eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.3هزار دنبال‌کننده
342 عکس
7 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۷ (حضرت رقیه س) رقیه ام دخت شه عالمین بر علی و فاطمه نور دو عین سفیر کربلا و بنت الحسین آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ از دشمنان جور و ستم دیده ام در زندگی رنج و الم دیده ام فقط در این عالم غم دیده ام آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ بهر پدر گردیده دیده گریان هستم از این ظلم و ستم پریشان دشمن مرا برده به شام ویران آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ کنج خرابه از چه شد جای من نیمه شب است و شب احیای من گردیده با خدای نجوای من آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ کنج خرابه من در انتظارم نشسته ام تنها و بی قرارم کی می رسد پدر در کنارم آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ پیکر پاک من بی رمق شد کنج خرابه همچنان شفق شد وارد ویرانه سرا طبق شد آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ حس کرده ام در سینه ام شرر را درون این طبق سر پدر را بگرفته در آغوش خویش سر را آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ بابا نگر قامت من خمیده نما دعا پدر شوم شهیده رگ گلویت را چه کس بریده آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ بابا نبودی بر زمین فتادم سر را به روی خاک غم نهادم کسی نبوده برسد به دادم آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ تا بر زمین خوردم مرا محک زد آن بی حیا زخم مرا نمک زد در نیمه شب بابا مرا کتک زد آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ دستان من را دشمن تو بسته رقیه ات کنار تو نشسته دیگر ز زندگی بگشته خسته آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ بابای من به عشق تو اسیرم من از خدا حاجت خود بگیرم در راه عشق تو پدر بمیرم آه خوش آمدی ای،یوسف زهرا آه و واویلا۲ @nohe_sonnati
۵۸ (حضرت رقیه س) رقیه ام دختر شاه کربلا هستم گرچه به اذن ذات حق مشکل گشا هستم در شام غم اسیر دست اشقیا هستم حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ ارث برده ام از مادر و تالی زهرایم در کنج این ویرانسرای غم شده جایم در انتظار دیدن رخسار بابایم حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ ظلم و ستم از دشمنان دین بدیدم من زخم زبان ها از عدوی دین شنیدم من از آن همه کینه ی دشمنان خمیدم من حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ در کنج این ویرانسرا غرق شرر هستم با یاد بابای غریبم خونجگر هستم در انتظار دیدن روی پدر هستم حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ پیکر پاک و اطهر من بی رمق گشته وارد این ویرانسرایم یک طبق گشته خرابه از نور مهی رنگ شفق گشته حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ با دیدن طبق برای من خبر آمد در گوشه ی خرابه ی غمگین پدر آمد سوی رقیه دختر خود او به سر آمد حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ از نسب فاطمه و محمدی بابا در گوشه ی ویرانسرا خوش آمدی بابا عزیز فاطمه تو با سر آمدی بابا حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ بابا نبودی من ز روی ناقه افتادم ای پدرم کس نرسید آن جا به فریادم آن قدر زد مرا عدو از نفس افتادم حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ بابا نبودی دشمنت بر من محک می زد زخم مرا آن بی حیا از کین نمک می زد نام تو بردم و مرا هر دم کتک می زد حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ افتاده ام کنج قفس چون مرغ پر بسته کنار تو بنشسته ام با دل بشکسته از زندگی بی تو پدر گردیده ام خسته حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ بر عشق تو مولای مظلومان اسیرم من امشب عزیز فاطمه حاجت بگیرم من با چشم گریان در کنار تو بمیرم من حسین گل زهرا،ای کعبه ی دل ها خوش آمدی بابا۲ @nohe_sonnati
