eitaa logo
نو+جوان
33.8هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
190 فایل
🌐 رسانه اختصاصی نوجوانان و دانش آموزان سایت Khamenei.ir 📭 ارتباط با نو+جوان @Alo_Nojavan ✅ سایت👇 🔗 Nojavan.Khamenei.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🎉 | سنگ تمام بگذاریم! 😋 چند پیشنهاد بترکان برای جشن و شادی در عید غدیر 🎊 کم‌کم ریسه‌های رنگی و چراغانی‌ها از در و دیوار شهر آویزان می‌شود و چشم و دل آدم را رنگی می‌کند. شهر بوی عید را می‌گیرد و جسمِ بی‌جان شهر سرشار از شور و نشاط می‌شود. اما این‌ها همه‌اش نیست. بالاخره بزرگ‌ترین عید خداست و تک‌تک‌مان باید برایش سنگ تمام بگذاریم. باید صدای غدیر را به همه جهانیان برسانیم. باید که در «فَلْیُبَلِّغِ»، کم‌کاری نکنیم. بسم‌الله بگویید و با یاعلی شروع کنید. ➕ به خانه‌هایتان صفا دهید ➕بهترین لباس‌هایتان را بپوشید ➕عیدی بدهیم، لبخند بکاریم 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=18152
💚 | آن روز در غدیر 🌺 روایتی مستند از آن‌چه در سال دهم هجری قمری در غدیر خم گذشت 🌿 ده سال از هجرت می‌گذشت؛ هجرت بزرگ پیامبر صلی‌الله علیه وآله وسلم از مکه به مدینه که مبدأ تاریخ هجری قمری بود. در این‌ 10‌سال، رسول خدا گرچه تمام آیین و مناسک حج خانه خدا را برای مسلمان‌ها توضیح داده بود، اما خود حجی به‌جا نیاورده بود. سال دهم فرق داشت. همه اطرافیان پیامبر هم این را فهمیده بودند. گاه و بیگاه، پیامبر اشاراتی می‌کرد که مردم بفهمند زمان رحلتش نزدیک است. اما صریح‌ترین ‌نشانه را وقتی به دست مردم داد که می‌خواست آن‌ها را با خودش در حج همراه کند. پیک‌هایی به شهرها و روستاهای دور و نزدیک فرستاد با این‌ پیغام: «پیامبر خدا می‌خواهند حج به‌جا بیاورند. گفته‌اند این‌، آخرین حج عمرشان خواهد بود. تأکید کرده‌اند هرکس بیمار نیست و توان سفر دارد، حتماً خودش را به کاروان ایشان برساند»... 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=18154
مدیری که آب خوش از گلویش پایین نرفت.pdf
3.03M
📱 نسخه مطالعه موبایلی «مدیری که آب خوش از گلویش پایین نرفت!» 🌷 معرفی کتاب «مدیر مدرسه» 👌 مناسب برای اشتراک در شبکه‌های اجتماعی 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
نو+جوان
💡 | ماجرای نامگذاری 🗓️ همانطور که می دانید فاصله میان ۱۲ ربیع الاول، ولادت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) بنا بر روایات اهل سنت تا روز ۱۷ ربیع الاول که ولادت حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) بنا بر روایات موجود در شیعه است هفته وحدت نامیده شده است. روشن است که وحدت میان مسلمانان و اتحاد بین فرقه های اسلامی امری لازم و ضرروی است. وحدت میان شیعه و سنی باعث می شود تا جهان اسلام مقابل قدرت های استکباری پیروز شود. 💌 روایتی که می خوانید گوشه ای از داستان نامگذاری این ایام است: 🗡️ از همان روزهای اولِ تبعید، آقای خامنه‌ای با جریانی مواجه شد که کارشان، دمیدن بر اختلافات مذهبی منطقه بود. پول می گرفتند و کارهایی می‌کردند تا سُنی را پیش شیعه منفور کنند و شیعه را پیش سنی... آقای خامنه‌ای برای مقابله با دسیسه‌های تفرقه‌افکنان، ابتدا راهِ دوستی با علمای اهل‌سنت منطقه را در پیش گرفت و برای مولوی‌های منطقه، پیام اتحاد فرستاد. ..بعد، کار از پیام و مکاتبه فراتر رفت. آقای خامنه‌ای به دیدار مولوی‌ها می‌رفت و آنها به مهمانیِ این روحانیِ تبعیدی می آمدند. 