( #دعای_افتتاح )
📖 وَاَنْجِزْ بِهِ مَواعيدَنا
🔆 خدایا وعدههایی که به ما دادی به واسطهٔ امام زمان تحقق بخش
🌙 ویژهٔ ماه مبارک #رمضان
#انتخابات
#افغانستان_تسلیت
💠 بأیِّ ذَنبٍ قُتِلَت
♨️آنان که نمیتوانند در میدان مبارزه با رزمندگان فاطمیون افغان مبارزه کنند، با بمب گذاری و کشتار دخترکان مظلوم افغانستان از تیپ فاطمیون انتقام می گیرند.
💢البته رسم دشمنان اهل بیت علیهم السلام این است که انتقام پدر را از دختر میگیرند
🔳 شمر زمان دوباره به زخمم نمک زده
با تازیانه دخترکان را کتک زده
🔳تا کِی دعای اشک بخوانیم در قنوت
تا کِی سرِ حسین به نِی،
مرگ بر سکوت...
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
🌙ماه رمضان همراه با شهید ابراهیم هادی
💫 #روز_بیست_و_هفتم
▫️شخصی در خیابان زیبا زندگی می کرد که معتاد بود. به خاطر اعتیاد، خانواده اش را خیلی اذیت می کرد. ابراهیم برای اینکه او ترک کند خیلی تلاش کرد، اما به هر حال موفق نشد.
▫️بعد با او صحبت کرد و گفت: چرا خانواده ات را اذیت می کنی؟ او گفت: دست خودم نیست. من هفته ای فلان قدر پول برای مواد احتیاج دارم. اگر داشته باشم کاری به آن ها ندارم.
▫️ابراهیم یک سال پول مواد این شخص را داد، به شرطی که این مرد خانواده اش را اذیت نکند!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌿شهید ابراهیم هادی:
آدم هرکاری از دستش برمیاد باید برای بندگان خدا انجام بده.
🌺 رسول خدا (صلی الله علیه وآله) میفرمایند:
هر که در راه حاجت برادر مۇمنش، ساعتی از شب یا روز گام بردار، خواه آن حاجت را برآورد یا نه، برای او از اعتکاف دو ماه بهتر است.
📘 بحارالانوار
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۰۹ *═✧❁﷽❁✧═* همه منتظر تمام شدن جنگ بودند. هر روز
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۱۱۰
*═✧❁﷽❁✧═*
هواپیماهای ✈️جنگنده ی عراقی با هم مسابقه گذاشته بودند و دو به دو همدیگر را بدرقه می کردند و روی سر مردم بی سلاح و بی دفاع مثل نقل و نبات بمب می ریختند و یکباره در میان دود و غبار گم میشدند.😢
شهر به دریایی 🌊پرتلاطم و طوفانی تبدیل شده بود. توپ های دور زن و کاتیوشا و توپخانه ی خمسه خمسه پشت پای 👣هر کسی یک خمپاره می انداختند.
آرامش صفت گمشده ی شهر بود.
از هر گوشه ی شهر صدای شیون و فریاد 🗣شنیده می شد. مردم با چشم های حیرت زده و مضطرب به مناظر نگاه👀 می کردند و انگشت حسرت به دندان گرفته بودند . دیگر خبری از آن همه زیبایی نبود❌
سلمان ماشین را کنار زد و با عصبانیت 😡رو به اسرا گفت: به شما هم میگن مرد؟به شما می گن سرباز 👨🏭؟ به شما هم میگن انسان؟شما غیرت دارین؟ جنگ📛 از مرز شروع میشه سربازا با اسلحه🔫 روبروی هم میجنگن می کشن و کشته میشن و جنگ توی همون مرزها هم تموم میشه.
اولین روز جنگ روز اول مدرسه🏦 بمب هاتون رو روی سر بچه مدرسه ای ها و معلم ها خالی کردین.
نمی دانستم🤔 سلمان با این اسرا چه کار داشت و این اسرا را می خواست به کجا تحویل بده از او پرسیدم و متوجه شدم😇 که مقصد آنها سپاه است .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️