آئینه هستم تاب خاکستر ندارم پروانه ای هستم که بال و پر ندارم از دست نامردی به نام تازیانه یک عضو بی آسیب در پیکر ندارم تا اینکه گریان تو باشم در سحر گاه در چشم هایم آنقدر اختر ندارم چیزی که فرش مقدمت سازم در اینجا از گیسوان خاکی ام بهتر ندارم می خواستم خون گلویت را بشویم شرمنده هستم من که آب آور ندارم بر گوش هایم می گذارم دست خود را شاید نبینی زینت و زیور ندارم وقتی نمانده گیسویی روی سر من گاری دگر با شانه و معجر ندارم لب می گذارم روی لب هایت پدرجان تا اینکه جانم را نگیری بر ندارم @nohe_sonnati
هیچ دانی که چه غم بر اسرا سخت تر است قد طفلی که شد از غصه دو تا سخت تر است به روی نیزه سری سمت عقب برگشته حال پیداست که این داغ چرا سخت تر است صد پسر کشته شود دخترکی گم نشود گر بوَد طفل یتیمی بخدا سخت تر است دل شب باشد و یک طفل کتک خورده و دشت گر رسد دشمن بی شرم و حیا سخت تر است جای انگشت روی صورت و گوشش اما گر به پهلوش رسد ضربه ی پا سخت تر است کربلا بود که چادر به سر دختر سوخت ولی از کرب و بلا،شام بلا سخت تر است تا سر پاک پدر دید صدا زد بابا اثر چوب که از سنگ جفا سخت تر است دیدن جسم لگد کوب شده سخت ولی زتن بی سر تو راس جدا سخت تر است من ز رگهای گلوی تو یقین دانستم سر بریده شود آنهم ز قفا سخت تر است @nohe_sonnati
بیا ‌ای ماه من بنشین که بینی اختر خود را بیا ‌ای بی کفن امشب کفن کن دختر خود را ببین یار تماشایی، تماشایی است قد من کمان تر از کمان هستم، نگه کن دختر خود را تن من با لب تو هر دو مانند حجر باشد بیا‌ ای کعبۀ نیلی، ببر نیلوفر خود را تو دیدی عمه را از طشت، اما چشم خود بستی نی ام من عمه، وا کن ‌ای پدر چشم تر خود را به مثل مادرت زهرا دگر چشمم نمی‌بیند ببین رخسار طفل و کن تجسم مادر خود را کنون که آمدی امشب بگو با من عمویم کو چرا همره نیاوردی امیر لشگر خود را کدامین بی حیا بر گیسوی تو چنگ زد بابا؟ پریشان مویی و بنگر، پریشان خواهر خود را @nohe_sonnati
دوبیتی در چهره ی خود هیبت زهرا دارد بر دوش اباالفضل علی جا دارد با این که سه ساله است مانند عمو در دادن حاجت ید طولا دارد @nohe_sonnati
مرا که دانه اشک است، دانه لازم نیست به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم به طفل خانه بدوش آشیانه لازم نیست نشان آبله و سنگ و کعب نی کافیست دگر به لالة رویم نشانه لازم نیست به سنگ قبر من بی‌گناه بنویسید اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست عدو بهانه گرفت و زد به او گفتم: بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است به بلبلی که اسیر است لانه لازم نیست محبتت خجلم کرده، عمه دست بدار برای زلف بخون شسته، شنه لازم نیست به کودکی که چراغ شبش سر پدر است دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست وجود سوزد از این شعله تا ابد «میثم» سرودن غم آن نازدانه لازم نیست @nohe_sonnati
ویران‌سرایم امشب شد میهمان‌سرایم این‌جا که خیزران نیست قرآن بخوان برایم هر شب صدات کردم امشب دعات کردم یا در برم بمانی یا همرهت بیایم زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر من هم به محضر تو صورت نمی‌گشایم گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم من دختر حسینم هم‌سنگر حسینم ماه صفر محرم، شام است کربلایم خواهم در این خرابه دور سرت بگردم دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم دیشب به شوق وصلت تا صبح گریه کردم امشب بگو اسیران گریند در عزایم کی گفته در خرابه شب‌ها گرسنه خفتم؟ بعد از تو بوده هر شب خون جگر غذایم دانی چرا عدویم تا حد مرگ می‌زد؟ فهمیده بود از اول من دخت مرتضایم تا دور او بگردم تا دست او ببوسم ای کاش همرهت بود عموی با وفایم هر چند روسیاهم آلوده‌ی گناهم مولا بگیر دستم من "میثم" شمایم @nohe_sonnati
دوبیتی بال آزادی از قفس بدهید تا نفس هست هم نفس بدهید ای جماعت که کعب نی دارید پدرم را به عمه پس بدهید @nohe_sonnati
ای چراغ شب شهادت من ای تماشای تو عبادت من جان من! باز بر لب آمده ای آفتابا! چرا شب آمده ای داغ تو ذره ذره آبم کرد لب خشکیده ات کبابم کرد حیف از این لب و دهن باشد  که بر او چوب، بوسه زن باشد اشک و خون، جاری از دو عین من است بوسهء من شهادتین من است گلوی پاره پاره آوردی عوض گوشواره آوردی از گلوی تو پاره تر، جگرم از سر تو شکسته تر، کمرم طفل قامت خمیده دیده کسی؟!  مثل من داغدیده، دیده کسی؟! قامت خم گواه صبر من است  گوشهء این خرابه قبر من است  نیزه بر صورتِ تو چنگ زده که به پیشانی تو سنگ زده؟ در رگ حنجر تو دیده شده  که سرت از قفا بریده شده تازیانه گریست بر بدنم  بدنم شد به رنگ پیرهنم تنم از تازیانه آزردند چادر خاکی مرا بردند آفتاب رخم عیان گردید در دو پوشش رویم نهان گردید ابر سیلی به رخ حجابم شد خون فرق سرم نقابم شد سیلی از قاتلت اگر خوردم ارث مادر به کودکی بردم شامیان بی مروّت و پستند دختران را به ریسمان بستند همه را با شتاب می بردند سوی بزم شراب می بردند من که کوچکتر از همه بودم راه با دست بسته پیمودم نفسم در شماره می افتاد در وجودم شراره می افتاد بارها بین ره زمین خوردم عمّه ام گر نبود می مردم تا به من خصم حمله ور می شد عمّه می آمد و سپر می شد بس که عمّه مدافع همه شد پای تا سر شبیه فاطمه شد @nohe_sonnati
ای عزیز جان من امشب نمی خوابی چرا؟ از شرار محنت و غم در تب و تابی چرا؟ شب گذشت از نیمه ها ای نور چشمانم بخواب! این همه گرم فغان از دوری بابی چرا؟ سوخت قلب داغدارم از غم جانسوز تو آخر از داغ پدر این قدر بی تابی چرا؟ بر لب بام است اینک آفتاب عمر تو رنگ از رویت پریده همچو مهتابی چرا؟ از غمت ای ماه من، چون شب شده روزم سیاه! در غروب افتاده چون مهرِ جهانتابی چرا؟ در گلستان هر گلی شور تو را دارد به سر عندلیبا! غافل از گل های شادابی چرا؟ ای (زرافشان) صبح صادق سر برآورد از افق وقت بیداری است، شب تا صبح، در خوابی چرا؟ @nohe_sonnati
آن دختر ستم زده ای که پدر نداشت غم دیده بود سایه ی شادی به سر نداشت مرغ دل شکسته ی آن کودک یتیم از ظلم و جور سنگدلان بال و پر نداشت بود آشکار از گل رویش که در جهان تاب ستم کشیدن از این بیشتر نداشت تا شوید از نگاه غریبش غبار غم جز آبشار دیده گلابی به بر نداشت وقتی که داشت، دشتِ پر از خار پیشِ رو یک دادخواه آن گل نیکو سیّر نداشت باد ستم به گلشن ایمان وزیده بود گویا هنوز آن گل پژمان خبر نداشت دانی که بود آن گل افسرده در کجا؟ آن جا که از گذشت زمان بام و در نداشت در انتظار وصل پدر بود روز و شب اما چه سود نخل امیدش ثمر نداشت آن شب که آمدش به خرابه سر پدر غیر از هوای کوچ نمودن به سر نداشت وقتی نهاد لب به لبِ تشنه ی پدر جز یک دو بوسه از گل صد برگ بر نداشت یاد آن شبی که اشک (زرافشان) خسته دل کس را به جز رقیه به مدِّ نظر نداشت @nohe_sonnati
دوبیتی نبودی من جفا بسیار دیدم ز کوفه تا به شام آزار دیدم چنان زد قاتلت سیلی به رویم که بر نیزه سرت را تار دیدم @nohe_sonnati
دوبیتی سفیرِ نهضت خونین کربلاست رقیه سِفارَتش به دمشق است و پا به جاست رقیه زیارتش بنما در حرم وَ یا زِ ره دور بخواه حاجت از ایشان که با سخاست رقیه ▪️ سه ساله بود رقیه اسیر فرقه ی اعدا جمال روی پدر در خرابه دید به رؤیا شد او ز خواب چو بیدار دید یک سرِ پر خون فدای رأس پدر گشت و رفت همره بابا @nohe_sonnati
آمدی جانم به قربان شما بابای من مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم می آید از طشت طلا بابای من من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش از گلویم در نمی آید صدا بابای من باورش سخت است اما راه رفتن های من سخت گردیده برایم بی عصا بابای من ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است چشم های بی حیا کشته مرا بابای من تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من @nohe_sonnati