🔶️‌ قدم بعدی، عملی‌کردن پیشنهادی بکر و وحدت آفرین در راستای زدودن اختلافات بود؛ پیشنهاد نام‌گذاریِ هفته‌ای به نام «هفتۀ وحدت» و برگزاری جشن‌هایی به مناسبت میلاد حضرت رسول. «قبل از انقلاب، اولین بار این هفتۀ وحدتی را که امروز معمول شده، ما در ایرانشهر راه انداختیم. ایام ربیع‌الاول شد. من به مسجد نور، مسجدِ رفیق قدیمی، آقای مولوی قمرالدین رفتم و به ایشان گفتم روز دوازدهم، روایت شماست؛ روز هفدهم، روایت ماست. بین اینها فاصلۀ کمی است؛ بیایید از دوازدهم تا هفدهم را جشن بگیریم. و من به عنوان حسن نیت، روز دوازدهم را در مسجد آل‌رسول جشن می‌گیرم و همین کار را هم کردم.» 📚 کتاب برتبعید | صفحه ۱۶۳ و ۱۶۴ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
🗃 | 💥 📆 سال‌های فراموش نشدنی تاریخ ایران ➕ در این پرونده مطالب ، ، و را با موضوع و جهاد و شهادت در دسترس شما قرار دادیم. 😍 همچنین می‌توانید نسخه باکیفیت چاپ محصولات را به آسانی از سایت یا نو+جوان دریافت کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/folder?hgt=1602
نو+جوان
💎 | باشگاه ستاره‌ها 👌 درباره حمایت آقا از باشگاه دانش‌پژوهان جوان ✌️ شاید داستان موفقیت نخبگان را شنیده باشید، ولی حالا قرار است قصه خانه نخبگان نوجوان را با هم بخوانیم؛ خانه‌ای که گاهی حتی با وجود بی‌مهری و نامهربانی‌ها، اعضای آن صبر و تدبیرکرده و همچنان محکم ایستاده است. اعضای این خانواده معتقدند ۳۷ سال است که حمایت‌های مستمر رهبر انقلاب این خانه و خانواده را حفظ کرده است؛ خانواده‌ای که بچه‌های دهه هشتادی آن می‌توانند روز ششم شهریور ۱۴۰۳ چشم همه محافل علمی و خبری را خیره کنند. خبر کوتاه بود، پنج عضو تیم المپیاد نجوم ایران همه مدال طلا گرفته‌اند. این اخبار شگفت‌انگیز که از تیم‌های مختلف المپیادی هر سال شنیده می‌شود، از جمله اتفاقات خیره‌کنند‌ه‌ای است که با تلاش مستمر و حمایت یک بزرگ‌تر رقم خورده است. 😇 «باشگاه دانش‌پژوهان جوان»، از نخبگانی‌‌ترین سازمان‌های کشور است که وظیفه شناسایی، جذب، هدایت و حمایت از استعدادهای برتر را داشته و برگزارکننده المپیاد‌های علمی دانش‌آموزی در کشور است. بعد هم از میان کسانی که مدال طلای کشوری کسب کنند، تیم جهانی برگزیده‌شده و باشگاه دانش‌پژوهان جوان، آموزش و اعزام این تیم‌های ملی به مسابقات جهانی را بر عهده دارد. آن موقع‌ها، یعنی سال ۱۳۶۶ که آیت‌الله خامنه‌ای رئیس‌جمهور کشور بودند، با پیشنهاد رئیس سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی برای تشکیل چنین باشگاهی نه‌تنها موافقت‌کرده که از همان روزهای اول حمایت از آن را شروع کردند. هرچه باشد قرار بود نخبگان نوجوان و دانش‌آموزان المپیادی در این خانه رشد کنند. دفتر دانش‌پژوهان جوان با برگزاری المپیاد ریاضی شروع‌به‌کار کرد... 🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24773
نو+جوان
😍 | ترکیب انرژی و نور 👀 روایتی از دیدار نوجوانان با آقا ☺️ بعضی روزها زمینی نیستند، بعضی مکان‌ها هم. ۱۲ آبان ۱۴۰۳، برای همه مهمان‌های حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه حال‌وهوای دیگری دارد. همه جوان و نوجوان‌اند و از نقاط دور و نزدیک آمده‌اند. انگار نقشه ایران را در ابعاد حسینیه کوچک کرده باشند. این شانه‌به‌شانه نشستنمان، لبخندهای از سر آشنایی‌مان، این شوق متراکم در فضا را کمتر جایی تجربه کرده‌ام. انگار خدا بعضی روزها آدم‌ها را چند ساعتی به مهمانی بهشت می‌برد. 🍃 نشسته‌ام وسط صف‌های به‌هم‌فشرده و مثل بقیه چشم‌انتظار آمدن آقا هستم. کنار دستی‌ام به دخترش می‌گوید: «خوب همه‌جا رو نگاه کن. حسینیه رو نگاه کن. فرشا رو نگاه کن. معلوم نیست دوباره کی بیای.» 