eitaa logo
سلامتکده نون و نمک
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
419 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس فروشگاه قم بلوار شهید کریمی خیابان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🌱سفارش @nonvanamakQom 🌱 تماس با ما 09368338983
مشاهده در ایتا
دانلود
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌درعالم‌برزخ #قسمت‌سی‌وسوم کوثر برزخی ✨ندبه های انتظار✨ 🔵دیدار با خانواده در این
اما میتوانی سری به انها بزنی. 🔘هر یک از اهالی برزخ اجازه دارند به صورت پرنده های لطیف در ایند و به اهل خود سرکشی کنند . اما مدت دیدار متناسب با لیاقت آنهاست، بعضی هر جمعه بعضی هرماه و بعضی هر سال... حالا اماده شو که تو در این لحظه میتوانی به دیدار آنها بروی... . ⚫️تاریکی شب دنیا را سیاه پوش کرده بود،روی دیواری نشستم و خانواده ام را زیر نظر گرفتم. همسرم مشغول کارهای خانه بود و بچه هایم مشغول انجام تکالیفشان...سری به نزدیکان دیگرم نیز زدم و از اینکه هیچ کدام را مشغول انجام گناهی ندیدم خوشحال شدم و چون دیگر طاقت ماندن در دنیا را نداشتم به خانه ام در دار السلام برگشتم. . ✅مدتها بود که زندگی باصفای خود را در دارالسلام ادامه میدادم و هر از گاهی از هدایای فرزندان و دوستانم بهره مند میشدم. هدایای آنها که عموما شامل دعا و استغفار و صلوات بود مرتب به من میرسید و مرا چون غریقی که نجات یافته باشد،خوشحال میکرد. 🍃هرکس بر سر مزارم حاضر میشد خوشحال میشدم و با او انس میگرفتم. حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی میدانم که زندگان این حقیقت را درک نخواهند کرد.. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌درعالم‌برزخ #قسمت‌سی‌وچهارم اما میتوانی سری به انها بزنی. 🔘هر یک از اهالی برزخ اجازه
‌‼️ ‼️ 🔷بعدها یکی از کسانی که مدتی تحت حکومت حضرت مهدی عج 🌼زندگی کرده بود و به ما ملحق شد برای ما اینگونه تعریف کرد: ✅یکی از برنامه های حضرت انتقام گرفتن از ظالمانی بود که از دنیا رفته بودند،آنها را به دنیا برمیگرداند و به انتقام دنیایی نیز می رساند. 🔆همانگونه که یک عده از خوبان نیز به دنیا برگشتند تا از لذت یاری حضرت مهدی عج و زندگی بسیار زیبا تحت حکومت آن حضرت برخوردار شوند. 🌀من خود جنازه ی دوتن از برزخیان🔥 را دیدم که به دار اویخته شده بودند و سپس زنده شدند تا جنایاتشان را شرح دهند. در انتها در حالیکه زار زار گریه میکردند به گناه خویش اعتراف کردند و به کیفر اعمالشان رسیدند..☄ 🌟پس از نابودی دشمنان حضرت دستور سازندگی فراگیر در جهان را صادر کردند. 🌏 زمین و آسمان هم ذخایر و نعمتهای خود را برای بالندگی دولت حضرت اشکار ساختند و همه جا را نسیم عدالت و برابری گرفت و مردم در بالاترین نعمتها و آسایش ها زندگی را ادامه دادند. ✨بعد از ظهور حضرت و در دوران حکومتش،دروازه های وادی السلام مرتب پذیرای مومنان سعادتمندی بود که به واسطه ی زندگی تحت حکومت حضرت مهدی عج ⚡️ و از بین رفتن شر و بدی،صراط برزخ یعنی برهوت را در مدت بسیار اندکی میپیمودند. 🌕حکومتی که نور هدایتش تا آخرین روز عمر دنیا تابنده بود تا اینکه خداوند فرمان داد بساط زندگی بشر را از روی زمین برچینند... ⚫️صور مرگ و آن روز فرا رسید! روزی که هزاران نفر به یکباره از دنیا کوچ کردند...یکی از آنان که در حلقه ی ما حضور داشت اینگونه تعریف میکرد. 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🔔اندوه سرمایه داران 🔴 بزرگ ترین حسرت ها در روز ، حسرت خوردن مردی است كه را به گناه گرد آورد، و آن را شخصی به ارث ببرد كه در اطاعت خدای سبحان بخشش كند، و با آن وارد بهشت شود، و گرد آوردنده اولی وارد جهنم گردد. 😳 📚 حکمت429 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
--------------- ✿﷽✿ ------------- «رهبر جامعه بايد با مردم به راستی سخن گويد و پراکندگی مردم را به وحدت تبديل، و انديشه خود را برای پذيرفتن حق، آماده گرداند. پيشوای شما چنان واقعيّت ها را برای شما شکافت، چونان شکافتن مهره های ظريف، و حقيقت را از باطل چون شيره درختی که از بدنه آن خارج شود، بيرون کشيد.»۱ 🔻رهبر معظم انقلاب بیاناتی درباره مسائل پیش آمده پس از اجرای طرح مدیریت مصرف سوخت در درس خارج فقه ایراد فرمودند، مهمترین سرفصل هایی که دربیانات مقام معظم رهبری می توان به آن اشاره کرد: ۱-اهمیت پایبندی به اصل وحدت در جامعه اسلامی ۲-ضرورت دشمن شناسی ۳-حقوق متقابل مردم و دولت ۴-لزوم اهمیت امنیت در جامعه اسلامی به جهت اهمیت فرمایشات ایشان با تتبع در نهج البلاغه این چهار اصل را از کلام امیرالمومنین استخراج کردیم،به این امید که این کتاب شریف که راهگشای مشکلات امروز همه جهان است بیشترمورد توجه قرار گیرد 🔸°❀°🔸°❀°🔸°❀°🔸°❀°🔸 ۳-حقوق متقابل مردم و دولت ✅مسئولین هم دقت کنند،مواطبت کنند،هرچه ممکن است از مشکلات این کار کم کنند. «در ميان حقوق الهی، بزرگ ترين حق، حقِّ رهبر بر مردم و حقِّ مردم بر رهبر است؛ حقِّ واجبی که خدای سبحان بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايداریِ پيوند ملّت و رهبر، و عزّت دين قرار داد. پس رعيّت اصلاح نمی شود جز آن که زمامداران اصلاح گردند و زمامداران اصلاح نمی شوند، جز با درستکاری رعيّت. و آنگاه که مردم حقِّ رهبری را اداء کنند، و زمامدار حقِّ مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت يابد، و راه های دين پديدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله) پايدار گردد. پس، روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مأيوس می گردد. امّا اگر مردم بر حکومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيّت ستم کند، وحدت کلمه از بين می رود، نشانه های ستم آشکار، و نيرنگ بازی در دين فراوان می گردد، و راه گسترده سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله) متروک، هواپرستی فراوان، احکام دين تعطيل، و بيماری های دل فراوان شود. مردم از اينکه حقّ بزرگی فراموش می شود، يا باطل خطرناکی در جامعه رواج می يابد، احساس نگرانی نمی کنند! پس در آن زمان نيکان خوار، و بَدان قدرتمند می شوند، و کيفر الهی بر بندگان، بزرگ و دردناک خواهد بود. پس بر شماست که يکديگر را نصيحت کنيد و نيکو همکاری نماييد.» ۴-لزوم اهمیت امنیت در جامعه اسلامی ✅نا امنی بزرگترین مصیبت برای هر کشوری است،برای هر جامعه ای است اینها قصدشان این است. «پس آنگاه که در زندگی گذشتگان مطالعه و انديشه می کنيد، عهده دار چيزی باشيد که عامل عزّت آنان بود، و دشمنان را از سر راهشان برداشت، و سلامت و عافيت زندگی آنان را فراهم کرد، و نعمت های فراوان را در اختيارشان گذاشت، و کرامت و شخصيّت به آنان بخشيد، که از تفرقه و جدايی اجتناب کردند، و بر وحدت و همدلی همّت گماشتند، و يکديگر را به وحدت وا داشته، به آن سفارش کردند. و از کارهايی که پشت آنها را شکست، و قدرت آنها را در هم کوبيد، چون کينه توزی با يکديگر، پر کردن دل ها از بُخل و حسد، به يکديگر پشت کردن و از هم بريدن، و دست از ياری هم کشيدن، بپرهيزيد.» ، 📚خطبه۲۱۶ 📚خطبه۱۹۲ @nahjolbalagheiha
هدایت شده از  روح الله✌
AUD-20191204-WA0072.mp3
12.97M