خوش آمدی، گله ای نیست، بهترم مثلا شبیه قبل نشستی برابرم، مثلا خیال میکنم اصلا مدینه ایم هنوز بهشت چادر زهراست بسترم مثلا دوباره مثل گذشته کشیده ای بابا خودت به دست خودت شانه بر سرم مثلا نسوخته ست، نه...امشب به پات می ریزم خیال کن که همان نازدخترم مثلا بگو: فدای سرت، گوشواره گم شده است بگو دوباره برای تو می خرم...مثلا خیال میکنم انگشتر تو پیش عموست تو هم خیال کن آنجاست زیورم مثلا اگر شکسته ام و زخم خورده، چیزی نیست خمیده قدّم و هم سنّ مادرم مثلا خیال کن که رقیه زمین نخورده پدر خیال کن که سر دوش اکبرم مثلا... کبود نیست کمی خاکی است صورت من نرفته دست کسی سوی معجرم مثلا تو فکر کن مثلا عمه را کتک نزدند مراقب است عموی دلاورم مثلا شبی که گم شدم و بین دشت جا ماندم نخورد ضربه ی محکم به پیکرم مثلا به قصد کشت کسی خواست تا مرا بزند ولی رسید به دادم برادرم مثلا... به روی نیزه کنار تو دید یک سر را رباب گفت که خوابیده اصغرم مثلا... @nohe_sonnati
پایش ز دست آبله آزار می‌کشد از احتیاط دست به دیوار می‌کشد درگوشه ی خرابه کنار فرشته‌ها "با ناخنی شکسته ز پا خار می‌کشد" دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح بر روی خاک عکس علمدار می‌کشد او هرچه می‌کشد به خدای یتیم‌ها از چشم‌های مردم بازار می‌کشد گیرم برای خانه‌ی تان هم کنیز شد آیا ز پرشکسته کسی کار می‌کشد؟ چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟ نقشی که می‌کشد همه را تار می‌کشد لب‌های بی تحرک او با چه زحمتی خود را به سمت کنج لب یار می‌کشد @nohe_sonnati
فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری یا تکه‌هایی از بدنت را بیاوری بی‌تن رسیده‌ای که برای دلم خبر از تلخی نیامدنت را بیاوری سر می‌نهم به نیت دامان تو بر آن گر پاره‌ای ز پیرهنت را بیاوری دردانه تو هستم و بوسم نمی‌کنی؟ یا رفته‌ای لب و دهنت را بیاوری؟ ای حنجر بریده به من قول می‌دهی؟ این بار شرح سوختنت را بیاوری؟ می‌دانم این که نعش خودت را نیافتی می‌شد برای من کفنت را بیاوری بابا، اگر دوباره سراغ من آمدی یادت بماند این که تنت را بیاوری @nohe_sonnati
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر با طعنه های حرمله سَر می کنم پدر مانند خواهران خودم روی ناقه ها در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر از کوچه ی نگاه وقیح یهودیان با یک لباس پاره گذر می کنم پدر حالا برو به قصر ولی نیمه شب تورا با گریه های خویش خبر می کنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده من است من هم شبیه عمه خطر می کنم پدر با دیدن جراحت پیشانی ات دگر از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر شام سیاه زندگی ام را به لطف تو خورشید روی نیزه ،سحر می کنم پدر امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت در این قمار عشق ضرر می کنم پدر @nohe_sonnati
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ... یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد با آن ‌همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد چشمش به دنبال علیِ اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب «بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بد مست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد؟ @nohe_sonnati
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام! زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام دخترت با درد پا طی مسافت میکند پای من زخم است پای زخم اذیت میکند @nohe_sonnati
آخر از راه می آید پدرم صبر کنید... می رسد نور دو چشمان ترم صبر کنید... خواب دیدم که به من گفت می آید پیشم من که از آمدنش با خبرم صبر کنید... عمه جان از تو خجالت زده هستم اما به خدا کم بشود درد سرم صبر کنید... ناقه آهسته برانید دگر خسته شدم به خدا درد گرفته کمرم صبر کنید... با طنابی که به دستم زده اید ای لشگر نَکِشیدم که شکسته است پرم صبر کنید... پیش چشمان عمو نیزه به کتفم زده اید من شکایت به عمویم ببرم صبر کنید... آنقدر ناله زنم یا ابتا می گویم تا خودِ حشر بماند اثرم صبر کنید... شب شد و ناقه زمینم زد و عمه هم رفت بی امان داد زدم در خطرم صبر کنید... کاش پاهای مرا هم به شتر می بستند تا نیفتد به بیابان گذرم صبر کنید... زجر نگذاشت بگویم که چرا جا ماندم گفتم اینقدر نکش موی سرم صبر کنید... گفتم ای زجر مزن من که خودم می آیم همه جا تار شده در نظرم صبر کنید ضربهء زجر مرا یاد مدینه انداخت یاد زخم فدک و پهلو و سینه انداخت @nohe_sonnati