😇 من هم چشم می‌چرخانم به در و دیوار حسینیه؛ پنجره‌های قدی بزرگ دورتادور، سقف بلند، ستون‌های گرد پهن که خار چشم همه مهمان‌هایند، چون نمی‌گذارند آقا را خوب ببینند؛ فرش‌های آبی نخ‌نما که دوست‌داشتنی‌ترین زیراندازهای جهان‌اند؛ جایگاه روبه‌رو و پرده سبزش که تک‌ قاب عکس امام رویش می‌درخشد. یک دفعه انگار قند توی دلم آب می‌کنند. برخلاف همه جایگا‌ه‌ها اینجا فقط یک قاب عکس دارد؛ قاب عکسی از آقا آن بالا نیست. قرار است خودشان را ببینیم. 🤔 با خودم فکر می‌کنم مکان‌ها هم حافظه دارند؟ مثلاً حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه چند دیدار، چقدر پیر و جوان و نوجوان، چند چشم گریان، چند نگاه پر از شوق را به خاطرش سپرده ... چقدر آدم آمده‌اند اینجا غم عالم را سبک کرده‌اند و برگشته‌اند، چقدر آدم آمده‌اند از صحبت‌های آقا نقشه راه گرفته‌اند و رفته‌اند، چقدر آدم اینجا سینه زده‌اند، دعا کرده‌اند، آمین گفته‌اند و چقدر چشم‌ها با دیدن رهبرشان اشک شوق ریخته‌اند. بچه‌ها حسابی گوش تیز کرده‌اند. هرجا صدای آقا اوج می‌گیرد... 🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24896
نو+جوان
😍 | ساکن خیابان کشوردوست 👀 حاشیه‌نگاری دیدار سال ۱۴۰۳ نوجوانان با رهبر انقلاب 🤭 از شما چه پنهان به من گفته بودند این‌بار دیگر دنبال حاشیه‌نویسی نباش، برو یک نقطه از آن زیلوهای ساده را انتخاب کن و آقا را ببین و بشنو؛ ولی مگر می‌شد؟ راستش اصلاً بلد نبودم سرم را در لاک خودم نگه دارم. نویسنده‌جماعت عادت کرده همه‌چیز را با چشم‌هایش ضبط کند، جزئیات را ببیند و ثبت کند. تازه! کاغذ و قلم هم نداشتم. پس آنچه حالا قرار است به‌عنوان روایت دیدار دانش‌آموزان با رهبر انقلاب بخوانید، ارگانیک‌تر از همه روایت‌های دیگر است؛ چون وظیفه نداشتم نوشته‌ای تقدیم سردبیر کنم و بنا بود برای خودم نگهش دارم، ولی قسمت شما هم شد. ☀️ صبح زود، یک چای شیرین خورده، لقمه‌های نان و پنیر را گذاشتم توی کیف‌ و حرکت. فکر می‌کردم خیلی زرنگم که عوض ساعت هفت از شش‌و‎چهل دقیقه آمدم و لابد با همین بیست دقیقه زودتر رسیدن باید از اولین نفراتی باشم که وارد حسینیه می‌شود، ولی خیلی زود این حباب ترکید. از اولین در که وارد شدم، یک صف مارپیچ منظم رخ نشان داد. حس اینکه ته این مارپیچ هستیم دو دانش‌آموزی را که همراهم بودند نگران کرد، ولی سرعت پیشرفت صف راضی‌کننده بود. 😇 خیلی زود چند پیچ دیگر پشت سر ما تشکیل شد. اغلب دانش‌آموزان شب قبل را در مصلی گذرانده بودند. من که بعید می‌دانم این جماعت دیشب را خوابیده باشند، ولی ذوق و شوق دیدار همچنان آن‌ها را بشّاش نگه داشته بود. با خودم فکر می‌کنم این خیابان کشوردوست چقدر از این چهره‌های شاداب را که همین حوالی طلوع خورشید آن‌ها هم اینجا طلوع می‌کنند در حافظه دارد. کشوردوست؛ چقدر این اسم خوب است، چقدر به ساکن این خیابان می‌آید... 🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24895
نو+جوان
*🗃 | این هفته در نو+جوان چه گذشت؟ * 😇 مروری کوتاه بر منتخبی از تولیدات دیدار نوجوانان با رهبر انقلاب ✅ شما می‌توانید نسخه باکیفیت این محصولات را به آسانی از سایت یا نرم‌افزار موبایلی نو+جوان دریافت کنید.👇 🌐 صفحه اصلی سایت ➡️ nojavan.khamenei.ir 😎 | سفیر دیدار ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24850 🖼 | تصاویر دیدار دانش‌آموزان ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24888 🎥 | نسل آرمانی ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24860 🎥 | فاتح جنگ ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24866 🖼 | چرا روز مبارزه با استکبار داریم؟ ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24911 🖼 | لانه توطئه و جاسوسی ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24913 🎥 | دیدار شیرین ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24887 🖼 | عکس یادگاری دانش‌آموزان در حسینیه ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24864 💌 | ترکیب انرژی و نور ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24896 🖼 | هم ذاکر، هم شاکر ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24910 🎥 | به روز با آقا ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24900 🖼 | قوی‌تر می‌شویم ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24906 🎥 | همه رو دوست داره! ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?video&ctyu=24921 💌 | ساکن خیابان کشوردوست ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24895 🎥 | در حدش نیس! ↪️nojavan.khamenei.ir/showContent?video&ctyu=24919 🖼 | قدرت آمریکا را ضعیف کردیم ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24916 🎥 | آرزویی که تیک خورد ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24903 🎥 | شادی قد کشید! ↪️ nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=24924 ⬅️ *نصب یا بروزرسانی نو+جوان* ↪️ http://cafebazaar.ir/app/?id=com.rayanehsabz.nojavan&ref=share 💎 نو+جوان باشید و این محصولات را با دوستان‌تان به اشتراک بگذارید. 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
نو+جوان
🥀 |‌ صبر، نام دیگر توست 🌻 چندروایت کوتاه از زندگی زینب کبری سلام‌الله‌علیها 👌 صبر، نام دیگر اوست. نه! صبر، وام‌دار نام اوست. کدام روایت را بیاوریم که زندگی سراسر ابتلا و امتحان و سربلندی دختر علی علیه‌السلام را، چنان که شایستۀ اوست، نشان دهد؟ این‌ها تنها چندلحظه است از عمر زینب کبری سلام‌الله علیها؛ بانویی که سخت‌ترین‌روز عالم را تاب آورد و از دشوارترین‌امتحان الهی، سربلند و سرفراز، بیرون آمد؛ آن‌قدر که جز زیبایی در آن ندیده باشد. 🌺 صدیقۀ صغری روز پنجم جمادی‌الاولی سال پنجم یا ششم هجری قمری بود؛ همان‌روزی که امیرالمؤمنین برای اولین‌بار پدر یک‌دختر شد. اسمش را گذاشتند«زینب»، زینت پدر. لقبش هم شد صدیقۀ صغری؛ دختر صدیقۀ کبری، دخترِ دختر پیامبر خدا. 😌 حسین، آرام جانش نوزاد بود. در گهواره که می‌گذاشتندش، اگر حسین از جلوی چشم‌هایش دور می‌شد، بی‌قراری می‌کرد و صدای گریه‌اش در خانه می‌پیچید. حسین را که می‌آوردند، می‌خندید و آرام می‌گرفت. بزرگ‌ که شد، وقت نماز، قبل از اقامه، اول به صورت حسین نگاه می‌کرد و بعد قامت می‌بست. ☀️ عالمۀ غیرمعلّمه فدک را از مادر گرفته بودند؛ به‌ جبر و ظلم. صدیقۀ کبری در حضور اصحاب پیامبر، خطبه‌ای خواند غرّا و فصیح که بعدها معروف شد به «خطبۀ فدکیه». مادر که خطبه می‌خواند، زینب هم آن‌جا بود. هفت‌ساله یا کوچک‌تر. خطبه را همان‌یک‌بار در مسجد شنید؛ وقتی مادر با صدایی که فصاحت لحن پیامبر خاتم را داشت، کلمه‌ها و عبارات طولانی را بر زبان می‌آورد. زینب با همان‌یک‌بار شنیدن، کل خطبه را از بر شد. زینب شد مهم‌ترین‌راوی خطبۀ فدکیه. 🍂 شرط ضمن عقد عبدالله، پسرِ عموی زینب، جعفربن‌ابوطالب علیه‌السلام، بود. امیرالمؤمنین عبدالله را به نیکی می‌شناخت که وقتی به خواستگاری زینب آمد، مولا به دامادی قبولش کرد. وقتی امیر علیه‌السلام می‌خواست خطبۀ عقد را میان عبدالله و زینبش بخواند، شرط زینب را به او گفت. شرط این بود: «زینب از حسین جدا نشود. هروقت زینب خواست با برادرش حسین راهی سفر شود، او را منع نکن». عبدالله می‌دانست حسین، جان زینب است. همه می‌دانستند. سرش را پایین انداخت، لبخندی زد و پذیرفت. زینب علی شد همسر عبدالله‌بن‌جعفر‌بن‌ابوطالب... 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=16363