🔻افشاگری پشت پرده نقش مستقیم وزیر ارتباطات در ساماندهی به فضای مجازی ( تلگرام و اینستگرام و واتس آپ و waze) در اغتشاشات اخیر ❌ اخراج آذری جهرمی از جلسه شورای عالی امنیت ملی توسط آیت الله رئیسی و سردار سلامی 🎙 (متخصص فضای مجازی) 👂این چند دقیقه رو دقیق گوش بدید و برای موثرین ارسال کنید . 🆔 @r_sani313👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️ 📛😳📃😢📛 ... و من مُردم. 😢 گویا مرا نمی‌بینند و صدای مرا نمی‌شنوند و دانستم که آنها از من دورند و من نظر آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم، خصوص بشره (پوست بدن) پهلوی چپ او را که برهنه بود و چشم‌های خود را به آنجا دوخته بودم. جنازه را بعد از غسل و دیگر کارها به طرف قبرستان بردند. من هم جزء مشایعین (تشییع کنندگان) رفتم و در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می‌دیدم که از آنها وحشت داشتم ولی دیگران وحشت نداشتند و آنها نیز اذیتی نداشتند. گویا اهلی و به آنها مأنوس بودند. و جنازه را سرازیر گور نمودند و من در گور ایستاده و تماشا می‌کردم. و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود بویژه هنگامی که دیدم در گور🦎 جانورهایی پیدا شدند🦂و به جنازه حمله‌ور گردیدند و آن مردی که در گور جنازه را خوابانید، متعرّض آن جانورها نشد. گویا آنها را نمی‌دید و از گور بیرون شد. و من از جهت علاقمندی به آن جنازه داخل گور شدم، برای بیرون نمودن آن جانوران؛ ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند و دیگر آنکه مرا چنان ترس گرفته بود که تمام اعضای بدن می‌لرزید و از مردم دادرسی خواستم، کسی به دادم نرسید و مشغول کار خود بودند. گویا هنگامه میان گور را نمی‌دیدند.😵 ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند که آنها کمک نموده آن جانوران فرار نمودند. خواستم از آنها بپرسم که آنها کیانند؟ گفتند: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ؛ همانا حسنات و اعمال نیک، سیّئات و بدکاریها را از بین می‌برد / سوره هود، 114» و ناپدید شدند. پس از فراغت از این هنگامه، ملتفت شدم که مردم سرِ گور را پوشانیده‌اند و من را در میان گور تنگ و تاریک ترک کرده‌اند.😞 و می‌بینم آنها را که رو به خانه‌هایشان می‌روند، حتی خویشان و دوستان و زن و بچه خودم که شب و روز در صدد آسایش آنها بودم. از بیوفایی آنان بسی اندوهناک شدم و از خوف و وحشت گور و تنهایی، نزدیک بود دلم بترکد.😖 ادامه دارد....👇👇 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
▫️ غرب 📛😳📃😢📛 🙁با حال غربت و وحشت فوق العاده و یأس از غیر خدا در بالاسر جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر می‌لرزد و از دیوارها و سقف لحد خاک می‌ریزد و بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد 😲مثل این‌که جانوری آن‌جا را می‌خواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالآخره آنجا شکافته شد، دیدم دو نفر با صورتی موحش و هیکل مهیب داخل قبر شدند، مثل دیوهای قوی هیکل 😳 و از دهان و دو سوراخ بینی‌هایشان دود و شعله آتش بیرون می‌رود و گرزهای آهنین که با آتش سرخ شده بود که برق‌های آتش از آنها جستن می‌کرد، در دست داشتند و به صدای رعدآسا که گویا زمین و زمان را به لرزه درآورد از جنازه پرسش نمودند که: «مَن رَبُّک؟ ؛ خدای تو کیست؟» و من از ترس و وحشت، نه دل داشتم و نه زبان. فکر کردم که جنازه بی‌روح جواب این‌ها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خواهند زد تا قبر پر از آتش شود و با آن وحشتِ وصف ناشدنی، این آتش سوزان هم سربار خواهد شد؛ پس بهتر این است که من جواب گویم. توجه نمودم به سوی حق و چاره سازِ بیچارگان و کارسازِ درماندگان، و در دل متوسل شدم به علی ابن ابی‌طالب (ع) چون او را به خوبی می‌شناختم و دادرس درماندگان فهمیده بودم و دوست داشتم او را، و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ می‌دانستم [یعنی معتقد بودم در همه‌ی عالم‌ها و منزل‌گاهها قدرت و نفوذ دارد] و این یکی از نعمت‌ها و چاره‌سازی‌های خداوند بود که در همچو موقع وحشت و خطرناکی که آدمی از هوش بیگانه می‌شود «وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری‏ وَ ما هُمْ بِسُکاری ؛ و مردم را (از وحشت آن روز) بی‌خود و مست بنگری در صورتی که مست نیستند/ سوره حج:2» آن وسیله‌ی بزرگ را به یاد آدمی می‌آورد و به مجرّد این خطور و الهام [همین که این فکر به ذهن و خاطرم گذشت] ، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد و چون سکوت و لاجوابیِ (جواب ندادن) من به طول انجامیده بود، آن دو سائل (سؤال کننده) به غیظ به شدت وصف ناشدنی دوباره سؤال نمودند که: «خدا و معبود تو کیست؟»، به صوت و هیبتی که صد درجه از اولی سخت‌تر و شدیدتر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشم‌هایشان برقِ آتش شعله می‌زد و گرزها بالا رفت و مهیّای (آماده) زدن شدند.😱😳 من اول نترسیدم و به صدای ضعیف جواب گفتم که: معبود من خدای یگانه بی‌همتاست. 🔘 «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ؛ اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست و به نهان و آشکار جهان داناست. اوست که گسترده مهر و مهربان است. اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست؛ همان فرمانروایى که تدبیر امور بندگان در اختیار اوست و در کمال پاکى و طهارت است. با بندگانش برخوردى سالم و درست دارد. ایمنى بخش، برترى چیره، شکست ناپذیر، جبران کننده کاستى‌ها و بزرگ‌منش و باعظمت است. منزّه است خدا از این که به او شرک ورزند. / سوره حشر، 22و23» ✨این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح [به آن] مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم که خیال نکنند بنی‌آدم فضلی و کمالی ندارد چنانکه روز اول بر خلقت بنی‌آدم اعتراض نمودند که غیر از فساد و خونریزی چیزی در آن‌ها نیست. و بالجمله پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آن‌ها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرو نشست حتی یکی به دیگری گفت معلوم می‌شود که این از علمای اسلام است و بعد از این به‌طور نزاکت از او سؤال شود.😍 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
▫️ غرب 📛😳📃😢📛 🙁با حال غربت و وحشت فوق العاده و یأس از غیر خدا در بالاسر جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر می‌لرزد و از دیوارها و سقف لحد خاک می‌ریزد و بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد 😲مثل این‌که جانوری آن‌جا را می‌خواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالآخره آنجا شکافته شد، دیدم دو نفر با صورتی موحش و هیکل مهیب داخل قبر شدند، مثل دیوهای قوی هیکل 😳 و از دهان و دو سوراخ بینی‌هایشان دود و شعله آتش بیرون می‌رود و گرزهای آهنین که با آتش سرخ شده بود که برق‌های آتش از آنها جستن می‌کرد، در دست داشتند و به صدای رعدآسا که گویا زمین و زمان را به لرزه درآورد از جنازه پرسش نمودند که: «مَن رَبُّک؟ ؛ خدای تو کیست؟» و من از ترس و وحشت، نه دل داشتم و نه زبان. فکر کردم که جنازه بی‌روح جواب این‌ها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خواهند زد تا قبر پر از آتش شود و با آن وحشتِ وصف ناشدنی، این آتش سوزان هم سربار خواهد شد؛ پس بهتر این است که من جواب گویم. توجه نمودم به سوی حق و چاره سازِ بیچارگان و کارسازِ درماندگان، و در دل متوسل شدم به علی ابن ابی‌طالب (ع) چون او را به خوبی می‌شناختم و دادرس درماندگان فهمیده بودم و دوست داشتم او را، و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ می‌دانستم [یعنی معتقد بودم در همه‌ی عالم‌ها و منزل‌گاهها قدرت و نفوذ دارد] و این یکی از نعمت‌ها و چاره‌سازی‌های خداوند بود که در همچو موقع وحشت و خطرناکی که آدمی از هوش بیگانه می‌شود «وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری‏ وَ ما هُمْ بِسُکاری ؛ و مردم را (از وحشت آن روز) بی‌خود و مست بنگری در صورتی که مست نیستند/ سوره حج:2» آن وسیله‌ی بزرگ را به یاد آدمی می‌آورد و به مجرّد این خطور و الهام [همین که این فکر به ذهن و خاطرم گذشت] ، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد و چون سکوت و لاجوابیِ (جواب ندادن) من به طول انجامیده بود، آن دو سائل (سؤال کننده) به غیظ به شدت وصف ناشدنی دوباره سؤال نمودند که: «خدا و معبود تو کیست؟»