ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۲۰ *═✧❁﷽❁✧═* اردوگاه موصل و عنبر عکس و نامه💌 آبی ا
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۲۱
*═✧❁﷽❁✧═*
ما توانستیم 💪با امید و توکل به خدا از سیاهچال هایی که به گفته داوود ؛ رئیس زندان《 باید تا آخر عمر در آن می ماندیم 》خلاص شویم ، بله خواست خداست که برهمه چیز حاکم است✔️
نیروهای صلیب سرخ به امید دیدار بعدی با ما خداحافظی✋ کردند و گفتند ما از دولت عراق خواسته ایم تا بهبودی کامل در بیمارستان بمانید . شما هم به دستورات پزشک👨⚕ توجه کنید ، وضعیت جسمانی هیچ کدام مان بهتر از دیگری نبود . دچار خونریزی معده و روده شده بودیم . به محض خوردن غذا - حتی غذای سبک - دچار استفراغ خونی🤮
- هذا قفس الاسرا
واژه قفس مفهوم اردوگاه را سخت و رقت بار می کرد . ساختمانی با سیم های خاردار و دژهای بلند به یاد یکی از قصه های بی بی👵 افتادم که درآن دختری زیبا در قلعه ای با دیوار های بلند و دست نیافتنی گرفتار و زندانی بود بلافاصله بعد از پیاده شدن ما را به اتاق فرمانده اردوگاه بردند 🚶♂او خودش را نقیب احمد معرفی کرد و گفت :
- اهنانه قفص اسری ، للوصل وعده قوانین الخاصه انتن لازم اتکونن داخل وکت اللی ایطلعون الرجال الاسری ممنوع تتکلمن مع الاسری الاخرین اذا تحتاجن شی اتکلمن ویا الحارس العراقی ،هو مثل اخوجن (اینجا قفس اسرای موصل است و قوانین خودش را دارد . شما نباید زمانی که اسرای مرد 🙍♂بیرون هستند ازآاسایشگاه بیرون بیایید ، حرف زدن بااسیران دیگر ممنوع 🚫است ،اگر تقاضایی داشتید از نگهبان عراقی بخواهید او مثل برادر شماست )
تصور روشنی از اردوگاه نداشتم جز آنچه که در فیلم های📺 جنگی دیده بودم فقط می دانستم همه اسیران جنگی در اردوگاه نگهداری می شوند . بی قرار دیدن👀 بقیه اسرا بودم ولی به هر جا چشم می چرخاندم فقط نیروهای چاق و سرحال یعنی با کلاه های🎩 قرمز و مشکی را می دیدم که در حال قدم زدن بودند همراه با سه سرباز دیگر و نقیب احمد وارد اردوگاه شدیم هیچ کس در محوطه نبود و هیچ صدایی شنیده نمی شد❌ تمام اسرا را در داخل آسایشگاه هایشان برده بودند نقیب احمد می خواست اردوگاه را به ما نشان دهد .
به سمت آسایشگاه ها که نزدیک شدیم از پشت تمام پنجره های آسایشگاه ها فقط چهره هایی با گونه های برجسته و چشم های فرورفته و صورت های تراشیده پیدا بود صورت هایی که همه شبیه هم بودندآنچنان از سر و کول هم بالا رفته بودند که تنه و گردن آنها پیدا نبود❌ بی اختیار به آسایشگاه ها نزدیک شدیم چهره ها حتی پلک نمی زدند چشم هایی 👀که حیا می کردند در چشم ما خیره بمانند اما نمی توانستند نگاه خود را بدزدند . باز هم چند قدم 👣نزدیک تر رفتم مثل اینکه وارد میدان مین می شدم نقیب احمد فریاد 🗣کشید :
- لا تتقد من! (جلو نروید)❌
تصاویر زیبا و فراموش ناشدنی بودند می خواستم مطمئن شوم آنچه می بینم عکس و تصویر نیست ، خواب و خیال نیست، مثل کودکی که به آتش ♨️دست می برد تا گرما را حس کند که این آتش است باز دو قدم 👣جلوتر رفتم هرچه به آنها نزدیکتر می شدم در نگاه آنان تصویر واضح تری از خودم می دیدم .
