eitaa logo
سلامتکده نون و نمک
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
419 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس فروشگاه قم بلوار شهید کریمی خیابان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🌱سفارش @nonvanamakQom 🌱 تماس با ما 09368338983
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷سهم #روز_نودوهفتم🌷🌷 14/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 از خطبه ۴۴ تاخطبه ۳۹ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1059
◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود. همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند... 💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند. 💠زبانم سنگین و گویا لب‌هایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می‌خواست از این وضع رنج آور نجات می‌یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟ ✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آن‌ها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهره‌های ناپاک فرار کردند، 💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آن‌ها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آن‌ها چهره‌ام باز و سبک شده، لب‌هایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم. 🌼 در این لحظه دست‌های آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم. ✅انگار تمام دردها و رنج‌ها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچ‌گاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم .. ✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را می‌دیدم و گفتارشان را می‌شنیدم. 🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه می‌خواهی؟ همه اطرافیانم را می‌شناسم جز تو. 🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند. ⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیده‌ام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه می‌خواهی؟ ♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند می‌زد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بنده‌ای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفته‌ای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است. 🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچ‌گونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازه‌ام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که این‌گونه شیون می‌کنند؟! ✍ ادامه دارد.... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_نودوهشتم🌷🌷 15/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 از خطبه ۳۸ تاخطبه ۳۴بند۱ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1067
4_5940444725378024748.mp3
6.9M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان دوم کتاب ▪️مشاهده جان دادن یک مرد خوب در بیمارستان !! ▪️وقتی نویسنده کتاب خودش مرگ را تجربه کرده!!! 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_پانزدهم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
✅صدای ملک الموت را شنیدم که می‌گفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است. 💠اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا می‌گرفتید. اطاعت و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم.نوبت به شما هم می رسد... ♨️جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو می‌کردم ای کاش در دنیا یک‌بار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود. اما ...افسوس و صد افسوس! ◼️پارچه‌ای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم. 🔷در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه، بدنم را به این سو و آن سو می‌چرخاند. به خاطر علاقه‌ای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد می‌زدم: آهسته‌تر! مدارا کن! اما او بدون کوچک‌ترین توجهی به درخواست‌های مکرر من، به کار خویش مشغول بود. 🔵آن روزها فکر می‌کردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است. ✨با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة...الصلوة...نوعی آرامش به من دست داد.. 🍀چون نماز تمام شد،جنازه‌ام را روی دست‌هایشان بلند کردند و ترنم روح نواز شهادتین، بار دیگر دلم را آرام کرد. من نیز بالای جنازه‌ام قرار گرفتم و به واسطه علاقه‌ام به جسد، همراه او حرکت کردم. 💥تشییع کنندگان را می‌شناختم. باطن بسیاری از آن‌ها برایم آشکار شده بود . چند تن از آن‌ها را به صورت میمون می‌دیدم در حالیکه قبلاً فکر می‌کردم آدم‌های خوبی هستند. 🌼 از سوی دیگر، یکی از آشنایان را دیدم که عطر دل انگیز و روح نوازش، شامه‌ام را نوازش می‌داد. این در حالی بود که من او را به واسطه ظاهر ساده‌اش محترم نمی‌شمردم، شاید هم غیبت دیگران، او را از چشمم انداخته بود و یا .... 💠تابوت بر روی شانه دوستان و آشنایان در حرکت بود و من همچنان، با نگرانی از آینده، آنهارا همراهی می‌کردم. در حالیکه بسیاری از تشییع کنندگان، زبانشان به ترنم عاشقانه لااله الاالله و ... مشغول بود. ❌ دو نفر از دوستانم آهسته به گفتگو مشغول بودند. به کنارشان آمدم و به حرف‌هایشان گوش سپردم. عجبا! سخن از معامله و چک و سود کلان و..می‌کنید؟ چقدر خوب بود در این لحظات اندکی به فکر آخرت خویش می‌بودید، به آن روزی که ‌دستتان از زمین و آسمان کوتاه خواهد شد و پرونده اعمالتان بسته و هرچقدر مانند من مهلت بطلبید، اجازه برگشت نخواهید داشت. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_نودونهم🌷🌷 16/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۳۴بند۲ تاخطبه ۳۲ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1075
16.mp3
6.76M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈شروع داستان سوم کتاب ▪️استاد دانشگاهی که با سردرد به بیمارستان رفت ولی ..! 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_شانزدهم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
