#بهجت_اینگونه_بود ..
مراسـم ختـم که تمام شـد ، جمعیتی دور آقا حلقه زدنـد. دوست داشتند نـزدیک تر شوند و #التماس_دعا بگویند، دستش را ببوسند.
وسـط اون شلوغی ، جوانی آمـد جمعیت را کنـار بزند کـه ناخواسته با آقـا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد.
جـوان ترسید و هاج و واج نگاهش را به سمت مردم چـرخاند ، از #خجالت سرخ شد ؛ مردم نگران آقا بودند.
آقا بلند شد ، بدون معطّلی ؛ عمامهاش را کهبر سر گذاشت. گفت این عبای ما کمی بلند است ، بعضی وقـت ها زیـر پای مان گیر می کند و ما را به زمین میزند. همه
جمعیت خندید، آقا هم... وجوان به #عبا نگاه میکرد.
📚 نکته های ناب کـوتاه
@noktehayenabekotah