، به صوت و هیبتی که صد درجه از اولی سخت‌تر و شدیدتر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشم‌هایشان برقِ آتش شعله می‌زد و گرزها بالا رفت و مهیّای (آماده) زدن شدند.😱😳 من اول نترسیدم و به صدای ضعیف جواب گفتم که: معبود من خدای یگانه بی‌همتاست. 🔘 «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ؛ اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست و به نهان و آشکار جهان داناست. اوست که گسترده مهر و مهربان است. اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست؛ همان فرمانروایى که تدبیر امور بندگان در اختیار اوست و در کمال پاکى و طهارت است. با بندگانش برخوردى سالم و درست دارد. ایمنى بخش، برترى چیره، شکست ناپذیر، جبران کننده کاستى‌ها و بزرگ‌منش و باعظمت است. منزّه است خدا از این که به او شرک ورزند. / سوره حشر، 22و23» ✨این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح [به آن] مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم که خیال نکنند بنی‌آدم فضلی و کمالی ندارد چنانکه روز اول بر خلقت بنی‌آدم اعتراض نمودند که غیر از فساد و خونریزی چیزی در آن‌ها نیست. و بالجمله پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آن‌ها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرو نشست حتی یکی به دیگری گفت معلوم می‌شود که این از علمای اسلام است و بعد از این به‌طور نزاکت از او سؤال شود.😍 ادامه دارد... 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
📕 📝 آقانجفی 📛😳📃😢📛 ... ولی آن دیگری گفت چون مناط (معیار) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده، وظایف خود را انجام دهیم و این هرکه باشد عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد. پس سؤال نمودند: «مَن نَبیُّک؟» یعنی پیغمبر تو کیست؟ و در این هنگام طپش قلب من کمتر و زبانم بازتر و صدایم کلفت‌تر گردیده بود، جواب دادم: نَبيّي رسولُ الله الی الناسِ کافّة محمدُ بن عبدالله خاتمُ النبیین و سیدُ المُرسَلین صَلّی الله علیه و آله (پیغمبرم، فرستاده‌ی خدا به سوی همه مردم محمد بن عبدالله خاتم پیامبران و سروَر رسولان است درود خدا بر او و برخاندان او) در این هنگام غیظ و غضبشان بالکلیة (به‌طور کامل) رفت و صورتشان روشن گردید و از من هم آن ترس و وحشت رفت.☺️ پس سؤال نمودند از کتاب و قبله و امام و خلیفه رسول الله. جواب دادم: کِتابي قرآنٌ کریمٌ و قَد نزّل مِن رَبٍّ رَحیمٍ عَلَی نَبيّ حَکیمٍ. (کتاب من قرآن کریم است که از سوی پروردگار مهرگستر بر پیامبر حکیم نازل شده) و قِبلَتِي کَعبة وَالمَسجدُ الحَرام (و قبله‌ام کعبه و مسجدالحرام است) «وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ؛ و هر کجا بودید، روی بدان جانب کنید. /بقره،150» اَلمَسجدُ الحَرام ظاهراً، و باطناً الحقّ المتعال. (مسجد الحرام قبله ظاهری من است و قبله‌ی باطنی‌ام، حق متعال است) «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آوردم که آفریننده‌ی آسمانها و زمین است و من هرگز از مشرکان نیستم. /انعام،79» و اَئمّتي وخُلفاءِ نَبيّي اِثنَی عَشَر اِمَاماً اَوّلُهُم عَلي ابن اَبی‌طالب َو آخَرُهُم حُجَّة ابن الحَسَن صَاحِبِ العَصرِ وَ الزَّمان مُفتَرِضُوا الطّاعَة وَ مَعصُومُون مِنَ الخَطَأ وَ الزَّلَل، شُهَداءُ دَارِالفَنَاء و شُفَعَاءُ دَارالبَقَاء. (و امامان من و جانشینان پیغمبر من، دوازده امامند، اول آنها علی بن ابی‌طالب و آخرشان حجت بن الحسن صاحب العصر و الزمان است که اطاعت همگی‌شان واجب بوده و از گناه و خطا پاک و منزّه هستند، آنها در دنیا گواه اعمال ما و در آخرت شفیع و واسطه‌ی مغفرت و بخشایش پروردگارند.) و یک یک اسامی و نسب و حسب آن بزرگواران را برای آنها شرح دادم.👌 گفتند: این همه طول و تفصیل لازم نبود، جواب هر کلمه، یک کلمه است. گفتم برای شما از این مفصل‌تر لازم است، زیرا که درباره ما از اول بدگمان بودید و بر خلقت ما اعتراض نمودید، با اینکه بر فعل حکیم (کار خدای دارای حکمت) نمی‌بایست اعتراض نمود. و از آن روزی که اعتراض شما را فهمیدم، از شما دقّ دلی پیدا کردم. حتی آن‌که متعهد شدم که اگر مجالی بیابم، از شما سؤالاتی بنمایم و چون و چرایی دراندازم، ولی حیف که با این گرفتاری و مضیقه (تنگنا) مجالی برایم نمانده. با لب دمساز خود گر جفتمی - همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی 🤔و سکوت نمودم و منتظر بودم که چه سؤالی بعد از این می‌کنند. دیدم سؤالی نکردند فقط پرسیدند: این جواب‌ها را از کجا می‌گویی و از که آموختی؟ و از این سؤال به فکر فرو رفتم که ادّله و براهینی که در دارِ (سرای) غفلت و جهالت و خطا و سهو مرتّب نموده بودم، از کجا سهو و خطایی در مادّه (اصل) و یا در صورت (نوع) و یا در شرایط اِنتاج (نتیجه گرفتن) آن روی نداده باشد؟ و از کجا که [قیاس] عَقیم (بی‌ثمر و بی‌نتیجه) را مُنتِج (نتیجه‌بخش) خیال نکرده باشیم و از کجا که آنها به موازین منطقی درست دربیاید و از کجا که آن موازین، موازین واقعی باشد و خود ارسطو که مُقَنّن(قانون‌گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟ ادامه دارد... 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
📛😳📃😢📛 📄 📙 چه بسا که در همان عالم ملتفت به بعضی لغزشها شویم. علاوه بر این، بر فرض صحت و درستی، آن براهین فقط و فقط در آن عالم که خانه کورقی و نادانی است محل حاجت هستند چه آنها حکم عصا را دارند و شخص کور در مواضع تاریک و ظلمتکده ها محتاج به این عصا است ولی در این عالم که واقعیات به درجه ای روشن و چشمها تیزتر، جای عصا نخواهد بو د، پس اینها چه از من می‌خواهند؟ 🤔 خدایا من تازه مولود این جهانم و اصطلاح اهل آن نیاموخته ام به حق علی بن ابیطالب مددی کن!🙏 من در این فکر و مناجات بودم که ناگهان نعره آنها همچون صاعقه بلند شد که بگو آنچه گفتی از کجا گفتی؟😵 نظر کردم که چشمی نبیند، چنان صورت خشمگین، چشمها برگشته و سرخ شده همچون شعله آتش، و صورت سیاه شده و دهان باز همچون دهان شتر و دندانهای بلند زرد، 👹 گرزها را بلند نموده مهیای زدن هستند و من از شدت وحشت و اضطراب از هوش بیگانه شدم و در آن حال کانه ملهم شدم و به صورت ضعیفی جواب دادم در حالی که از ترس چشمم را خوابانده بودم ذلک امر هدانی الله الیه (آنچه خداوند مرا به ان هدایت فرمود)😦 و از آنها شنیدم که گفتند نم نومه العروس( بخواب به آن خوابی که نعمتش پایانی ندارد ) و رفتند و من با همان حال گویا به خواب رفتم و یا بیهوش بودم ولی حس کردم که از آن اضطراب راحت شدم. پس از مدتی که به حال آمدم و چشم باز نمودم خود را در حجره مفروش دیدم و جوان خوش رو و خوش مو و خوشبویی را که سر مرا به زانو نهاده و منتظر به حال آمدن من است و من برای تأدب و تواضع برخاستم به آن سلام نمودم او هم تبسمی نموده برخاسته و جواب سلام داده و با من معانقه(دست درگردنم انداخت) و مهربانی نموده و گفت بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه ملک بلکه حبیب و رفیق تو هستم.😍 پرسیدم شما که هستید و اسم توچیست؟.... ✅ادامه دارد.... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
~📛😳📃😢📛 📙 📝 نوشته: گفت بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه مَلَک (فرشته) بلکه حبیب و رفیق تو هستم. پرسیدم شما کی هستید و اسم تو چیست؟ و حسب و نسب خود را به من بگو و زهی توفیق که تو رفیق من باشی و من همیشه با تو باشم. گفت اسمم هادی است یعنی راهنما و یک کنیه‌ام ابوالوفاء و دیگری ابوتراب است. من بودم که آن جواب آخری را به دل تو انداختم و تو گفتی و خلاصی یافتی و اگر آن جواب را نگفته بودی، با آن عمود (گُرز) می‌زدند که جای تو پرآتش می‌شد. گفتم از مَراحِم حضرت عالی ممنونم که حقیقتاً آزاد کرده شما هستم، ولی آن سؤال آخر آنها به نظر من بی‌فایده و بهانه‌گیری بود؛ زیرا که عقاید اسلامی را به درستی جواب دادم و امور واقعی را که شخص اظهار می‌کند، چون و چرایی ندارد. مثلاً اگر آتش به دست آدم بگذارند و اظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که چرا اظهار می‌کنی دستم سوخت؛ و اگر کسی هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که مگر کوری نمی‌بینی آتش روی دستم هست؟ و این سؤال آخری از این قبیل است. گفت چنین نیست زیرا که مجرّد (صِرف) مطابقت کلام با واقع، به حال انسان مفید نیست بلکه انصاف و عقیده قلبی لازم است که او را به سوی عمل حرکت دهد؛ چنانکه گفته شده « قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .. وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِکُمْ؛ بگو ایمان‌تان (از زبان) به قلب وارد نشده و به حقیقت هنوز ایمان نیاورده‌اید. / سوره حجرات،14» مگر در روز اول در جواب «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟» همه بلی نگفتند؟ و اقرار به ربوبیت و معبودیت حق کما هو الواقع (همچنان که حقیقتاً هست) نکردند؟ گفتم: چرا. [هادی] گفت: در جهان مادی که [انسان‌ها] به تکالیف امتحان شدند، چون آن اقرار روز اول، زبانیِ صِرف بود، از بعضی از این تکالیف سر برتافتند و از بوته‌ی امتحان، خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اولِ این جهان نیز همه ـ از مؤمن و منافق ـ سؤالات این‌ها را به درستی و موافق با واقع جواب می‌دهند. و این پرسش آخری امتحان است که اگر عقیده قلبی باشد، همان جواب داده می‌شود و خلاصی حاصل است و الا جواب خواهد داد که به تقلید مردم گفتم «سَمِعْتُ النَّاسَ یَقُولُونَ فَقُلْتُ؛ از مردم شنیدم که چنین می‌گفتند پس من هم آن را گفتم. / در حدیث از امام کاظم علیه‌السلام، بحارالأنوار، ج۶، ص۲۶۳» ... ادامه دارد ... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 ....و تقلید در گفتار بدون اعتقاد قلبی، مفید فایده نخواهد بود، چنانچه تو خود می‌دانی که در اخبار (احادیث) معصومین(ع) همین تفضیل وارد شده است. گفتم: حالا یادم آمد که همین تفصیل را در اخبار وارد است، ولی دِهشت (حیرت) و وحشت هنگام سؤال، آن را از یادم برده بود و تو به یادم آوردی. خدا مرا بی‌تو نگذارد. حالا بگو تو از کجا با من آشنا شدی؟ و حال آن‌که من با تو سابقه‌ای ندارم و با این همه عشق مُفرطی که به تو دارم، فِراق تو را مساوی با هلاک خود می‌دانم. گفت: من از اول با تو بوده‌ام و مهربانی داشته‌ام و لیکن برای تو محسوس نبوده‌ام، چون دیده‌ی تو در جهان مادّی چندان بینایی نداشته. من همان رشته‌ی محبت و ارتباط تو به علی بن ابی‌طالب و اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) و سوره‌‎ی «هُدی» تو هستم که از او به قدر قابلیت تو، در تو ظهور دارد، و از این رو اسم من «هادی» است، ولی نسبت به تو؛ و او (امیرالمؤمنین علیه‌السلام) هادیِ همه‌ی پرهیزگاران است؛ «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ؛ این کتاب که هیچ شک در آن نیست، راهنمای پرهیزگاران است. / سوره بقره،2». و من همان تمسّک و وابستگیِ تو به آن عروة الوثقی هستم که «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی‌ لَا انفِصامَ لَها؛ هر که از راه کفر و سرکشی برگردد و به راه ایمان به خدا گراید، بی‌گمان به رشته محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسستن و تَرکی در آن نیست. / سوره بقره، 256» و از تو هیچ جدایی ندارم مگر اینکه تو خود را به هوس‌هایی از من دور داری. و وجه این‌که کُنیه‌ی من ابوالوفا و ابوتراب شده، آن است که تو غالباً و حتی الامکان بر طبق اقوال و وعده‌هایت رفتار می‌کنی، و نسبت به مؤمنین تواضع داری. و سخن کوتاه، من متولّد از علی(ع) هستم در گهواره‌ی دل تو، به اندازه قوه و استعداد تو. و سازگاری و ناسازگاری بود و نبود من با تو، به دست و اختیار تو بوده؛ در صورت معصیت از تو گریخته‌ام و پس از توبه با تو همنشین بوده‌ام. از این جهت گفتم در مسافرتِ این جهان از تو جدایی ندارم، مگر هنگام تقصیر و یا قصوری که از ناحیه‌ی روزنامه بوده، «وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ؛ همانا خدا هرگز کمترین ستم در حق بندگان نخواهد کرد. / سوره حج،10»، «وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛ لیکن آنها خود بر نفس خویش ستم می‌کردند. سوره نحل، 118» و من الآن می‌روم و تو باید فی الجمله (قدری) استراحت کنی و من همان امانت الهی‌ام که به تو سپرده شده است، قرآن پر است از قصه‌های من. هر حدیثی که بوی درد کند - شرح احوال تو به تویِ من است ولی افسوس که این همه قرآن خواندید و با من اظهار ناشناسایی می‌نمایید، خداحافظ! تنها که ماندم، به فکر احوال خود و بیانات هادی فرو رفتم، دیدم حقیقتاً حالات و رفتارهای آدمی در جهانِ مادی، خوابی است که دیده شده و حالا که بیدار و هوشیار شده‌ایم، تعبیر آن خواب است که ظاهر و مرئی (قابل دیدن) می‌شود (اشاره به حدیثی است که: مردم در خوابند، وقتی می‌میرند از خواب بیدار می‌شوند)، و کلام ذوالقرنین در ظلمات که هر که از این ریگ بردارد، به روشنایی که رسید پشیمان است و هر کس که برنداشت نیز پشیمان خواهد بود، کنایه از همین دو حال انسان در دنیا و آخرت خواهد بود که هر کس به اندازه‌ای افسوس دارد. «يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ؛ ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم. / سوره زمر، 56» و لکن پشیمانی حالا سودی ندارد. درِ توبه بسته شده .. و در این اندیشه و غم و اندوه، خُمارِ خواب مرا گرفت. 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 چیزی نگذشت که احساس نمودم دو نفر یکی خوش صورت و دیگری کریه المنظر (زشت چهره) در راست و چپ سرِ من نشسته‌اند. 😧 😩اعضای مرا از پا تا به سر، هر یک جداگانه بو می‌کشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند می‌نویسند و نیز قوطی‌هایی کوچک و بزرگ آورده‌اند و در آنها هم چیزهایی داخل می‌کنند و سر آنها را لاک می‌کنند و مهر می‌زنند. و بعضی از اعضا را از قبیل دل و قوه‌ی خیال و واهمه و چشم و زبان و گوش را مکرّر بو می‌کشند و با هم نجوا می‌کنند و به دقت و با تأمّل دوباره و سه باره بو می‌کشند، پس از آن می‌نویسند و در آن قوطی‌ها مضبوط می‌سازند. 