نو+جوان
😍 |‌ حیدر کرار 🏰 نزدیک یک ماه بود که پشت دیوارهای قلعه مانده بودند. خیبر، قلعه مستحکمی بود با دیوارهای بلند که بالای تپه ساخته شده بود؛ پر از آذوقه و اسلحه و سرباز. درِ بزرگ قلعه انگار بنای باز شدن نداشت. دورتادورش هم خندق بزرگی کنده بودند که پر از آب بود. هیچ راهی برای گذشتن و نزدیک شدن نمانده بود. 😥 قلعه یهودیان خیبر حسابی داشت برتری‌اش را به مسلمانان نشان میداد. یهودیانی که یکی از دو دشمن بزرگ اسلام در جزیره العرب بودند. جنگ راه می‌انداختند، پول و نقشه به قریش می‌دادند. هرچه از دستشان برمی‌آمد برای نابودی اسلام کرده بودند. حالا مسلمانان پشت قلعه همان یهودی‌ها مانده بودند و باید کاری می‌کردند. 🍃 رسول خدا فرماندهی یک لشکر از مسلمانان را سپرد به یکی از اصحاب: «برو قلعه را فتح کن.» هنوز نرفته برگشته بودند. فرمانده می‌گفت تقصیر سربازان است که ترسیدند و جلو نیامدند. سربازان می‌گفتند فرمانده بود که عقب‌نشینی کرد. رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله وسلم) نفر بعدی را فرستاد. دوباره همان ماجرا تکرار شد. اوضاع بدی شده بود. مرحب، پهلوان بزرگ یهودیان خیبر داشت همه را فراری می‌داد. قد و قامت عجیبی داشت. حتی بعضی‌ها گفته‌اند به‌جای کلاه‌خود سنگ‌آسیا روی سرش می‌گذاشت و کسی توان رویارویی با او را نداشت. بار سوم پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) سعد بن عباده را فرستاد. رئیس قبیله خزرج هم دست از پا درازتر برگشت. هیچ‌کدام از پس مرحب برنمی‌آمدند. قلعه که جای خودش را داشت. ✨ روز سوم که به شب رسید، احساس تلخ شکست و ناامیدی جمع مسلمانان را گرفته بود. پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) اما آرام بود. آرام و مطمئن وقتی گفت: فردا پرچم را به دست کسی می‌سپارم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. می‌دهم دست آدمی که «کرار غیر فرار» است. جنگجوی سرسختی که مدام حمله می‌کند. هیچ‌وقت پشت نمی‌کند. فرار نمی‌کند. نفر آخر علی بن ابی‌طالب بود... 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=16345
😢 | ایران، ویتنام و یک شاه بی‌خبر 🥱 تصور کن یک روز از خواب بیدار شوی و ببینی دوچرخه‌ات سر جایش نیست؛ بعداً بفهمی که یکی از آن‌طرف محله بدون اجازه‌ات آن را برداشته، مسابقه داده و هرجایی از دوچرخه خراب شده را باید به خودش پول بدهی که برایت تعمیر کند. حالا این را بزرگ‌تر کن: شاه ایران یک روز فهمید که آمریکایی‌ها بدون اجازه، هواپیماهای کشورش را برده‌اند وسط جنگ ویتنام! 😐 محمدرضاشاه، فرمانده کل قوا بود، اما انگار نه روی قوا کنترلی داشت و نه روی فرماندهی! تاج‌الملوک آیرملو، ملکه مادر، می‌گوید که یک روز محمدرضا با عصبانیت به او گفت: «مرده‌شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را برده‌اند ویتنام!» یعنی امکانات مملکت را برده‌اند آن طرف دنیا که نه تهدیدی برای ایران بوده و نه برای ایرانی. احتمالاً همان لحظه آهی کشیده و با خودش گفته: «خب، حداقل یک خبر می‌دادند که با هواپیماهام خداحافظی کنم. آدم هواپیما را که همین‌طوری راهی نمی‌کند آن سر دنیا!» 💥 به این ترتیب آمریکایی‌ها که بعد از ۲۸ مرداد اختیار همه امور ایران را به دست گرفته بودند، میخواستند ثابت کنند از مردم و حتی شاه مملکت هم بیشتر صاحب این خانه هستند. 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei