┄┄┅┅✿❀🌿🌺🌿❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۱۵۵: در آفرينش خفاش
1⃣ وصف پروردگار
♦️ ستايش خداوندی را سزاست که تمامی صفت ها از بيانِ حقيقتِ ذاتش درمانده و بزرگی او عقل ها را طرد کرده است، چنان که راهی برای رسيدن به نهايتِ ملکوتش نيابد. او خدای حقّ و آشکار، سزاوارتر و آشکارتر از آن است که ديده ها می نگرند. عقل ها نمی توانند برای او حدّی تعيين کنند تا همانندی داشته باشد و انديشه ها و اوهام نمی توانند برای او اندازه ای مشخّص کنند تا در شکل و صورتی پنداشته شود. پديده ها را بی آنکه نمونه ای موجود باشد يا با مشاوری مشورت نمايد و يا از قدرتی کمک و مدد بگيرد آفريد. پس با فرمان او خلقت آن به کمال رسيد و اطاعت پروردگار را پذيرفت و پاسخ مثبت داد و به خدمت شتافت و گردن به فرمان او نهاد و سرپيچی نکرد.
2⃣ شگفتيهای خفّاش
♦️ از زيبايی های صنعت پروردگاری و شگفتی های آفرينش او همان اسرار پيچيده حکيمانه در آفريدن خفّاشان است. روشنی روز که همه چيز را می گشايد، چشمانشان را می بندد و تاريکی شب که هر چيز را به خواب فرو می برد، چشمان آنها را باز می کند. چگونه چشمان خفّاش کم بين است که نتواند از نور آفتاب درخشنده روشنی گيرد نوری که با آن راه های زندگی خود را بيابد و در پرتو آشکار خورشيد خود را به جاهايی رساند که می خواهد، روشنی آفتاب خفّاش را از رفتن در تراکم نورهای تابنده اش باز می دارد و در خلوتگاه های تاريک پنهان می سازد، که از حرکت در نور درخشان ناتوان است، پس خفّاش در روز پلک ها را بر سياهی ديده ها اندازد و شب را چونان چراغی بر می گزيند که در پرتو تاريکی آن روزی خود را جستجو می کند و سياهی شب ديده های او را نمی بندد و به خاطر تاريکی زياد از حرکت و تلاش باز نمی ماند. آنگاه که خورشيد پرده از رُخ بيفکند و سپيده صبحگاهان بدمد و لانه تنگ سوسمارها از روشنی آن روشن گردد، شب پره، پلک ها بر هم نهد و بر آنچه در تاريکی شب به دست آورده قناعت کند. پاک و منزّه است خدايی که شب را برای خُفّاشان چونان روز روشن و مايه به دست آوردن روزی قرار داد و روز را چونان شب تار مايه آرامش و استراحت آنها انتخاب فرمود و بال هايی از گوشت برای پرواز آنها آفريد تا به هنگام نياز به پرواز، از آن استفاده کنند، اين بال ها چونان لاله های گوشند بی پر و رگ های اصلی، امّا جای رگ ها و نشانه های آن را به خوبی مشاهده خواهی کرد. برای شب پره ها دو بال قرار داد، نه آن قدر نازک که در هم بشکند و نه چندان محکم که سنگينی کند؛ پرواز می کنند در حالی که فرزندانشان به آنها چسبيده و به مادر پناه برده اند، اگر فرود آيند با مادر فرود می آيند و اگر بالا روند با مادر اوج می گيرند. از مادرانشان جدا نمی شوند تا آن هنگام که اندام جوجه نيرومند و بال ها قدرت پرواز کردن پيدا کند و بداند که راه زندگی کردن کدام است و مصالح خويش را بشناسد. پس پاک و منزّه است پديدآورنده هر چيزی که بدون هيچ الگويی باقيمانده از ديگری همه چيز را آفريد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌺🌿❀✿┅┅┄┄
ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۲۶ *═✧❁﷽❁✧═* کاملا اتفاقی متوجه شدیم برادران تمام م
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۲۷
*═✧❁﷽❁✧═*
حالا دیگر برادرها با وجود خطرات بسیار، با هر وعده غذا 🍲و با هر بار برایمان سبزی 🌱☘می فرستادند ، خبری سیاسی یا عقیدتی و
فرهنگی همراه می کردند و ما تشنه خبر بودیم . هنوز هیچ خبری از آدرس خانواده هایمان دریافت نکرده بودیم ❌قیافه بعضی از برادرها را تا حدودی تشخیص می دادیم به خصوص حاج آقا👳♂ ابوترابی و قنبر را که رابط ما و آشپزخانه بود و چند نفر دیگر را .
