شام
خونین دل از غم،شد ام کلثوم
سرش به نیزه،امام معصوم
دستان بسته،در غم نشسته
از جور دشمن،دل ها شکسته
▪️امان از شام
زینب شد از غم،قامت خمیده
بر روی نی بود،سر بریده
ظلم فراوان،در شام ویران
ای وای از این غم،شد بر اسیران
▪️امان از شام
سکینه سوزد،زین ظلم و بیداد
شد دیده گریان،امام سجاد
امام سجاد،خون شد دل او
دشمن شرر زد،بر حاصل او
▪️امان از شام
در شام ویران،شد روزشان شام
زدند بر آنان،سنگ از لب بام
دشمن یتیمان،را بی بهانه
گه کعب نی زد،گه تازیانه
در شام ظلم و،کینه فزون شد
از استقامت،دشمن زبون شد
▪️امان از شام
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
وارد شده در شام ویران.mp3
1.08M
#نوحه
#اسارت
#شام
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
شماره 1440
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
وارد شده در شام ویران
محمل کاروان ایمان
خون شده قلب این اسیران
پر شده دروازه ی ساعات
در سوز و غم روح مناجات
خون شد دل عمه ی سادات
▪️امان ز ظلم مردم شام
در کاروان غم حجله بسته
بر روی محمل ها نشسته
با دل خون قلب شکسته
غرق ستم شام بلا بود
سرها به روی نیزه ها بود
در کاروان سوز و نوا بود
▪️امان ز ظلم مردم شام
اهل حرم همه عزادار
بر روی نی رأس علمدار
کرب و بلا گردیده تکرار
در شام غم چه وحشیانه
بر کودکان زدند نشانه
با کعب نی با تازیانه
▪️امان ز ظلم مردم شام
نامردمان از ظلم و کینه
بر سر نی ماه مدینه
زد بر سر و سینه سکینه
بر اهل بیت از مردم شام
زخم زبان بوده و دشنام
سنگ ستم از روی هر بام
▪️امان ز ظلم مردم شام
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
شام غم گشته هویدا.mp3
1.15M
#واحد
#اسارت
#شام
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
شماره 1441
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شام غم گشته هویدا خدایا چه کنم
درد دل را کنم انشاء خدایا چه کنم
کاروان اسرا آمده در شام خراب
دیدن شهر چراغان دلشان کرده کباب
همه در هلهله و نغمه ی دف چنگ و رباب
نیست و کس یاری شان را بکند بهر ثواب
▪️شام غم گشته هویدا خدایا چه کنم
▪️درد دل را کنم انشاء خدایا چه کنم
چه شده بر لب مردم خنده و هلهله است
دست زنهای اسیر و بچه ها سلسله است
این همه مرد و زن شام رخت نو کرده به تن
مگر عید آمده اینجا این همه غلغله است
▪️شام غم گشته هویدا خدایا چه کنم
▪️درد دل را کنم انشاء خدایا چه کنم
شام ای شام بلا این رسم مهمانی نبود
بی وفائید و عجب یک تن تان هانی نبود
همه تبریک به لب وای به شما روز جزا
یک نفر زین همه خلق آدم ایمانی نبود
▪️شام غم گشته هویدا خدایا چه کنم
▪️درد دل را کنم انشاء خدایا چه کنم
دست و پای حجت حق بسته گشته به طناب
دل زینب زین الم گردیده محزون و کباب
شام ویران تا ابد گردی از این ظلم تو خراب
حرف حق است و کلامم باشد از روی حساب
▪️شام غم گشته هویدا خدایا چه کنم
▪️درد دل را کنم انشاء خدایا چه کنم
آل پیغمبر و این ظلم و جفا از چه بود
سنگ از بام و سر آل عبا. از چه شود
شادی و هلهلهٔ آل زنا از چه بود
زینب و کنج خرابه شده جا از چه بود
▪️شام غم گشته هویدا خدایا چه کنم
▪️درد دل را کنم انشاء خدایا چه کنم
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
اینجا چه شهری ست.mp3
1.2M
#واحد
#اسارت
#شام
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
شماره 1442
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
اینجا چه شهری است بوی غم و بلا میاد
از در و دیوار رنج و درد و جفا میاد
هر سو بنگری هلهله و غوغا به پاست
ناله از طفلِ غمین و بی بابا میاد
این زمین یارب شام بلاست
واویلا اینجا پر از جفاست
▪️واویلا غریب مولا حسین
مردم این شهر گمونم که دین ندارن
سر بریده روی نیزه ها میذارن
از بالای سنگ میزنن سرِ اسیر