🤕و من حرکتی به خود نمی‌دادم که نفهمند من بیدارم؛ ولی در نهایتِ وحشت بودم از جدّیت آنها در تفتیش و کنجکاوی در صادرات (اعمالی که از دست و پا و سایر اعضای انسان صادر می‌شود) و واردات (کارهایی که تحت تأثیر محیز، جامعه، دوستان و .. از ناحیه گوش و چشم و بینی و دهان بر انسان وارد می‌شود) من. اجمالاً فهمیدم که زشتی‌ها و زیبایی‌های مرا ثبت و ضبط می‌نمایند. و آن خوش صورت، خیرخواه من بود چون در آن نجوا و گفتگویی که با هم ‌داشتند، معلوم بود که آن خوش صورت نمی‌گذاشت بعضی از زشتی‌ها ثبت شود به عذر آن‌که توبه نموده و یا آنکه فلان عمل نیک، آن بدی را از بین برده و یا آن زشت را ـ همچون اکسیر که مس را طلا نماید ـ زیبا و نیکو کرده؛ و من از این جهت او را دوست داشتم. 😰پس از [نوشتن و ثبت] تمامی کارهای من، دیدم آن طومار نوشته شده را لوله کرده و طوق گردنم ساختند و آن قوطی‌های سربسته را در میان توبره پشتی نمودند و به روی سرم گذاردند. پس از آن قفسه آهنینی که گویا از هفت جوش و اندازه بدن من بود، آوردند و مرا میان آن جا دادند و پیچ و مهره و فنری که داشت پیچیدند. کم کم آن قفسه تنگ می‌شد و به حدّی مرا در فشار انداخت که نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها به عجله تمام پیچ و مهره‌ها را می‌پیچیدند تا آن قفسه که گنجایش بدن مرا از اول داشت به قدر تنوره سماور کوچکی، باریک شد و استخوانهایم همگی خرد شد و در هم شکست و روغن من که به صورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد و هوش از من رفت و نفهمیدم.😪 پس از هنگامی به هوش آمدم دیدم سرِ مرا «هادی» به زانو گرفته، گفتم هادی ببخش! حالی ندارم که برخیزم و در این بی‌ادبی معذورم! تمام اعضایم شکسته و هنوز نفسم به روانی بیرون نمی‌شود و سخنم بریده بریده بیرون می‌شود و صورتم ضعیف شده و اشکم نیز جاری بود، کأنّه از جدایی هادی گله‌مند بودم که در نبود او اولین فشار را دیدم. 🤔هادی برای دلداری و تسلیت من گفت: این خطرات از لوازم منزل اول این عالم است و همه کس را گردن‌گیر است و اختصاص به تو ندارد و گفته‌اند «البَلیّةُ اِذا عَمَّت طابَت؛ بلا وقتی فراگیر شود (و همه به آن مبتلا شوند)، تحمّل آن گوارا می‌شود» و هرچه بود گذشت، و امید است که بعد از این چنین پیش آمدی تو را نباشد. 👌دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیه خود شماست ... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
✋ یا امیرالمومنین در دنیا دنبال چه چیزی نباشم ⁉️ و بهترین هدفم در زندگی چه باشد❓ سلام خدا بر امیرمومنان در نامه ی ۶۶ میفرمایند : 《پس بهترین چیز در دنیا نزد تو ، رسیدن به لذت ها ، یا انتقام گرفتن نباشد ، بلکه برترین ( تلاش و هدف تو ) ⬅️خاموش کردن باطل و یا ⬅️زنده کردن حق باشد . 》 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: عَلِی مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِی امروز زنده کردن گفتمان و آرمان ، بشریت را زنده خواهد کرد ، حال آنکه طواغیت و شیاطین مانع خواهند شد ، پس حزب خدا راهی جز مبارزه با حزب شیطان ندارد . http://eitaa.com/joinchat/3432906758C7aae069c13
📛😳📃😢📛 ... 👈دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیه خود شماست. چون این قفس که خیال کردی از هفت جوش است، ترکیب او از اخلاق زشت انسان است که با نیش غضب به یکدیگر جوش خورده که روح انسان را در جهان مادی فرا گرفته و در این جهان به صورت قفس درآمده است. و ممکن است که هزار جوش باشد چه ریشه‌ی خوی‌های زشت سه تاست: آز(افزون طلبی)، منائی(کبر و غرور) و رشک(حسد داشتن) بردن؛ که اولی آدم را از بهشت بیرون نمود و دومی شیطان را مردود ساخت و سومی قابیل را به جهنم برد. ❗️ ولی این سه تا هزاران شاخ و برگ پیدا می‌کند و در زیادی و کمی نسبت به اشخاص تفاوت کلی دارد.👌 هادی در بین این گفتار شیرین خود، دست به پشت و پهلو و اعضای من می‌کشید که خُردشده‌ها درست و دردها رفع می‌شد، و از مهربانی‌های او قوّت و حیات تازه‌ای در من بوجود آمد. صورت و اعضایم از کثافات و کدورت طهارت یافته بود و شفافیت و درخشندگی داشت. فهمیدم آن فشار، نوعی تطهیر است برای شخصی که موارد کثافت و کدورات و شرور به آن فشار گرفته می‌شود، چنان که به صورت نفت سیاه دیده شد. و گرچه در تعبیر ائمه(علیهم السلام) آمده است که شیر مادر از دماغ (مغز) بیرون می‌شود، ولی چون اصل آن شیر، خون حیض و سیاه و از جنس نجاسات است، پس منافات ندارد که به رنگ سیاه و کثیف دیده شود. هادی گفت: این توبره پشتی را که بار توست باز کن ببینم چه داما کانال چ قوطی‌های سربسته را دیدم روی بعضی نوشته بود «زاد و توشه فلان منزل» و روی بعضی «خطرات و عقبات فلان منزل» و بعضی پاکت‌ها نیز متعلّق به بعضی منازل دیگر بود که در آنجا باید باز شود و معلوم گردد. 🤔😐 پرسیدم: این قوطی چیست؟ گفت: اینها ساعت لیل و نهار (شب و روز) عمر توست که در آنها عمل‌های زشت و زیبا از تو سرزده و پس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده و آن عمل را همچون دانه‌ی دُرّ (مروارید) میان خود نگاهداشته و حالا به صورت قوطی سربسته در آمده است. 👌 گفتم این قلادّه (زنجیر، گردنبند) گردنم چیست؟❗️ گفت: نامه‌ی عمل توست که در آخر کار و روز حساب، حساب خرج و دخل تو تصفیه شود، و او در این عالم محل حاجت نیست، «وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا؛ و ما مقدّرات و نتیجه اعمال هر انسانی را طوق گردن او ساختیم (که ملازم و قرین همیشگی او باشد) و روز قیامت کتابی (که نامه اعمال اوست) بر او بیرون آریم در حالی که آن نامه چنان باز باشد که همه اوراق آن را یک مرتبه ملاحظه کند. /سوره اسراء،13» [هادی] گفت من توشه سفر تو را کم می‌بینم، باید چند جمعه اینجا معطّل باشی 😳بلکه از دارالغرور (دنیا) چیزی از دوستان برایت برسد، که پیغمبر(ص) فرموده است: «در سفر هرچه زاد و توشه بیشتر باشد، بهتر است». من باید بروم برای تو از سلطان دنیا و دین (امیرالمؤمنین علیه‌السلام) تذکره و جواز عبور بگیرم. و چنانچه در بین هفته خبری نرسید، در شب جمعه به نزد اهل بیت خود برو، شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بنمایند. هادی رفت و من به انتظار نشستم ولی جایم خوب بود. حجره ای بود مفروش به فرش‌های الوان (رنگارنگ) و دارای نقش‌های زیبا.😍 تا شب جمعه رسید و خبری نیامد.😒 طبق سفارش هادی رفتم در منزلم به صورت پرنده‌ای به روی شاخه درختی نشستم ... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 ✔️شب جمعه رسید و خبری [از هادی] نیامد. طبق سفارش هادی رفتم در منزلم به صورت پرنده‌ای به روی شاخه درختی نشستم. و به کردار و گفتارهای زن و اولاد و خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات می‌کردند و آش و پلو ساخته و روضه‌خوانی داشتند و فاتحه می‌خواندند، نظر داشتم. 👀 دیدم کارهایشان مفید به حال من نیست چه روح اعمال ودرود هدف اصلی‌شان آبرومندی خودشان است و از این جهت یک فقیر گرسنه را به طعام خود دعوت نکرده بودند،😔 مدعوین (دعوت شده‌ها) هم هدف‌شان فقط خوردن غذا و دیگر کارهای شخصی بود، نه طلب رحمتی برای من و نه گریه‌ای برای حسین بن علی (علیهماالسلام). اگر نقصی در خدمات آنها پیدا می‌شد،به مرده و زنده بد می‌گفتند و اگر اهل بیت و خویشان هم گریه‌ای داشتند و اندوهگین بودند، فقط برای خودشان بود که چرا که بی‌پرستار مانده‌اند و [اینکه] بعد از این برای آنها چه کسی تهیه معاش زندگانی می‌کند.😒 چنان به شخصیت دنیایی خود غرقند که نه یادی از من و نه یادی از مردن و آخرت خود می‌کنند. کأنّه این کاسه به سر منِ تنها شکسته و برای آنها نیست و کأنّه در مُردن من خدا بر آنها ـ العیاذ بالله ـ ظلمی نموده که این همه چون و چرا می‌کنند.😞 من با حال یأس و سرشکستگی به قبرستان و منزل خود مراجعت نمودم. ?😢نزدیک بود که آنها بس است و قوز بالای قوز نباشد. (یعنی حتما نخواستم گرفتاری دیگری بر گرفتاری آنان بیفزایم) 🌪از سوراخ قبر وارد شدم، دیدم هادی آمده و یک قاب (ظرف) پر از سیب در وسط حجره گذاشته شده است. پرسیدم: این از کجاست؟ هادی گفت: از رعایای بیرون کسی از اینجا عبوری می‌گذشت، آمد به روی قبر و فاتحه‌ای خواند، 👌 این خاصیت نقدی اوست. خدا رحمت کند او را که به موقع آورد. خودهادی مشغول زینت حجره شد و میز و صندلی‌های طلا و نقره می‌چید و قندیلی هم از سقف حجره آویخته که مثل خورشید می‌درخشید.🌟 گفتم: مگر چه خبر است که این قدر در زینت این حجره دقت داری و حال آن که ما مسافریم؟ گفت: شنیدم امام زادگانی که به زیارت قبور آن‌ها و قبورپدران آنها رفته، و علمایی که در نماز شب اسم آنها را برده، به روی قبر آنها رفته و فاتحه خوانده‌ای، شنیده‍‌اند که سفر آخرت پیش گرفته‌ای، محض ادای حقِ تو می‌خواهند به دیدنت بیایند. [با خودم] گفتم: زهی توفیق و سعادت! هرچه از طرف اهل و خویشان اندوه و تیرگی رخ داده بود، هزاران دلخوشی و فرحناکی از این خبر به من عاید گردید. من و این قابلیت! من و این سعادت!😍 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 گفتم: هادی حجره کوچک است. گفت برای تو کوچک است، به آمدن بزرگان بزرگ می‌شود. ناگهان وارد شدند با چه صورتهای نورانی 🌟و چه جلال و بزرگواری، و هر یک در مرتبه خود نشستند و مقدم بر همه اباالفضل علیه السلام و علی اکبر علیه السلام بودند و هر دو بر روی یک تخت بزرگی نشستند، ولی هر دو نفر با لباس جنگ بودند و من تعجب داشتم از این لباس در این عالمی که ذره ای تزاحم و تعاندی(عناد و دشمنی) در او نیست.🤔 من و هادی و بعضی از همراهان آنان سرپا ایستاده و محو جمال و جلال آنان بودیم و نگاه‌مان را منحصر کرده بودیم به صدرنشینان بارگاه جلال.😍 ابوالفضل علیه السلام از هادی پرسید که تذکره عبور از پدرم گرفته ای؟ عرض نمود: بلی و این آیه شریفه را تلاوت فرمودند: «يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ؛ ای گروه جنّ و انس، اگر می‌توانید از اطراف آسمانها و زمین (و از قبضه قدرت الهی) بیرون شوید، بیرون شوید (ولی این خیال محالی است زیرا) هرگز خارج از ملک و سلطنت خدا نتوانید شد /سوره الرحمن، » و توجهی به من فرموده و فرمودند: سلطان ولایت پدرم و همین تذکره، نجات توست، «ابشرّک بالفلاح؛ تو را به رستگاری بشارت می‌دهم.» و من از باب شکر و امتنان زمین را بوسیدم و ایستادم و از شوق حاصل‌شدن ملاقات و خوشحالی، اشکهایم جاری بود. 😍حبیب بن مظاهر که پهلوی من ایستاده بود، به طور نجوی می‌گفت: تو از خطرات این راه که در پیش داری، از رستگاری خود مأیوس نشو؛ زیرا که این بزرگواران و پدران معصوم‌شان تو را فراموش نخواهند کرد و آمدن این‌ها نیز به اشاره پدرانشان بوده و دادرسی آنها از شیعیان و محبین، فقط در آن آخر کار است و این دیدن، محض اطمینان و قدلگرمی تو بود. 😍حضرت زینب علیه السلام نیز به تو سلام می‌رساند و فرمودند که ما پیاده‌روی‌های تو را در راه زیارت برادرم و آن صدمات و گرسنگی و تشنگی و گریه‌های تو را در بین راه ها، فراموش نمی‌کنیم. گفتم: علیک و علیها السلام منی و من الله و رحمة الله و برکاته؛ سلام بر تو و بر ایشان از جانب من و از جانب خداوند، و رحمت و برکات خداوند بر شما باد. پرسیدم: چرا از میان این جمع، آن دو آقازاده لباس جنگ پوشیده اند و حال آنکه در اینجا جنگی نیست؟ 😳دیدم رنگ حبیب تغییر یافت و چشمها پر اشک گردید و گفت: آن عزم و اراده‌ای که این دو نفر در کربلا داشتند که به تنهایی آن دریای لشگر را تار و مار و به دارالبوار رهسپار نماید، اسباب و تقدیر الهی طوری پیش آمد که نشد آن اراده آهنین خود را به منصه‌ی ظهور برسانند و همان در سینه‌هایشان گره شده و عقده کرده و تا به حال ثابت مانده و انتظار زمان «رجعت» را دارند که عقده دل‌هایشان گشوده شود و همان عقده است که به صورت لباس جنگ در آمده و محسوس تو شده است. دیدم که رفتند و من و هادی تنها ماندیم و حجره مثل اول کوچک و بی‌دستگاه سلطنتی شد. 😔 به هادی گفتم: من دوباره به نزد اولاد و اهل بیت خود نمی‌روم زیرا که از خیرخواهی آنها مأیوسم و اگر چه به اسم، کارهایی می‌کنند ولی فقط همان اسم است و روح کارهایشان برای دنیای خودشان است و غیر از آنکه بر غصه و اندوه من بیفزاید، حاصلی ندارد😞 . به آنچه خود دارم قناعت می‌کنم و به هر خطری که برسم پس به امیدواری مراحم این بزرگواران صبر می‌کنم و بر خود سهل و آسان می‌گیرم. 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 🌸هادی گفت: حال تو احتیاج به چیزی نداری. این سه منزلِ اول که گزارشات سه سال اول تکلیف را می‌خواهی، خطراتی ندارد . چون از سال پانزدهم که اولِ تکلیف است تا هیجده سالگی که زمان رشد و استحکام قوه‌ی عقلی است، در مخالفت واجبات و محرّمات عقوبت معتنابهی (جزای قابل ملاحظه‌ای) ندارد؛ به واسطه‌ی ضعف عقل و قوه‌ی شهرت و هوس‌های او.🤔 🌸حضرت حق در اولِ ایجاد عقل فرمود: «بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعاقِبُ؛ با تو (عقل) پاداش می‌دهم به تو عقوبت می‌کنم » که ثواب و عقاب را دائرمدار عقل گرفته و به این واسطه این سه منزل اولِ مسافرت این جهان مطابق مسامحه در اوایل تکلیف در اراضی (سرزمین‌های) مسامحه خواهد بود که خطراتی چندان ندارد. و اگر هم باشد، به زودی خلاص می‌شوی؛ پس احتیاج به همراهی من نداری.🙂 من زودتر باید به منزل چهارم بروم و در آنجا به انتظار تو خواهم بود. تو فردا توبره پشتی خود را به پشت می‌بندی و به این شاهراه که رو به طرف قبله است، حرکت می‌کنی تا به من برسی. گفتم: ای هادی تو خود می‌دانی که مفارقت (جدایی) تو بر من سخت است و هزار که این شاهراه، راست و وسیع باشد و خطری هم چندان نباشد، 😟خودِ تنهایی و نابلدیِ راه دردی است بی‌درمان و پیغمبر(ص) فرمود: «اَلرَّفیقَ ثُمَّ الطَّریقَ؛ نخست همراه و رفیق، سپس راه و طریق»👌 گفت: از تنها بودن تو در این سه منزل، چاره‌ای نیست؛ چون در دنیا هم من در آن سه سال با تو نبوده‌ام و بعد از آن در تو متولد شده‌ و وجود گرفته‌ام. چو طینت و سرشتِ من از عِلیّین (یالاترین جایگاه بهشت) و صِرف رشد و هدایت است و این قصور از ناحیه خود تو است فَلُم نَفسَک وَ لا تَلُمنِي؛ پس خودت را ملامت کن و مرا ملامت نکن» و او (هادی) از نزد من پرید و من تنها ماندم😔 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 من تنها ماندم و در سخنان او فکر نمودم , دیدم که همه بجا و حکیمانه بوده و در سه سال اول بلوغ آنچه فعلیت پیدا نموده, عقل حیوانی‌ست و عقل آدمی به اندازه شعاعی است و به قول حکما می‌توان گفت که عقل هیولانی و بذر عقل است.🤔 البته بی‌هادی بوده‌ام پس به قول و عهود خود بی‌اعتنا بوده و بیوفا بوده‌ام. نخوت و خیلا در من مستحکم بود و به خصوص که طلبه و داخل شبر اول از علم شده بودم و گفته شده است که: «العلم ثلاثة اشبار, الشبر الاول یوجب التکبر؛🍃 علم سه وجب و بخش است و بخش اول این تکبر در پی دارد.🍃» پس نه هادی بوده و نه ابوالوفاء ابوتراب، تنها بوده ام و تنها باید بروم، «سُنة الله التی لن تجد لسنة الله تبدیلاً؛🍃 سنت خداست که تبدیل و تغییری در آن نیست.»🍃 عوالم همه رونوشت یکدیگرند؛ یکی را فهمیدی, دیگری هم چنین است و چون و چرا, دلیل نافهمی است. برخاستم و توبره پشتی را به پشت بستم و مجدّانه به راه افتادم. راه صاف و بدون سنگلاخ بود و هوا چون هوای بهار و من هم با قوّت و تازه کار و با شوق بسیار به دیدار محبوب گلعذار، هادی وفادار. تا نصف روز به سرعت می‌رفتم. 