قنبر آن قدر در رد و بدل کردن اخبار حرفه ای شده بود که ما اسم او را گذاشته بودیم پیک شادی آور 😍برادرها به طور حرفه ای به رادیو دسترسی پیدا کرده بودند و این توفیق ، پلوی ما را به کیسه کوچک پلاستیکی خبر که زیر سینی🍛 غذا جا سازی می شد ، مزین کرده بود و ما بی صبرانه فقط منتظر پیک شادی آور و خبر پلو بودیم .
قنبر کاملاً متوجه شوق😍 ما برای دریافت خبر ها شده بود ، بعضی وقتها فرصت مناسبی پیدا می کرد و خارج از ماموریت محوله و به طور شفاهی هم خبرهایی به ما می داد . گاهی انتقال خبر حتی با حضور عدنان آن قدر به سرعت و دقت انجام می شد که همه با خبر بودند و عدنان بی خبر👌
نزدیک غروب 🌅بود . برای تجدید وضو به سرویس بهداشتی🚽 که کاملا از محوطه برادران مستقل بود رفتیم . همیشه دو نفرمان وارد سرویس بهداشتی می شدیم و آن دو نفر 👥دیگر مراقب بودند که نگهبان عراقی بی خبر وارد نشود اما این بار عدنان بی توجه به تذکر و سرو صدای مریم و حلیمه وارد سرویس بهداشتی شد ، مریم و حلیمه هم پشت سرش وارد دستشویی شدند .
هرچه به عدنان تشر زدند با سبک سری و لودگی جواب می داد و انگار با یک حبه انگور🍇 مست شده باشد فقط می خندید آن روز عدنان نه فقط از ما کتک خورد بلکه با سر و صدا از دستشویی🚽 بیرونش کردیم و با همین سر و صدا تا دفتر فرماندهی نقیب احمد دنبالش 🚶♀کردیم . یک باره نقیب احمد و نگهبان های دیگر هر کدام از سوراخی بیرون آمدند .
نقیب احمد به فارسی دست و پا شکسته التماس🙏 می کرد .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_مجادله_آیه۲۱
خداوند چنین مقرر داشته که من( خداوند) و رسولانم پیروز شویم.
چرا چنین نباشد در حالی که خداوند قوی و شکست ناپذیر است.
🖤
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
آقاجان....
عمرۍ است ڪه در سوز غم فاطمه هستۍ
دلسوختهۍ عمر ڪم فاطمه هستۍ
من مطمئنم روز ظهورت، اول
در فڪر بناۍ حرم فاطمه هستۍ
•السلامعليڪايتهاالصديقةالشهيده🖤
•یافاطِرُبِحَقِّفاطمہ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج...🌙
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
🏝این روزها بر قلب صبورتان
چه سخت میگذرد...
این روزها مرور مداوم حکایت کوچه است ...
... و چادری که خاکی شد ...
و صورتی که کبود گردید ...
و یاسی که پرپر شد ...
و کبوتری که به خون نشست ...
و پهلویی که شکسته شد ...
... و یداللهی که بسته شد ...
این روزها
من بیقرار
اندوه بی نهایتتان هستم...🏝
⚘اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَنْ تَأْذَنَ لِوَلِیِّكَ فِی إِظْهَارِ عَدْلِكَ فِی عِبَادِكَ وَ قَتْلِ أَعْدَائِكَ فِی بِلاَدِكَ
بارالها ما از تو تقاضای می كنيم كه در ظهور ولى خود براى اظهار سلطنت عدل در بين بندگانت و قتل دشمنان در شهر و بلاد مملكتت اذن و اجازه فرمايى.⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ایام_فاطمیه
#امام_زمان #فاطمیه