بعدِ آن شبها که با امید غفران آمدم
بار دیگر محضرت العفو گویان آمدم
فکر کردی چون گنهکارم نمی آیم دگر؟
نه عزیزم! با همین بار گناهان آمدم
من تو را که میشناسم، تو نمی گیری به دل..
گیرم اصلا با گناهان دو چندان آمدم
این غرورم را نبین! رَدَّم کنی دق میکنم
بی پناهم بی کسم خیلی پشیمان آمدم
آن جوانِ عاصیِ سرمست دیگر نیستم
سن و سال از من گذشته دیده گریان آمدم
خواستی راهم نده اما نگو "در" هم نزن
تو که می بینی دم این خانه حیران آمدم
میهمان یعنی حبیب تو، مزاحم نیستم
سفره ات را باز کن حالا که مهمان آمدم
مشکلم مشکل گشا دارد که آن هم حیدر است
روی کردم به نجف گفتم علی جان آمدم
من دلم شور محرم میزند کاری بکن..
از تو پنهان نیست تا این جا پریشان آمدم
تازه فهمیدم که قدرِ روضه را نشناختم
سالها در روضهی آقا چه آسان آمدم
کربلا آماده شو، دیگر حسینت راهی است
به هوای قافله سوی بیابان آمدم
مسلمش روی قناره، او خودش صحرانشین
کوچه های کوفه را دیدم هراسان آمدم
من خبر دارم که ارباب مرا بد میکشند
به هوای بوی پیراهن به کنعان آمدم
یک نفر با شمر می گوید که ذبحش مال تو
شمر می گوید که جسمش را بچرخان! آمدم!
آی مردم ذبح نه! والله آقا نحر شد
بوی خون می آید از شعرم، به پایان آمدم
#سید_پوریا_هاشمی
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
آمده ام شکسته دل، تا که خدا خدا کنم
هرچه گناه و جرم را، از دل خود جدا کنم
ناله ی من شده فزون. می روم از خودم برون
رو به خدا برم کنون، بر همه من دعا کنم
از گل خود، بهار خود، می طلبم قرار خود
من که به یادِ یارِ خود، با گل خود صفا کنم
ای عرفه ببین مرا، بی گل خود غمین مرا
با غم وی قرین مرا، من که ورا صدا کنم
این من و روی ماه او، منتظر نگاه او
آمده ام به راه او، هستی خود فدا کنم
چشم کبود خویش را، بود و نبود خویش را
مِسِ وجود خویش را، با نگهش طلا کنم
پرده ز رخ کشیدنش، وقت سحر دمیدنش
من به هوای دیدنش، طایر دل رها کنم
گرچه فتاده ام به چاه، گشته دو چشم من سیاه
آمده ام به اشک و آه، تا مگرش رضا کنم
با کرم دوباره اش، یک نظر و اشاره اش
تا که کنم نظاره اش، دیده ی بسته وا کنم
آمده ام به سوی او، دیده و دل چو روی او
از عرفات کوی او، راهیِ نینوا کنم
داده به دل زمینه را، عطر گل مدینه را
تا که حریم سینه را، کوفه و کربلا کنم
حال سرشک نم نم و شیون و ناله در غم و
گریه برای ماتم و غربت لاله ها کنم
«یاسر» دل شکسته را، در غم گل نشسته را
ز قید تن گسسته را، لایق این عطا کنم
#محمود_تاری_یاسر
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
با تَضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد
با خدای خویش از راز مگویش حرف زد
دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش
از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد
هر بلایی بود را روز ازل با جان خرید
جان چه قابل، جان به کف از آبرویش حرف زد
از گلستانش ،جوانش از هر آن چه داشت گفت
از گل شش ماهه ی خوش رنگ و بویش حرف زد
هق هق مولای ما آن دشت را شرمنده کرد
از علی اکبر و از خُلق و خویش حرف زد
در مناجاتش گریزی زد میان قتلگاه
از همان سینه که می آیند رویش حرف زد
سينه ی خود را برای سُمِّ مركب ها گذاشت
لحظه ای كه از جنايات عدويش حرف زد
ماجرا را دید تا آن جا که بین راه شام
دختر آمد پای نیزه با عمویش حرف زد:
با عمو می گفت این جا هستی و ما را زدند؟
از لبش از گونه اش از تار مویش حرف زد
یاد ضرب سنگ ها و خون پیشانیش بود
وقتی از نوع نماز و از وضويش حرف زد
شرح داد و شرح داد و شرح داد و شرح داد
از تمام ماجرا و مو به مويش حرف زد
#مجتبی_شکریان
#محمدمهدی_روحی
#محمود_گیو
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
گل فزون است ولی آن گلِ بیخار کجاست؟
خیمه بسیار بوَد، خیم ی دلدار کجاست؟
دل آواره ی من، خانه به دوشِ یار است
ای حرم با من دلخسته بگو، یار کجاست؟
عرفات و جبل الرّحمه، بگویید به من
کعبه ی روح مرا وعده ی دیدار کجاست؟
شب، شب مشعر و چشم همگان بیدار است
جگرم خون شده، یارب!دل بیدار کجاست؟
یوسف فاطمه!بازار تو، گرم است ولی
آن که ما را ببرَد بر سر بازار کجاست؟
تا بیاییم سر راه تو با گوهر اشک
سینه ی سوخته کو؟ چشم گهربار کجاست؟
حاجیان در عرفاتند و ز هم میپرسند
حاجی فاطمه کو؟ رهبر احرار، کجاست؟
ای جوانان مدینه!ز شما میپرسم
که علی اکبر و عباس علمدار کجاست؟
نه رباب و نه ز گهواره ی اصغر، خبر است
طفلِ شیرِ حرم حیدر کرار کجاست؟
«میثم»از کثرت عصیان چه هراست، بشنو
عفو، فریاد برآرد که گنهکار کجاست؟
