eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
277 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
992 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|•🕊💔•| ❤️ بِنَفسۍاَنت‌َیٰـامَــۅلاۍ🌱 نیستۍ🥀 وقٺۍ‌نێسټے؛ هیچ‌چیزسࢪجاێش‌ݩێسټ😓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( ) 📖 وَشِدّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَيْنا 🔆 خدایا ما به تو شکایت می.کنیم از شدت فتنه‌ها علیه ما و همراهی روزگار بر ضد ما ✅
( ) 📖 وَكَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا 🔆 خدایا ما به تو شکایت می‌کنیم از فراوانی دشمنانمان و اندک بودن افرادمان
الله_کریمی 🌷🌷🌷🌷🌷 خدایا نصیبم گردان حب خودت را و دوستی اهل بیتت را. سالها بسی دراین کوه ها و بیابانها در غم عشق شهادت می سوزم و می سازم. ما امروز می بینیم که کشورهای استبدادی کشوری را علیه جمهوری اسلامی تجهیز می کنند و با او همکاری می کنند تا اینکه انقلابی را که برای اجرای دین حق واحیای دین حق به پا خاسته و می رود تا ملتهای مظلوم خفته را بیدار کند و از ارزشهای انسانی آنها دفاع کند نابود کند. وظیفه ی ما همان است که امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا مشخص فرمودند که باید مؤمن بشتابد به سوی شهادت و لقای حق را در یابد. بدانید که این انقلاب یک پدیده ی الهی است و به هیچ وجه کسی توان مقابله بااو را ندارد. مادرم من می دانم که تو پیش حضرت زهراروسفید خواهی بود چرا که تو دین خود را به اسلام ادا کردی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۱۱۳ *═✧❁﷽❁✧═* او درست می گفت. تمام شهر را غیرت 💪و ج
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۱۱۴ *═✧❁﷽❁✧═* دلم💔 برای آقا تنگ شده بود . تا کی باید منتظر می ماندم تا سلمان قصه ای بسازد و من بتوانم بدون ترس و دلهره❣ به خانه بروم. رفتم توی انبار و آخرین رشن را جمع کردم . به جای این که عدس ها را به مسجد ببرم و آنجا پاک کنم رو به روی عکس آقا نشستم و مشغول پاک کردن عدس شدم . زمان آمدن آقا نبود ❌اما یکباره آقا بالای سرم حاضر شد . هر دو از دیدن هم جا خوردیم 😳 من از دیدن او خوشحال شدم اما او از دیدن من ناراحت شده بود آقا با تعجب 😳گفت:تو اینجا چه کار می کنی ؟ برای چی اینجایی? کریم چطور تو رو رها کرده؟ با کی اومدی ؟ چند روزه اینجایی؟ الان کجایی؟ چنان پشت سر هم سوال می کرد که فرصت نمی کردم به او جواب بدهم . با شرمندگی او را نگاه👀 کردم. وقتی برایش توضیح دادم طی این مدت چه کارهایی در مسجد انجام داده ام خوشحال😍 شد . قرار شد او بیرون از خانه با کیسه های شنی سنگری بسازد . از من خواست هر شب🌃 بدون استثناء تحت هر شرایطی به خانه بیایم.من هم قول دادم شب ها برای استراحت به خانه برگردم🚶‍♀حالا دو تا قول داده بودم یکی به سلمان دیگری به آقا👌 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️