گفته ام زینب ببوسد حنجرت را بی گمان
زیر خنجر بوسه خواهر به دردت می خورد
کربلا چون می روی با خود عبایم را ببر
وقت برگرداندن اکبر به دردت می خورد
بی سبب مادر به زینب کهنه پیراهن نداد
بی کفن، پیراهن مادر به دردت می خورد
در رکوع عشق در گودال هم انفاق کن
پس نگین سرخ پیغمبر به دردت می خورد
زینبم همراه خود تو چند تا معجر ببر
در هجوم سنگ ها معجر به دردت می خورد
دخترم تو پا به پای من مریز اشک روان
روزگاری این دو چشم تر به دردت می خورد
#مهدی_محمدی
#امام_علی_ع
@nohe_sonnati
خوشحال از این که عاقبت حاجت روا می شد
با هر قدم برداشتن از غم رها می شد
دستش به دوش ماه و دوش آفتابش بود
این بار دوم بود محتاج عصا می شد
چه حاجتی بالاتر از دیدار زهرا داشت
آری چه توفیقی نصیب مرتضی می شد
دست یداللهی او هر وقت می لرزید
گویا ستون عرش اعلی جابجا می شد
لحظه به لحظه چشم هایش تار تر می دید
با خواب تازه چشم هایش آشنا می شد
تنها برای خاطر زینب نمی افتاد
مانند روز دفن زهرا بود تا می شد
خیلی سفارش کرد بر عباس زینب را
دِینی که مولا داشت بر گردن ادا می شد
مانند روز آخر زهرا وصیت کرد
از کربلا می گفت و حجره کربلا می شد
طفلان دعا کردند شاید او شفا گیرد
این بار اول بود در کوچه دعا می شد
مردی که تا دیشب به ناحق غرق تهمت بود
امشب میان کوچه ها بابا صدا می شد
از بسترش گویا شمیم یاس می آمد
هر چند دیر امشب ولی حاجت روا می شد
#مهدی_محمدی
#امام_علی_ع
@nohe_sonnati
آن شب غمش لرزه به ارکان فلک می زد
فزت و رب الکعبه آتش بر ملک می زد
کعبه شب میلادش از یک سو ترک برداشت
این بار انگار از هزاران سو ترک می زد
گویا برای زخم های کهنه اش می خواست
عمری اگر هر شب فقط لب بر نمک می زد
گویا برایش نخلها هم گریه می کردند
با چاه نخلستان اگر حرف از فدک می زد
بر قاتلان همسرش هر روز بر می خورد
آری خدا این گونه صبرش را محک می زد
آری علی را در میان کوچه ها کشتند
روزی که قنفذ داشت زهرا را کتک می زد
#مهدی_محمدی
#امام_علی_ع
@nohe_sonnati