#استاد_غلامرضا_سازگار
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
دوبیتی
دریا خجل از رحمتِ بسیارِ حسین
عالَم مُتِحَیِّر است در کار حسین
روز عرفه، خدا عنایت دارد
پیش از عرفاتیان به زوّار حسین
#علیرضا_قاسمی
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
لبیک که در دل عرفات است و منایم
لبیک که از خویش نمودند جدایم
لبیک که سر تا به قدم محو خدایم
لبیک که امروز ندانم به کجایم
پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم
گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم
آن وادی سوزنده که دل راهسپارش
پیداست دو صد باغ گل از هر سرِ خارش
دارند همه رنگ خدائی زِ غبارش
هرکس به زبانی شده هم صحبت یارش
قومی به مناجات و گروهی به دعایند
از خویش سفر کرده در آغوش خدایند
این جا عرفات است و یا روح من آن جاست
هم شِدّه ی آتشکده هم دیده دو دریاست
پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست
این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست
این سوز حسین است که خود بحر نجات است
می سوزد و مشغول دعای عرفات است
دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود
ما غافل و در وادی مشعر خبری بود
در محفل حجاج صفای دگری بود
اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود
هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت
اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت
ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید
آیا اثر از گمشده ی شیعه ندیدید؟
آیا دل شب ناله ی مهدی نشنیدید
آیا زِ گلستان رخش لاله نچیدید؟
آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود
دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود
امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید
گرد گنه از آینه ی دیده بشوئید
در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید
یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید
شاید به منا چهره ی دلدار ببینید
از یار بخواهید رخ یار ببینید
امروز که حجاج به صحرای منایند
از خویش جدایند و در آغوش خدایند
لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند
در ذکر خدا با نفس روح فزایند
کردند پر از زمزمه و ناله منا را
یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را
این قافله از عشق به جان سلسله دارند
این قافله با قافله ها فاصله دارند
این قافله جا در دل هر قافله دارند
این قافله تا مسلخ خون هروله دارند
این قافله تا کعبه ی جان خانه به دوشند
از خون گلو جامه ی احرام بپوشند
هفتاد و دو حاجی همه با رنگ خدائی
از مکه برون گشته شده کربلائی
از پیر و جوان در ره معشوق فدایی
جسم و سرشان کرده زِ هم میل جدائی
اصغر که پدر بوسه زند بر سر و رویش
پیداست شهادت زِ سفیدی گلویش
خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت
ریحانه ی ریحانه ی پیغمبرتان رفت
از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت
گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت
ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت
از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت
ای اهل منا کعبه پر از نور و صفا بود
دیروز حسین بن علی بین شما بود
سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود
از روز ازل کعبه ی او کرب و بلا بود
امروز به هجرش همه گریان بنشینید
فردا سر او را به سر نیزه ببینید
در مکّه بپرسید ز زن های مدینه
زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه
کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه
کو دختر مظلومه ی زهرای حزینه
ای دخترکان یکسره با شیون و ناله
خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله
زین قافله روزی به مدینه خبر آید
از کرب و بلا زینب خونین جگر آید
با آتش هفتاد و دو داغ از سفر آید
از منبر و محراب نبی ناله بر آید
تا حشر از این شعله بلرزد دل (میثم)
تنها نه دل (میثم) و جان همه عالم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
کنار بیت خدایی به یاد ما هم باش
به مروه یا به صفایی به یاد ما هم باش
در استلام حجر نیز یادی از ما کن
همین که گرم دعایی به یاد ما هم باش
چو دور کعبه طواف آوری به کعبه قسم
تو کعبه ی دل مایی به یاد ما هم باش
به ما که رو نگشودی ، به ما نگاهی کن
ز ما اگر که جدایی به یاد ما هم باش
کنار زمزم اگر یاد کام خشک حسین
نظر به آب نمایی به یاد ما هم باش