🤕 کم کم خسته و هوا هم گرم بود، تشنه شدم. راه باریک و پرخار و خاشاک از دامنه کوهی بالا می‌رفت و از تنهایی خود نیز در وحشت بودم، به عقب سر نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می‌آید. 🙂 خوشحال شدم که الحمدالله تنها نمانده ام تا آنکه به من رسید. دیدم شخص سیاه و دراز بالایی، لبها کلفت، دندانها بزرگ و نمایان و بینی پهن و مهیب (ترسناک) و متعفن. 😨 سلامی به من داد ولی حرف لام را اظهار نکرد و گفت سام علیک (مرگ بر تو) و من به شک افتادم که اظهار عداوت نمود. چنانچه قیافه نحسش نیز شهادت می‌داد و یا آنکه زبانش در ادای لام سستی نموده است و من در جواب، محض احتیاط به همان علیک (بر تو) تنها اکتفا نمودم.🤨 پرسیدم: کجا قصد داری؟ گفت با تو هستم. و من هیچ راضی نبودم که با من باشد چون از او در خوف و وحشت بودم.🙁 پرسیدم: اسمت چیست؟ گفت همزاد تو و اسمم جهالت، لقبم کجرو، کنیه ابوالهول و شغلم افساد(فاسد کننده) و تفنین و هر یک از این عناوین موحشه (ترسناک) باعث وحشت من شد.😣 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 😢با خود گفتم عجب رفیقی پیدا شد صد رحمت به آن تنهایی. 🤔پرسیدم: اگر به دو راهی رسیدیم راه منزل را می‌دانی؟ گفت: نمی‌دانم. گفتم: من تشنه شده ام در این نزدیکی‌ها آب هست؟ گفت نمی‌دانم. گفتم منزل دور است یا نزدیک؟ گفت نمی‌دانم. گفتم هستی، با دانایی یکی است، پس چرا نمی‌دانی؟ گفت همین قدر می‌دانم که همچون سایه‌ی تو از اول عمر ملازم(همراه) تو بوده ام و از تو جدایی ندارم مگر آنکه به توفیق خدا تو از من جدا شوی. با خود گفتم گویی این همان شیطان است که به وسوسه‌های او در دنیا گاهی به خطا افتاده‌ام، به عجب دشمنی گرفتار شده ام. خدایا رحمی! 😟 من جلو افتادم و او به فاصله ده قدمی از دنبال می‌آمد و راه کتل و سر بالایی بود. رسیدم به سر کوه، جهت رفع خستگی نشستم و آقای جهالت به من رسید، گفت معلوم می‌شود خسته شده ای، الساعه پنج فرسخ راه را برای تو یک فرسخ می‌کنم که زودتر به منزل برسی. گفتم معلوم می‌شود معجزه هم داری با این نادانی!😏 گفت بیا تماشا کن به سفیدی راه که چطور قوسی و کمانه شده است که به قدر پنج فرسخ طول دارد. و تو این قوس را که به منزله زه کمان است ملاحظه کن که چقدر مختصر و کوتاه است. در علم هندسه روشن است که قوس هر چه از نصف دایره بزرگتر باشد وتر او کوتاهتر گردد و ما اگر بیراهه را از خط وتر این قوس برویم تا داخل شاهراه به قدر یک فرسخ بیش نیست ولکن خود شاهراه قریب پنج فرسخ است و عاقل، راه دراز را بر کوتاه اختیار نمی‌کند. گفتم شاهراه با کثرت عابران شاهراه می‌شود، پس آن همه دیوانه بوده اند که راه دراز را اختیار کرده اند و حال آنکه عقلاً گفته اند ره چنان رو که رهروان رفتند. گفت عجب بیشعور بوده ای تو، شاعر یاوه گو را از عقلاً پنداشته و خود را بر تبعیت او گماشته و حال آنکه بالعیان خلاف او را می‌بینی. و کثرت عابران که از آن را رفته، البته مال داشته، قبل و منقل داشته، بار داشته، زن و بچه داشته، ماشین داشته و و و... و این دره که در اول این وتر است مانع بوده که از این خط بروند و اما مثل من و تو، دو پیاده آسمان جل را چه مانع می‌شود که این راه مختصر و مفید را ترک کنیم. من احمق شده، او را خیرخواه دانسته از آن دره سرازیر شدیم و از طرف دیگر بالا آمدیم. چیزی در همواری نرفته بودیم که دره دیگری عمیق تر پیدا شد و هینطور از آن دره به آن دره، همه پر از خار و سنگلاخ و درنده و خزنده، هوا به شدت گرم و زبان خشکیده و از خستگی از دهان آویخته، پاها همه مجروح و دل از وحشت لرزان و شماتت دشمن، چون آقای جهالت با استهزاء (تمسخر) به حال من می‌خندید.🤕 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 😒پس از جان کندن‌ها، خود را پس از زمان طولانی به شاهراه رساندیم که ده فرسخ راه رفتیم و در هر قدمی به هزاران بلا گرفتار بودیم. 😩 نشستم خستگی گرفتم و تنفّر تمامی از آقای جهالت پیدا نمودم و گفتم: «يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ؛ ای کاش میان من و تو فاصله‌ای به دوری مشرق و مغرب بود. / سوره زخرف،38» و او هم از من دور ایستاد. 🚶‍♂برخاستم و به راه افتادم، تشنه شدم و جهالت هم از عقب دورادور می‌آمد. در کنار راه سبزه زاری دیدم، ربع فرسخ از راه دور بود و در این هنگام که چنگال حیله‌ی جهالت به ما بند می‌شد، دیدم دوان دوان خود را به من رسانید و گفت در آن محل آب موجود است اگر تشنه‌ای برویم آب بخوریم. خواستم گوش به حرفش ندهم، ولی چون زیاد تشنه و خسته بودم و چمن سبز هم البته بی‌آب نمی‌روید، رفتیم به نزدیک سبزه‌ها ولی ابداً آب وجود نداشت و زمین هم سنگلاخی بود که راه رفتن در آن هم صعوبت داشت و مارهای زیادی در آن سنگلاخ می‌لولیدند🐍 و آن سبزی‌ها از درختان جنگلی بود که در همه فصول سبز است. مأیوسانه رو به راه بازگشت نمودم، به زمین همواری رسیدیم پر از هندوانه،🍉 جهالت یکی را کند و مشغول خوردن شد و به من گفت این هندوانه‌ها بخور و عطش خود را رفع کن. گفتم: حتماً مال کسی است و خوردن مال دیگری بدون رضایت روا نیست. او همان طوری که مشغول خوردن بود، آب آن به روی ریش و سینه‌اش و از گوشه‌های لبش جاری بود سری تکان داده گفت: بوالعجب وِردی به دست آورده‌ای لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای 👹مقدّس! اولاً احتمال قوی می‌رود که خودرو باشد و مِلک کسی نباشد و بر فرض که مال کسی باشد، حق مارّه (حق عابر از میوه در مسیر) حقی است که مالک حقیقی و شارع مقدس، قرار داده و ثانیاً از تشنگی حال تو به هلاکت و اضطرار رسیده، «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ هرکس که به خوردن آنها محتاج و مضطر شود در صورتی که به آن تمایل نداشته و (از اندازه رمق) تجاوز نکند گناهی بر او نخواهد بود (که به قدر احتیاج صرف کند که) محققاً خدا آمرزنده و مهربان است. /سوره بقره، 173» و ثالثاً اینجا که دار تکلیف نیست که مقدّسین کاسه‌ی از آش داغتر شد،ه حکم غیرِ ما اَنزَل الله (غیر آنچه خدا نازل کرده) می‌دهند. 🤭کم کم من هم احمق شده، یکی را کندم. خواستم بخورم که دیدم مثل زهر هلاهل تلخ و کامم مجروح شد. او را انداختم گفتم: اینها که هندوانه ابوجهل است🤮. گفت: نخیر شاید همان یکی این طور بوده، یکی دیگر را چشیدم که همه تلخ مثل زهرمار بود. او همان‌طور مشغول خوردن بود و می‌گفت که خیلی شیرین است. رفتم از او یک حبّ گرفتم به دهان نزدیک کردم، از همه تلخ تر بود. 🤢 گفتم: خانه‌ات بسوزد، چطور می‌خوری و می‌گویی شیرین است و حال آنکه از زهر مار بدتر است؟ گفت: راست می‌گویم به مذاق من که خیلی شیرین است، چون اسم من جهالت است و این هم هندوانه ابوجهل است و با من مناسب است. 🐕ناگهان سگی به ما حمله نمود و شخصی چوبی به دست گرفته با دهان پر فحش، دنبال سگ می‌آمد که ما را بزند😱. سیاهک به یک جستن خود را به راه رسانید ولی من چندی که گریختم، سگ رسیده و من از وحشت به زمین خوردم، تا آن‌که صاحبش رسید، مفصلاً مرا چوب‌کاری نمود. هرچه داد زدم که من هندوانه نخوردم. می‌گفت: بعد از دست تجاوز به مال غیر دراز نمودن، بین خوردن یا به میدان ریختن چه فرق می‌کند؟😡 به هزار جان کندن و چوب خوردن، از دست او خلاص شدم، خود را به میان راه کشیدم و از جراحت دهان و خردشدن اعضا، خستگی، تشنگی و از فراق هادی، ناله و گریه می‌کردم...