#چشم_چرانی
زنی که از دست چشـم چرانی همسـرش به تنگ آمده بود درددل خودش رو پیش مادر شـوهرش برد. او که زن دانایی بود گفت : من شب، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی #شام درست نکن
مرد وقتی به خانه آمد از اینکه همسرش تدارک ندیـده بود عصبـانی شـد. مادرش گفت : مـن امشب هوس نیمروهای تو را کـردم و با خـود تخـم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم
پسر مشغول درست کردن نیمرو شد و با #تعجب از مـادرش سـوال کرد چرا تخم مـرغ هـا را رنـگ کردی؟ مـادر گـفت: زیبا شدند؟ گـفت آری . مـادر گـفت: داخلشان چطـور است ؟ پسـر گـفت همـه مثل هـم
مادر گفت پسـرم زن نیـز همینطور است، هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکیاست. پس وقتی همه مثل هـم هستند. چـرا خـود و همسـرت را آزار میـدهی؟ بیاییـم #قدر داشتـه هایمان را بدانیـم و خـود را درگیـر دیگران نکنیـم
📚 انتشار مطالب نکته های ناب با آیدی کانال جایز است
@noktehayenabekotah
#نماز_برای_غِیرِ_خدا
شخصی، روزی به مهمانی بزرگی رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد. بعد از غذا ، نوبت #نماز خواندن رسید
مشغول نماز شد، اما بر خلاف همیشه، نماز را طولانی به جا آورد. پس از آنکه به خانه خود رسید ، از همسرش طعام خواست
پسرش با #تعجب سوال کرد : مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟ پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم
پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز #قضا کن که چیزی نخواندی که به کار آید
🏴 نکته های ناب کـوتاه
@noktehayenabekotah
#یُمّا_یُمّا_مادر_مادر
تو شلوغیِ اربعين ديدم خانمی با عبای عربی روبروی حرم سيدالشهدا با لهجه و كلام عربی با ارباب صحبت می کرد
عربی می دانستم ؛ زنِ عرب می گفت: آبرويم را نبر ، به سختی اذن #زيارت از شوهرم گرفته ام . بچه هايم را گم كردهام ، اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا میكشد. گريه می كرد و با سوزِ او اطرافيان هم گريه می كردند
كم كم لحن صحبتش تندتر شد: آقا تو خودت دختر داشتی. جان سه ساله ات كاری بكن. چند ساعت است گم كردهام #بچه هايم را. كمی به من برخورد كه چرا اين طور دارد با امام حسين علیه السلام حرف میزند !!!
ناگهان دو كودک از پشت سر عبايش را گرفتند. يُمّا يُمّا می كردند. زن متعجب شد. بچهها را به او دادند، اما بی خيالِ بچه ها دوباره روبرویِ حرم گريه اش بيشتر شد. #تعجب كرده بوديم! رفتم جلو و گفتم: خانم چرا گريه می كنی؟ خدا را شاكر باش!
زن با اشک های جاری از چشمش گفت: من از صاحب اين حرم بچه هایِ لالم را كه لال مادرزاد بودند خواستهام، اما نه تنها بچه هايم را دادند ، بلكه شفای بچه هايم را هم امضا كردند
🏴 نکته های ناب کـوتاه
@noktehayenabekotah
#صورتحساب_پدربزرگ
یکی از غذاخوری های بین راه ، سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان #غذا میل کنید، ما پولش را از نوه شما دریافت خواهیم کرد
رانندهای باخواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و #ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد
بعد از خوردن غذا سر خود را انداخت پایین که از غذاخوری بیرون برود ، که دید خدمت گزار با صورت حسابی بلند بالا جلوش سبز شده. با #تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟
خدمت گزار با لبخند گفت : چرا قربان، ما #پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت ، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست. الهیکه دل همتون شاد باشه
📚 انتشار مطالب نکته های ناب فقط با آیدی کانال جایز است
@noktehayenabekotah
#جهان_حجاب_دارد
جهان حجاب دارد: کره زمین هم دارای پوشش است. میوه های تر وتازه دارای پوشش هستند. شمشیر هم در غلافش حفظ میشود. #قلم هم بدون پوشش جوهرش خشک می شود و فایده اش از بین میرود. سیب هم اگر پوستهاش گرفته شود و رها شود فاسد می شود
جای #تعجب دارند مردانی که ماشین خود را از ترس اینکه شخصی روی آن خط و خش بیندازد با چادر میپوشند؛ اما دختر ، #همسر و یا خواهر خود را بدون پوشش رها می کنند!!
بانو ، خواهر خوبم ، این چادر تا برسد به دست شما هم از کوچه های مدینه گذشته ، هم از کربلا ، هم از بازار شام و در همین اواخر هم چه #خون ها که ریخته نشد برای این که چادرت خاکی نشود. چادرت را در آغوش بگیر و بگو برایت روضه بخواند. همه را از نزدیک دیده است..
📚 انتشار مطالب نکته های ناب فقط با آیدی کانال جایز است
@noktehayenabekotah
#پروفسور_حسابی
ایرج حسابی در یکی از خاطراتش از پروفسور حسابی می گوید : یک روز از پدرم سوال کردم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟ روزی کتـابی قدیمی آورد وبه من گفت این برای توست. با #تعجب گفتـم اما این کتاب خیلی با ارزش است
از او تشکر کردم و در حالی که خیلی ذوق داشتـم ، تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگـذارم تا سـر فرصت آنرا بخوانـم. چند روز بعـد پدر #روزنامه ای آورد ، نگاهی بـه آن انـداختم و به نظـرم جالب آمد ، پـدر گفت: روزنامه امانت است ولی موقتا میتوانی آنرا داشته باشی
با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت مطالعه را ازدست بدهم در همین گیر ودار پدرم لبخندی زد و گفت: پسـرم حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟
در عشق می کوشی تا تمـام محبت و احسـاست را صـرف شخصی کنی که شـاید سهـم تو نبـاشد ، امـا #ازدواج کتاب با ارزشی است که به خیال این که همیشه فرصت خواندن اورا داری به حال خود رهایش میکنی
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📋 #راه_اندیشه_کردار
دکتر مـرتضی شیخ ، پـولی بـه عنوان حق ویـزیت از مردم نمی گرفت و هر کس هر چه می خواست، در صندوق کنار میـزش می انـداخت و چون حق #ویزیت دکتـر پنـج ریال تعیین شده بـود ، خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان بود
اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب مراجعه میکردند ، به جای پنج ریالی، سَرِ فلزی نوشابه را در صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به سکه شنیده شـود. دختر دکتر نقل می کند روزی متوجه شدم پدرم مشغول ضد عفونی کردن انبوهیسَرِ نوشابه فلزی است! با #تعجب گفتـم: پدر بازی تان گرفتـه است؟ چـرا سـر نوشـابه ها را می شویید؟!
پدرم جـوابی داد که اشکم را درآورد. گفت دخترم، مـردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابه تمیز استفاده کننـد تا آلـودگی را از جاهـای دیگر به مطب نیاورنـد. ایـن سَرِ نوشـابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مـردمی کـه مراجعـه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضی ها #خجالت می کشند که چیـزی داخل صندوق مطب نیاندازند
آمـدم بنویسم روحش شـاد اما لحظه ای فکر کـردم اگـر روح آدمـی با قلبی بـه ایـن بزرگی شـاد نباشـد ، روح چه کسی میخواهد شاد باشد؟ بهتر است بنویسم راهش ، #اندیشه و کردارش پر رهرو باد...
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50