دل خواهر غم دیده را درد میارن
این زمین یارب شام بلاست
واویلا اینجا پر از جفاست
▪️واویلا غریب مولا حسین
این دیار همه لباس نو دارند به تن
مگر عید اومد تبریک میگن از مرد و زن
دست اسیرا بسته شده با یک رسن
آل مصطفی با دلی پر رنج و محن
این زمین یا رب شام بلاست
واویلا اینجا پر از جفاست
▪️واویلا غریب مولا حسین
یک پیرزنی سنگی گرفته با غضب
زده بر سر حسین زهرا وا عجب
افتاده زمین سر عزیز فاطمه
وای و از دل خواهری که دیده تعب
این زمین یارب شام بلاست
واویلا اینجا پر از جفاست
▪️واویلا غریب مولا حسین
ای شام بلا جور و جفا کردی عیان
خون کردی دل آن خواهر بی خانمان
دادی خرابه منزلشان به روزگار
زبان قاصر است تا که کند این غم بیان
این زمین یارب شام بلاست
واویلا اینجا پر از جفاست
▪️واویلا غریب مولا حسین
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
#متن_روضه
#طفلان_مسلم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔹چون حسین بن على علیهالسلام شهید گردید، دو پسر كوچك از لشكرگاهى اسیر شدند(۱) و آنها را نزد عبیدالله آوردند، او زندانبان را احضار كرد و به او گفت: این دو كودك را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگیرى كن.
این دو كودك در زندان روزها روزه مىگرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مىآوردند. یك سال بدین منوال گذشت، یكى از آنها به دیگرى مىگفت: اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد ما خود را به او معرفى مىكنیم شاید دلش به حال ما بسوزد و ما را آزاد كند.
🔸شب هنگام كه زندانبان پیر نان و آب آورد، برادر كوچكتر به او گفت: اى شیخ! آیا محمد صلى الله علیه و آله و سلم را مىشناسى؟
جواب داد: چگونه نشناسم؟!
او پیامبر من است.
گفت: جعفر بن ابى طالب را مىشناسى؟
در جواب گفت: چگونه جعفر را نشناسم؟! او پسر عمو و برادر پیامبر من است.
گفت: ما از خاندان پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم و فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب هستیم كه یكسال است در دست تو اسیریم و در زندان به ما سخت مىگیرى.
زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، بر پاى آن دو بوسه مىزد و مىگفت: جانم به قربان شما اى عترت پیامبر خدا این در زندان به روى شما باز است هر كجا كه مىخواهید بروید.
🔹 و دو قرص نان جو و یك كوزه آب در اختیار آنها قرار داد و بعد راه فرار را به آنها نشان داد و گفت: شب ها راه رفته و روزها پنهان شوید تا خدا اسباب نجات شما را فراهم سازد.
آن دو كودك(۲) از زندان بیرون آمده و به در خانه پیرزنى رسیدند، پس به او گفتند: ما دو كودك غریب و ناآشنائیم، امشب ما را میهمان كن و چون صبح شود خواهیم رفت.
پیرزن گفت: عزیزانم! شما كی هستید كه از هر گلى خوشبوترید؟
گفتند: ما از خاندان پیغمبریم كه از زندان عبیدالله بن زیاد گریختهایم.
پیرزن گفت: عزیزانم! من داماد بدكارى دارم كه در واقعه كربلا به طرفدارى از این زیاد حضور داشته و مىترسم شما را ببیند و پس از شناختن به قتل برساند.
گفتند: ما همین امشب را نزد تو خواهیم بود و صبح به راه خود ادامه مىدهیم.
▪️پیر زن براى آنها شام آورد و آن دو پس از خوردن شام، خوابیدند، برادر كوچك به برادر بزرگتر گفت: بیا امشب پیش هم بخوابیم، مىترسم مرگ، ما را از هم جدا كند!
پاسى از شب گذشته بود كه داماد آن پیرزن در خانه را به صدا درآورد، پیرزن پرسید: كیستى؟
گفت: داماد تو
گفت: چرا اینقدر دیر آمدى؟
گفت: واى بر تو، پیش از آن كه از خستگى از پاى در افتم در را باز كن.
پرسید: مگر چه اتفاق افتاده؟!
گفت: دو كودك از زندان عبیدالله گریختهاند و امیر فرمان داده است به هر كس كه سر یكى از آنها را بیاورد هزار درهم جایزه بدهند و براى دو سر دو هزار درهم خواهد داد.
و من خیلى تلاش كردم تا آنها را پیدا كنم ولى متأسفانه نتوانستم!
پیرزن گفت: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بترس كه در روز قیامت دشمن تو باشد.
گفت چه مىگویى؟
باید دنیا را به دست آورد!
گفت: دنیاى بى آخرت به چه دردى مىخورد؟
گفت: تو از آنها طرفدارى مىكنى مثل این كه از آنها اطلاع دارى، باید تو را نزد امیر ببرم.
گفت: امیر از من پیرزن كه در گوشه بیابان زندگى مىكنم چه مىخواهد؟!
گفت: در را باز كن تا امشب را استراحت كرده و صبح به جستجوى آنها برخیزم.
🔸پیرزن در را به روى او باز كرد و او وارد خانه شد و پس از خوردن شام به استراحت پرداخت.
نیمه شب بود كه صداى آن دو كودك به گوشش خورد، از جا جست و در تاریكى شب به جستجوى آنها پرداخت و چون به نزدیكى آنها رسید، پرسیدند: كیستى
گفت: من صاحب خانهام شما كیستید؟ برادر كوچكتر كه زودتر بیدار شده بود، برادر بزرگتر را بیدار كرد و به او گفت: از آنچه مىترسیدیم به سراغمان آمد، سپس به او گفتند: اگر با تو براستى سخن گوییم، در امان تو خواهیم بود؟
گفت: آرى
گفتند: امانى كه خدا و رسولش محترم مىدارند؟
گفت: آرى
گفتند: بر امان خود، خدا و رسول را گواه مىگیرى؟
گفت: آرى
گفتند: ما از عترت پیامبر تو هستیم كه از زندان عبیدالله گریختهایم.
او كه از فرط خوشحالى سر از پاى نمى شناخت گفت:
از مرگ گریخته و به مرگ گرفتار شدید! سپاس خداى را كه شما را به دست من اسیر كرد. سپس آن دو كودك یتیم را محكم بست تا فرار نكنند.
▪️در سپیده دم، غلام سیاهى را كه «فلیح» نام داشت، صدا كرد و گفت: این دو كودك را گردن بزن و سر آنها را برایم بیاور تا نزد ابن زیاد برده و دو هزار دینار درهم جایزه بگیرم!
غلام شمشیر برداشت و آنها را جلو انداخت تا در كنار فرات ایشان را به شهادت برساند، و چون از خانه دور شدند یكى از آنها گفت: اى غلام سیاه! تو به بلال مؤذن پیغمبر شباهت دارى.
@noaheh_khajehpoor
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
ادامه...👇
#متن_روضه
#طفلان_مسلم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
گفت: به من دستور داده شده تا گردن شما را بزنم، شما مگر كیستید؟
گفتند: ما از خاندان پیامبریم و از ترس جان از زندان ابن زیاد گریخته و این پیرزن ما را میهمان كرد و اینك دامادش مىخواهد ما را بكشد.
غلام سیاه دست و پاى آنها را بوسید و گفت: جانم به قربان شما اى عترت پیامبر سپس شمشیر را به دور انداخت و خود را به فرات افكند و گریخت، و در پاسخ اعتراض صاحب خود گفت: من به فرمان توأم تا تحت فرمان خدا باشى، و چون نافرمانى خدا كنى من از تو اطاعت نمى كنم.
🔹داماد پیرزن بعد از این جریان پسرش را خواست و گفت: من اسباب آسایش تو را از حلال و حرام فراهم مىكنم و دنیاى تو را آباد خواهم كرد، فوراً این دو كودك را گردن بزن و سرهاى آنها را بیاور تا نزد عبیدالله بن زیاد برده جایزه بگیرم. فرزندش شمشیر بر گرفت و كودكان را جلو انداخت و به طرف فرات روانه گشت، یكى از آنها گفت: اى جوان! من از عذاب دوزخ براى تو بیمناكم.
گفت: شما كیستید؟
گفتند: ما از عترت پیامبر محمد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، پدرت مىخواهد ما را بكشد.
🔸آن پسر هم پس از آگاهى، آنان را بوسید و همانند غلام سیاه شمشیرش را به دور انداخت و خود را به فرات افكند، پدرش فریاد زد: تو هم نافرمانى كردى؟
گفت: فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است.
🔸آن مرد گفت: جز خودم كسى آنها را نكشد؛ شمشیر بر گرفت و آن دو كودك را به كنار فرات برده تیغ بر كشید و چون چشم كودكان به شمشیر برهنه او افتاد گریسته و گفتند:
اى مرد! ما را در بازار بفروش و مخواه كه روز قیامت پیامبر خدا دشمن تو باشد.
گفت: سر شما را براى ابن زیاد مىبرم و جایزه مىگیرم.
گفتند: خویشى ما با رسول خدا را نادیده مىگیرى؟
گفت: شما با رسول خدا پیوندى ندارید
گفتند: اى مرد! ما را نزد عبیدالله ببر تا خودش درباره ما حكم كند.
گفت: من باید با ریختن خون شما خود را به او نزدیك كنم.
گفتند: اى مرد! به كودكى ما رحم كن!
گفت: خدا در دلم رحمى نیافریده است.
گفتند: پس بگذار ما چند ركعت نماز بخوانیم.
گفت: به حال شما سودى ندارد، بخوانید.
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
ادامه... 👇
#متن_روضه
#طفلان_مسلم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
▪️آنها چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان گشودند و فریاد بر آورند كه:
یا حى یا حكیم یا احكم الحاكمین میان ما و او به حق حكم كن.(۳)
▪️سپس آن مرد برخاست و اول گردن برادر بزرگتر را زد و سرش را در پارچهاى گذارد؛ پس برادر كوچك، خود را در خون برادر بزرگتر غلطاند و گفت: مىخواهم رسول خدا را ملاقات كنم در حالى كه آغشته به خون برادرم باشم.
آن مرد گفت: عیب ندارد، تو را هم به او مىرسانم! او را هم كشت و سرش را در همان پارچه گذاشت و بدن هر دو را به آب فرات انداخت و سر آن دو را نزد ابن زیاد برد.
ابن زیاد بر تخت نشسته و عصاى خیزرانى به دست داشت، سرها را جلوى ابن زیاد گذاشت، ابن زیاد همین كه چشمش به آنها افتاد، سه بار برخاست و نشست و گفت: واى بر تو! كجا آنها را پیدا كردى؟!
گفت: پیرزنى از خویشان من آنها را میهمان كرده بود.
گفت: از میهمان بدینگونه پذیرایى كردى؟
سپس از او پرسید: به هنگام كشته شدن با تو چه گفتند؟ و آن مرد تمامى جریان را براى ابن زیاد بازگو كرد.
ابن زیاد پرسید: چرا آنها را زنده نیاوردى تا به تو چهار هزار درهم جایزه دهم؟
گفت: دلم راه نداد جز آن كه با خون آنها خود را به تو نزدیك كنم.
ابن زیاد گفت: آخرین حرف آنان چه بود؟
گفت: دست ها را به طرف آسمان برداشتند و گفتند: یا حى یا حكیم یا احكم الحاكمین! میان ما و این مرد به حق حكم كن.
🔸ابن زیاد گفت: خدا در میان تو و آن دو كودك به حق حكم كرد. پس رو به حاضران در مجلس كرده گفت: كیست كه كار این نابكار را بسازد؟
مردى شامى از جاى برخاست و
گفت: من!
عبیدالله گفت: او را به همان جایى كه این دو كودك را كشته ببر و گردن بزن، ولى خون او را مگذار كه با خون آنها در هم آمیزد، و سر او را نزد من بیاور.
آن مرد شامى فرمان برد و طبق دستور ابن زیاد آن مرد را در كنار فرات به سزاى عمل ننگینش رسانید و سرش را براى ابن زیاد برد.
نوشتهاند كه: سر او را بر نیزه كرده و در كوچهها مىگرداندند و كودكان با پرتاب سنگ و تیر آن را نشانه مىرفتند و مىگفتند: این است كشنده عترت رسول خدا.
۱-همانطور كه از این نقل ظاهر است این كودك به همراه امام حسین بودهاند، ولى قزوینى از روضة الشهدا نقل نموده كه این دو كودك همراه پدرشان مسلم بن عقیل به كوفه آمدند و عبیدالله بن زیاد آنها را اسیر و زندانى نمود.(ریاض الاحزان)
۲- نام آن دو كودك محمد و ابراهیم بود كه محمد از ابراهیم بزرگتر بوده است. (ریاض الاحزان)
۳- از منتخب نقل شده است كه: آن مرد چون خواست كودكان را به قتل برساند همسر او پیش آمد و گفت: از این دو كودك یتیم درگذر و از خدا طلب كن آنچه را از عبیدالله آرزو دارى، خداوند در عوض آن جایزه كه عبیدالله به تو دهد چندین برابر روزى تو گرداند، ولى مؤثر نیفتاد.(ریاض الاحزان)
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