انگشت👆 اشاره را سریع به سمت پنجره بردم ، شیشه پنجره را که لمس کردم مثل تصویری که در آب افتاده باشد و ناگهان سنگینی در آن بیفتد و تصویر در برابر چشمانت بلغزد ، همه آن چهره های بی تن و گردن بر هم لغزیدند و به حرکت در آمدند فهمیدم 😇آنها از شدت اشتیاق صامت و ساکت شده اند ، مثل اینکه دکمه رادیو📻 را زده باشم ، ناگهان یکصدا پشت سر هم صلوات فرستادند و سرود بسیار زیبایی را که از قبل تمرین و آماده کرده بودند ، خواندند . صدا🔉 از یک پنجره قطع می شد و از پنجره بعدی آغاز می شد .
هیچ گروه و ارکستر نظامی را با این نظم و آراستگی ندیده بودم😳 آنقدر تحت تاثیر همدیگر قرار گرفته بودیم که حین خواندن گریه😭 می کردند و اشک هایشان را با آستینشان پاک می کردند . ما هم با آنها گریه می کردیم و گاهی به نشانه تشکر لبخند😊 می زدیم و دست و سرمان را تکان می دادیم .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_قمر_۴۹
ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم ( همه کارهای خداوند از روی حساب و کتاب و مصلحت است.)
•°🌱
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدےجان♥️
🏝خدا کند جز در هوای شما پرواز نکنم ...
خدا کند دلم هرگز از یاد شما خالی نشود ...
خدا کند بهجز شما به کسی امید نبندم ...
خدا کند یادم باشد که در حضور شما هستم ...
خدا کند قلبم فقط با شما آرام بگیرد ...
... خدا کند که دمی
غافل از شما نشوم ...🏝
⚘وَ أَظْهِرْ بِهِ مَا غُيِّرَ مِنْ حُكْمِكَ، حَتَّى يَعُودَ دِينُكَ بِهِ وَ عَلَى يَدَيْهِ غَضّاً جَدِيداً خَالِصاً مُخْلِصاً
و آنچه از احكامت دگرگون شده را آشكار ساز، تا دينت به وسيله او و به دست او شاداب، نوين، ناب و بي آلايش گردد⚘
📚مفاتیح الجنان،صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🏝تو آن خوبترین پدری و من آن یتیم چشم بهراه ...
تو آن سبزترین بهاری و من آن شاخهی خشکیده ...
تو آن زلالترین چشمهای و من آن تشنهترین عابر ...
تو آن موعود نجاتبخشی و من آن شبگرد کوچههای انتظار ...
باز میآیی و من در آیینه باران نگاهت ، سبز میشوم ، سیراب میشوم ، لبخند میزنم و زندگی میکنم ...
... به همین زودی،
به همین نزدیکی ...🏝
⚘فَإِنَّهُ عَبْدُکَ الَّذِی اسْتَخْلَصْتَهُ لِنَفْسِکَ وَ ارْتَضَیْتَهُ لِنَصْرِ دِینِکَ وَ اصْطَفَیْتَهُ بِعِلْمِکَ
چراکه او، بندۀ تو است، بندهای که او را برای خودت برگزیدی و برای یاریِ دینت پسندیدی و با علمِ خود انتخابش کردی⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
۲۱روزماندهتاپرواز #حاج_قاسم
#شهید_مصطفی_چمران
🌷🌷🌷🌷🌷
👈خدایا...مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می کنم ببخش...
دکتر بود
#وزیر_دفاع بود
اما همه این کارها را ول کرد
و اسلحه به دوش گرفت
و به جبهه رفت و جنوب هم نرفت که پیش بنی صدر در پایگاه وحدتی دزفول بنشیند و مرغ بخورد و بگوید: من دارم در اینجا میجنگم .
نه ...
#شهادتش در سوسنگرد نشان داد که او چگونه در جبهه بود ..👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