📌 میرسد علی دیگری
◽️ یا علی و یا علی و یا علی و یا على / میدهد نام على رونق به دیوان بیشتر
◾️ سالها توصيف او مبهوت کرده شاعران / چون که اوصافش بود از درک آنان بیشتر
◽️ در رکوعش میکند انفاق با انگشترش / در میان کوچهها اتفاق پنهان بیشتر
◾️ واضح است از سفرهٔ نان و نمک اینکه نبود / سفرهٔ شام امیریش از یتیمان بیشتر
◽️ وای از اسلام این مردم همانا که على / زخمها خورده ز کافر، از مسلمان بیشتر
◾️ آنچنان از مقدمش دنیا پُر از برکت شده / با وجودش میشود آیات قرآن بیشتر
◽️ گفته شد تعبير «انفسنا» على باشد، ولی / دوست میدارد على را احمد از جان بیشتر
◾️ ضربه بر فرق على تنها بهانه بود و بس / او جراحت دارد از هجران ریحان بیشتر
◽️ بیش از این دیگر زمین گنجایش او را نداشت / بود خوبیهای او از ظرف دوران بیشتر
◾️ وای از تنهایی و مظلومیتهای علی / کاشکی در کوفه باشد چند سلمان بیشتر
◽️ خار در چشم علی و استخوانی در گلوش / هر که بامش... نه، بلایش بیش ایمان بیشتر
◾️ بیشتر باشد توقعهای سائل از کریم / هرچه در حق فقیران لطف و احسان بیشتر
◽️ میرسد اما علی دیگری، همراه او / می رسند عمار و بوذرها به میدان بیشتر
📌 بیا وارث ذوالفقار علی...
#اشعار_مهدوی
◾️ چهارده قرن است از قتلِ عدالت رد شدی / از کنار خون او، دنیا! چه راحت رد شدی
◽️ صبح نزدیک است و دلها در فراقش، بیقرار / تا رسد، زیبا رخی، عین علی، با ذوالفقار
#امامزمان{عجلاللهتعالیفرجهالشریف}
حال من بی تو خراب است ڪجایی آقا
نقش من بی تو سراب است ڪجایی آقا
عمر بیهوده من بی تو چه ارزد ، تو بگو
زندگی بی تو سراب است ڪجایی آقا؟
#اللهـمعجـللولیـڪالفـرج♥️
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
💫 #روز_بیست_و_یکم
●به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد. اسراف در زندگیش راه نداشت. تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد.
○یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت.
●و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود. حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷
🌺امام علی علیه السلام میفرمایند:
آنچه را که از سفره افتاده، بردارید و بخورید؛ زیرا آن دوای هر دردیست که خدا بخواهد آن را التیام بخشد برای کسی که به نیت شفا بخورد.
🌺 امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
انسان مۇمن اسراف و زیاده روی نمی کند، بلکه میانه روی را پیشه می سازد.
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۰۴ *═✧❁﷽❁✧═* صمد صالحی و سی نفر از همکارانش شروع س
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۰۵
*═✧❁﷽❁✧═*
چه رسد به روزهای خون و خمپاره .هواپیماهای✈️ عراقی بی وقفه شهر را بمباران می کردند.
خبرهای ضد و نقیضی درباره ی جنگ به گوش 👂می رسید.حملات وحشیانه ی رژیم بعث به غیرت و همت مردم بی دفاع شهر چنگ می انداخت.
هر روز خبر🎤 ویرانی یک تکه از شهر به گوشم می رسید.قلبم💔 شکسته بود.یاد کوچه و خیابان ها یاد گل های🌸 کاغذی یاد روزهای آباد آبادان دلم را می سوزاند.از فامیل بی خبر بودیم.
جنگ 📛را باور نکرده بودیم . همه منتظر بودیم مثل یک بازی به زودی سوت پایان به صدا در آید☹️همه چیز به طرز غیر قابل باوری تغییر پیدا کرده بود. در میان تمام دغدغه ها و دردهایم🤕 نگرانی ام برای بچه های پرورشگاه از همه چیز بیشتر بود.باید به آبادان برمی گشتم. این شهر چه ویران و چه آباد شهر من بود✅
مرتب به رحیم می گفتم باید به آبادان برگردم. او عصبانی 😡می شد و می گفت: دختر آبادان دیگه جای تو نیست جنگه معصومه میفهمی❓ جنگه دیگه مانور نیست کار فرهنگی نیست جنگه😒
با وجود این حرف ها مصصم تر از قبل به آبادان فکر🤔 می کردم.عذاب وجدان لحظه ای در من خاموش نمی شد. هر روز به دنبال راهی می گشتم که خودم را به آبادان برسانم🚶♀
زیر باران گلوله تردد در جاده ی آبادان-اهواز به سختی انجام می گرفت. ماشین ها🚍 سرباز می بردند و جنازه ی آنها را پس می آوردند. راهی برای بازگشت من نبود🚫
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
( #دعای_افتتاح )
📖 وَاقْضِ بِهِ عَنْ مَُغْرَمِنا
🔆 قرضهای ما را به برکت امام زمان ادا فرما.
🌙 ویژهٔ ماه مبارک #رمضان