کنار حجر همان لحظه ای که اشک فشان
به سید الشهدایی به یاد ما هم باش
دمی که از در باب السلام اشک فشان
به سوی بیت می آیی به یاد ما هم باش
کنار قبر رسول خدا کنار بقیع
مقیم کرب و بلایی به یاد ما هم باش
مقیم شهر نجف کاظمین سامرا
کنار قبر رضایی به یاد ما هم باش
چنان که گرم دعایی به ما دعایی کن
همین که یاد خدایی به یاد ما هم باش
#استاد_غلامرضا_سازگار
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
دوبیتی
ای خدا از کرم و جود و عطا
جبل النور نما قسمت ما
تا که باشیم به روز عرفات
اندر آن وادی و خوانیم دعا
▪️
هرکه امروز بود در عرفات
می کند یاد ز کشتی نجات
آن که خوانده است حسین می خواند
تا ببیند اثرش بعد ممات
#حسین_مقدم
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
دوبیتی
فرموده امیر جان، «مُدیلُ الدّولات»
آقام علی که بر مقامش صلوات
یک دسته گناه مردم این دنیا
بخشیده نمی شوند جز در عرفات
▪️
هم موسم بخشش است روز عرفه
هم لحظه ی رویش است روز عرفه
بی چاره کسی که جای خالق از خلق
محتاج گشایش است روز عرفه
#محمد_جواد_منوچهری
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
باید به قول عرشیان، چشمان او را
آیینههای روشن هفتآسمان گفت
چشم غزل روشن شد آن وقتی که با اشک
از گفتههای چشم او با دیگران گفت
آمد به میدان باسلاح چشمهایش
با اشکهایش گریه گریه ناگهان گفت:
ای لطف بسیار تو برمن بیکرانه
تنها دلیل ندبههای عاشقانه
عشق تو در این سینه کاری ژرف دارد
مولای من این عبد با تو حرف دارد
ای که سراپا حرفم و تو گوش هستی
شوق مرا زیباترین آغوش هستی
آرامش آغوش تو مانند دریاست
«آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست»
فانوس اشکی دارم و فانوس آهی
میجویمت با اشک و آهم یا الهی
از مادرم آموختم پروانه باشم
از کودکی عبد در این خانه باشم
از مادر من مهربانتر کیست جز تو؟
از مادر من مهربانتر نیست جز تو
تو صاحب تورات و انجیل و زبوری
روشنترین تصویر از آیات نوری
«یا صاحبی فی وحدتی»، پشت و پناهم!
«یا عُدَّتی فی شِدَّتی»، بیتکیهگاهم
از خود نکردی لحظهای هم ناامیدم
تنها مرا مگذار ای تنها امیدم!
هرگز مگیر از چشمهایم خندهات را
در آتش خشمت مسوزان بندهات را
رحمی به اشک و التماسم کن الهی
از آتش دوزخ خلاصم کن الهی
با هر فرازی تشنهتر میشد گلویش
بغضی امانش را برید و بیامان گفت
شاید رباب و نجمه در خیمه شنیدند
آنجا که از مهر خدا با کودکان گفت
«رَبِّ بِما ألبَستنی»، یعقوب چشمش
با اشک از پیراهن آرام جان گفت
او گفت از دندان و لبهایش در آن روز
تفسیر آن را شرحه شرحه خیزران گفت
«أشکُو إلیکَ غُربتی وَ بُعدَ داری»
این جمله را سمت مزاری بینشان گفت
اشک از دو چشمش چون دو مشک باز میریخت
اشکی که با عباس از آب روان گفت
بعد از دعا خورشید از آن سرزمین رفت
عید آمد و ماه بنیهاشم اذان گفت
#رضا_خورشیدی_فرد
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات...
یا حسین بن علی عشق، دعای عرفهست
عشق آن عشق که بیرون بردم از ظلمات
پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات...
تو همه اصل و اصولی، تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی، تو همه صوم و صلات
ظاهر و باطن تو نیست به جز جلوۀ حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینۀ ذات
مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخۀ حاجات و برات
شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات
تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟
جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات
#علیرضا_قزوه
#روز_عرفه
@nohe_sonnati
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
از ابتدای راه گفتم «حَسبِیَ الله»
نقشی به جز این، روی انگشتر ندارم
من آسمانم را به تو تقدیم کردم
دور و برم یک ماه، یک اختر ندارم
«یا رادَّ یوسف عَلَی یعقوب» بنگر
دیگر علی اکبر، علی اکبر ندارم
دور از حبیب خویش ماندن، غربت این است
درد من از این نیست که یاور ندارم
«یا رازقَ الطّفل الصَغیر» اصغر فدایت
غیر از همین لاله، گلی دیگر ندارم
دارم سَر و سِرّی در این هنگامه با تو
میآید آن ساعت که دیگر سر ندارم
با عضو عضو پیکرم میگویم اینک
ترسی ز تیر و نیزه و خنجر ندارم
هر زخم با تو حرفهایی تازه دارد
ذکری، مناجاتی از این بهتر ندارم
این شمرها احساسشان را سربریدند
اینها مسلماناند؟ نه، باور ندارم
هم زندهام با اشک، هم مقتول اشکم
از راز خود پرده چگونه برندارم؟
#عباس_همتی
#روز_عرفه
@nohe_sonnati