📢 اندکی : 📝 سرگردانی اهل دنیا در : ✅ اهل دنیا با همين وضع که می‌ميرند خيلی از اينها اصلاً وقتی مردند نمی‌دانند مردند، بعد وقتی وارد صحنه قيامت می‌شوند نمی‌دانند اين قيامت است، با كدام سرمايه بفهمند اين قيامت است چيزی كه نيندوختند نه خودشان اهل معنا بودند كه كشف كنند نه حرف انبيا را گوش دادند لذا با همان ديدِ بسته محشور می‌شوند سرگردان‌اند وقتی از اينها سؤال بكنی كه از آن وقتی كه مُردی تا الآن چقدر طول كشيد اينها چون غير از معرفت‌شناسی حسّی و تجربه نداشته و الآن هم ندارند با همان وضع محشور شدند اينها خيال می‌كنند اينجا هم دنياست مدتی خواب بودند الآن بيدار شدند می‌گويند يك ساعت يا كمی كمتر يا بيشتر همين! ✅ عالمان آن روز، مؤمنان هستند اوليای الهی هستند فرشته‌ها هستند می‌گويند نه، اين‌چنين نيست شما ميليون‌ها سال در برزخ بوديد الآن به اين صورت در آمديد يك ساعت و نيم ساعت چيست. ✅ در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» گوشه‌ای از اين معارف را بيان فرمود، فرمود وقتی كه در قيامت از اينها سؤال می‌كنند می‌گويند يك روز يا نصف روز ما مانديم آيه 112 به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين بود كه ﴿قَالَ﴾ از آنها سؤال می‌كنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾ شما چند سال در برزخ بوديد اينها می‌گويند سال چيست، ما يك روز يا يك نصف روز بوديم خيال مي‌كنند اين هم دنياست و همان آثار دنيایی را دارد ﴿قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ اينها خيال می‌كنند آنجا هم مثل دنياست اصلاً غير از دنيا چيز ديگری درک نمی‌كنند بعد كم كم برايشان روشن می‌شود كه وضع چيست آن‌گاه می‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾. 📚 آیت الله جوادی ذیل تفسیر آیات 🔰🔰🔆🔆🔰🔰 🆔 @barzakhe
17.mp3
9.65M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️مرا به یک وادی غم انگیر بردند که ۱۳۵هزار سال در آنجا ماندم !!!!!!!!! ✖️(علائم حیاتی این فرد تنها ۵۰ ثانیه قطع شده بود!!) 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_هفدهم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدم🌷🌷 17/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۳۱ تا خطبه ۲۷بند۱ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1081
18.mp3
9.42M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 داستان سوم کتاب ▪️در وادی حق الناس همه اعمالم، ریز و درشت، جلوی چشمم بودند ▪️اعمال خوب کم داشتم، و اعمال خنثی و بد زیاد داشتم. 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_هجدهم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدویکم🌷🌷 18/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 از خطبه ۲۷بند۲ تاخطبه ۲۵ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1088
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌سوم ✅صدای ملک الموت را شنیدم که می‌گفت: این جماعت را چه شده؟ به خ
آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت» 🌀مرا مجبور کردید به جمع آوری اموالی که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است... ◾️چند نفر جنازه‌ام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتاده‌ام... 🍀در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را نزدیک او رساندم و خوب به حرف‌هایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود. هر چه می‌گفت می‌شنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار می‌کردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا تلفظ می‌کرد. 🍃 چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک می‌ساختند سخت ناراحت بودم. 🍂با خود اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقه‌ای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی جسدم ریختند... ♻️جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمی‌شد چقدر نامهربان بودند.. 🔘پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است: قبری است بس تاریک، وحشت‌زا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت. 🔸با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریخته‌اند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن می‌توانست بدن انسان خاکی را منهدم کند... 🔵از ان همه فشار روحی گریه‌ام گرفت و ساعت‌ها اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما افسوس که دیگر دیر بود... 💥در همین افکار غوطه‌ور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که می‌گفت: بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده! ✨ از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشته‌های الهی هستم. 🍃گفتم: گمان می‌کنم، متوجه آنچه در ذهن من گذشت شدی؟ گفت: آری؟ گفتم: قسم یاد می‌کنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم.... گفت: این را تو می‌گویی، اما بدان حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در برزخ بمانی... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
19.mp3
8.57M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️وکلای کسانی که در دنیا به آنها ظلم کرده بودم به سراغم آمدند! ✖️این قسمت بسیار مهم و ناامید کننده است، نمونه هایی از حق الناس☝️ 👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه 🔺 #جلسه_نوزدهم 🌐 منبع: کانال امینی خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدودوم🌷🌷 19/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۲۴ تاخطبه ۲۱ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1093
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌چهارم آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما
◾️عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود. در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر می‌دیدم... 💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوه‌های عالم بر گردنم آویخته‌اند. 💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش. گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟ گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن می‌آیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. 🍀رومان این را گفت و رفت.. ✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر می‌شد و ترس و وحشت من بیشتر... 🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آن‌ها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچ‌کس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. ☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا می‌شنیدند، می‌مردند. ✨ لحظه‌ای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ ⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمی‌آمدند. ⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم. 💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده می‌دانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایسته‌ترین انسان‌ها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید. 💠و این بار آن‌ها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند، 🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبله‌ام کعبه می‌باشد... 🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر می‌رسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمی‌دادی جایگاهت اینجا بود، 💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
0558959349538.mp3
6.68M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️راهکار هایی برای ادای حق الناس و انواع حق الناس ▪️وعده دادن حق ایجاد می‌کند (قابل توجه مسئولین و کاندیدا ها) 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیستم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوسوم🌷🌷 20/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۲۰ تاخطبه ۱۷ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1099
21.mp3
7.89M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️مثال هایی جالب از برخورد علما با حق الناس ▪️پرده از چشمانم برداشته شد، بیشمار آدم در آن وادی بود ▪️مرد چشم آبی هم در وادی بود ▪️آدمها به شکل حیوانات بودند 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌ویکم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
✍..اگر یگانه برهانِ من بر حقانیت مسیر اهل بیت , تنها همین صحیفه بود ، مرا کفایت می کرد..👌 ▪️🌸▪️🌸▪️🌸▪️ ▪️🌸▪️🌸▪️ دعای 1⃣ ✨ در ستایش خدای عزوجل.. 🌔 فراز "١٠": 🌸 حَمداً يُضيءُ لَنا بِهِ ظُلُماتِ البَرزَخِ وَ يُسَهِّلُ عَلَينا بِهِ سَبيلَ المَبعَثِ وَ يُشَرِّفُ بِهِ مَنازِلَنا عِندَ مَواقِفِ الأشهادِ ، يَومَ تُجزي كُلُّ نَفسٍ بِما كَسَبَت وَ هُم لايُظلَمونَ ، يَومَ لا يَغني مَوليً عَن مَوليً شَيئاً وَ لا هُم يُنصَرونَ… ▪️ سپاس خدای را ، چنان سپاسی که تیره‌گیهای را به سبب آن بر ما روشن کند و راه رستاخیز را به سبب آن بر ما آسان نماید و موقعیت و جایگاه ما را نزد گواهان آن روز بلند گرداند ، در روزی که همه سزای عمل خود بینند بدون آنکه بر کسی ستمی رود ، روزی که هیچ دوستی چیزی از عذاب و کیفر را از دوست خود دفع نکنند و ستمکاران یاری نشوند… ▪️🌸▪️🌸▪️ ▪️🌸▪️🌸▪️🌸▪️ 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوچهارم🌷🌷 21/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۱۶ تا خطبه ۱۲ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1105
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌پنجم ◾️عجب پرونده‌ای! کوچک‌ترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده
🔹از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم. رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد. ❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ اما اینک دستم از همه آن‌ها کوتاه است. ♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید ✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی می‌کرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم. 🌺جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود. 🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و آنگاه با صدایی رسا پرسیدم: ✅شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟ در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر. ❄️گفتم: بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام. 🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی. 🌼من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم. 🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار. 🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه... ⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟ گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟ 💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی... 🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت. آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگرنه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود. 〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد درکنارت بماند. 🌿گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد،ناگهان چهره کریهی در قبر نمایان شد! ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
4_5976417047872013512.mp3
9.13M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️نسبت عالم بعد از مرگ به عالم دنیا ۵۰ هزار برابر است ▪️جزییاتی از وادی حق الناس از دید دکتر 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌ودوم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
از برادر مرحوم علامه طباطبایی، آیت اللّٰه سید محمد حسن الهی نقل کردیم که ایشان شاگردی به نام آقای ادیب داشتند که خیلی عجیب بود. دستی بر چشمش می کشید و با هر که می خواست در مرتبط می شد. ارسطو را که مربوط به حدود ۳۰۰۰ سال پیش است احظار کرده بود و پرسیده بود: می خواهم فلسفه بخوانم. او گفته بود: برو پیش سید محمد حسن الهی طباطبایی. یک بار هم روح افلاطون را احظار کرده بود. افلاطون گفته بود: قدر یک « لا اله الاّ اللّٰه » خودتان را بدانید. ما در زمانی بودیم که اسلام هنوز نیامده بود و بت پرستی غلبه داشت. 🔰🔰✨✨🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوپنجم🌷🌷 22/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۱۱ تا خطبه ۵ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1112