😭😭 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 سیاهک که کار خود را نموده و به آمال خود رسیده، دور از من نشسته و به من لبخند می‌زد و می‌گفت: آن هادیِ تو چه از دستش بر می‌آید، بعد از اینکه تخم اذیت‌ها را در دنیا به کمک من کاشته‌ای؟😀 ✨ «أَلدُّنيَا مَزرَعَةُ الآخِرَة؛ دنیا، مزرعه آخرت است» «والآخرة یومُ الحِصَاد؛ آخرت، روز برداشت محصول است.» 😁مگر تو قرآن نخوانده ای که «فَمَنْ یعمَل مِثقالَ ذَرةٍ شَراً یرَهُ؛پس هرکه به اندازه ذرّه‌ای بدی انجام دهد آن را می بیند۷./سوره زلزال،7» و عُقلا گفته‌اند که: «هر چه کنی به خود کنی - گر همه نیک و بد کنی.» مگر هادی بر خلاف این حجت‌های قوی و آیات کریمه قرآنی، کاری از دستش می‌آید؟ ان‌شاءالله در آن منازلی که هادی با تو باشد، من هستم. 😜 خواهی دید که چه بلایی به سرت می‌آید که هادی نمی‌تواند نفس بکشد. مگر خودش نگفت که هر وقت معصیت کرده‌ای، من از تو گریخته‌ام و چون توبه نمودی همنشین تو بوده‌ام؟ چنانکه پیغمبر فرمود: «لاَ يَزْنِي اَلزَّانِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ...؛ زناکار هنگامی که مرتکب عمل زنا می‌شود، ایمان ندارد. / الکافی،ج2، ص284» حال بگو همراهی هادی چه فایده‌ای دارد؟ دیدم این ملعون پناه (لعنتی) عجب بلا و بااطلاع بوده است.😤 و از «هادی گفتن» هم ساکت شدم. سیبی از توبره پشتی بیرون آوردم و خوردم، زخم‌های دستم خوب شد و قوّتی گرفتم، برخاستم و به راه افتادم.🚶‍♂ به سر دو راهی رسیدم، راه سمت راست چون به شهر معموری (آبادی) می‌رفت، از آن راه رفتم. دیگری به ده خرابه‌ای می‌رسید. به کسی که در آنجا موکّل راه (راهبان) بود گفتم: اگر ممکن است سیاهی که از عقب من می‌آید، نگذار بیاید که امروز مرا بسیار اذیت نموده است. 😖 گفت: او مثل سایه از تو جدایی ندارد ولی امشب با تو نیست و آنها در آن ده خرابه دستِ چپ منزل می‌کنند و بعدها ممکن است کمتر اذیت کنند. داخل شهر شدیم، در آنجا عمارات عالیه (ساختمان‌های بلند و سر به فلک کشیده) بود و نهرهای جاری و سبزه‌های رائقه (خوشایند و شگفت‌انگیز) و اشجار مثمره (درختان میوه‌دار) و خدمه‌ی ملیحه (خادمان نمکین) و سخن گویان فصیح و نغَمات رحیمه (آهنگ‌های دلنشین) و اَطعمه طیّبه (خوراکیهای پاکیزه) و اَشربه هنیئه (نوشیدنی‌های گوارا). و من که در آن بیابان‌های قَفرِ (بی‌آب و علف) ناامن از اذیت‌های آن سیاهک تباهک به مضیقه و سختی افتاده بودم، الحال این مقامِ امن چون بهشتِ عنبرسرشت، نمایش داشت که اگر نبود جذبه‌ی محبت هادی، از اینجا بیرون نمی‌شدم. مقام امن و میِ‌ بی‌غش و رفیقِ شفیق - گرت مدام میّسر شود زهی توفیق ...🌸 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 👌در اینجا با چند نفر از طلاب علوم دینی که سابقه آشنایی با آنان داشتم، ملاقات کردم. شب استراحت نموده صبح قدم زنان در خارج این شهر ـ که هوای او از شکوفه نارنج معطّر شده بود ـ با هم بودیم و سرگذشت روز خود را برای هم نقل می‌نمودیم؛ چه مسافرین این راه فقط در همان منازل، جویای حال یکدیگر می‌شوند و الا در حال حرکت کمتر اتفاق می‌افتد که به حال یکدیگر برسند. «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ؛ در آن روز هر کس چنان گرفتار شأن و کار خود است که به هیچ کس نتواند پرداخت. /سوره عبس،37» از خلاصی از دست سیاهان شکرگزار بودیم « وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ؛ و آخرین سخن‌ آنان (بهشتیان) این است که: 🙏حمد، مخصوص پروردگار عالمیان است. /سوره یونس،10» سخن کوتاه، تمام مُدرکات (حواس ظاهری و قوای باطنی) ما در این شهر به لذایذ خود رسیدند، ذائقه (چشایی) به خوراکی‌های لذیذ، بویایی به بوهای خوش، بینایی به شمایل نیکو و شنوایی به آهنگ‌های خوشایند و صداهای محبت‌آمیز، خیال ایمن از تصاویر زشت و قلب پر از شادی و همین‌طور الی آخر. ««و لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ؛ برای مثل اين نعمت‌ها بايد عمل‌كنندگان عمل كنند. / سوره صافّات،61» زنگ حركت زده شد. به مضمون «حَيَّ علَی خَيرِ العَمَل؛ بشتاب برای انجام بهترين عمل» توبره پشتي‌ها به پشت بستيم و رفتيم تا رسيديم به جمع الطّريقين (سر دو راهی) كه راه آن ده كوره به اين متّصل می‌شد و سياهان چون دود سياه از دور نمايان شدند. از مُوكّل (نگهبان) آنجا پرسيدم: «ممكن است اين سياهان با ما نباشند؟» گفت: «اين‌ها صورت‌های نفوس حيوانی شماست كه دارای دو قوّه شهوت و غضب هستند و ممكن نيست از شما جدا شوند؛😳 ولی اينها صاحب تلوّن (رنگارنگ) هستند: سياه خالص، سفيد و سياه، و سفيد خالص؛ و اسم‌هایشان نيز مختلف می‌شود: «اَمّاره، لَوّامه، مطمئنّه». 😢 اگر سفيد و مطمئنّه شدند، برای شما بسيار مفيد است و درجات عاليه را ادراك می‌كنيد؛ بلكه گاهی سروَر ملائكه می‌شويد و اين در حقيقت، نعمتی است كه حقّ متعال به شما داده؛ ولی شما كفران نموده او را به صورت نقمت درآورده‌ايد. هر كاری كرده‌ايد، در جهان مادّی كرده‌ايد و هر تخمی كاشته‌ايد، در آن‌جا كاشته‌ايد و روئيدن در اين فصل بهار به اختيار شما نيست. 🤔 از مکافات عمل غافل مشو ـ گندم از گندم بروید جو ز جو. «ءَاَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ اَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ؛ آيا شما آن را می‌رويانيد يا ما می‌رويانيم. سوره واقعه،64» و هر كه می‌نالد، از خود می‌نالد نه از غير. عرب می‌گويد: «فِي الصَّيفِ ضَيَّعْتِ اللَّبَنَ؛ در فصل تابستان، شير را فاسد كردی و از دست دادی.» 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 🧟‍♂سیاهان به ما رسیدند و هرکدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. یک دو نفر با سیاهان خود عقب ماندند و یک دو نفر جلو افتادند و من با سیاه خود می‌رفتم به دامنه کوهی رسیدیم. راه باریک و پرسنگلاخ بود و در پایین کوه، درّه‌ی عمیقی بود ولی تهِ درّه هموار بود. من دلم خواست از بالای کوه بروم، از جهت آنکه هوای ته درّه، حبس است. سیاه به من رسید و خیال مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسیِ ته درّه، درّنده و خزنده نیز هست و در بلندی، تماشای اطراف نیز می‌شود. و چون در اوائل طلبگی در جهان مادّی، طالب بلندآوازگی و برتری بر اَقران (نزدیکان) بودیم رو به بالای کوه رفتیم. به قلّه‌ی کوه راه نبود. از بغل کوه راه می‌رفتیم ولی آنجا هم راه درستی نبود . دو سه مرتبه ریگ‌ها از زیر پاها خزیده، افتادیم، 😩دو سه زرعی (زرع: نیم متر) رو به پایین غلطیدیم و نزدیک بود به ته درّه بیفتیم، ولی به خارها و سنگها، چنگ می‌زدیم و خود را نگاه می‌داشتیم. دست و پا و پهلو، همه مجروح گردید؛ خصوصاً بینی به سنگی خورد وشکست. به سیاهک گفتم: عجب تماشا و سیاحتی نمودیم در بلندی! و کاش از ته درّه رفته بودیم.🧐 سیاه به من می‌خندید و می‌گفت: «مَن استکبَرَ وَضعه الله و مَن استعلی اَرغَم اللَّه أنفَه؛ هر کس تکبّر کند، خداوند او را خوار می‌کند و هر کس برتری جوید، خداوند دماغ او را به خاک می‌مالد.) اینها را خواندید و عمل نکردید. «ذُقْ اِنَّكَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْكَریمُ؛ بچش که (به خیال باطل خود) بسیار قدرتمند و عزیز و مورد احترام بودی. /سوره دخان،49» و من به هر سختی که بود خود را از آن دامنه و بیراهه خلاص نمودم؛ با بدنی مجروح و دل پر درد. ولی بیچاره‌ای که در جلوی ما می‌رفت، از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین درّه و صدای ناله‌اش بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بر او می‌خندید و او همانجا ماند.🤕 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