eitaa logo
سلامتکده نون و نمک
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
419 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس فروشگاه قم بلوار شهید کریمی خیابان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🌱سفارش @nonvanamakQom 🌱 تماس با ما 09368338983
مشاهده در ایتا
دانلود
از برادر مرحوم علامه طباطبایی، آیت اللّٰه سید محمد حسن الهی نقل کردیم که ایشان شاگردی به نام آقای ادیب داشتند که خیلی عجیب بود. دستی بر چشمش می کشید و با هر که می خواست در مرتبط می شد. ارسطو را که مربوط به حدود ۳۰۰۰ سال پیش است احظار کرده بود و پرسیده بود: می خواهم فلسفه بخوانم. او گفته بود: برو پیش سید محمد حسن الهی طباطبایی. یک بار هم روح افلاطون را احظار کرده بود. افلاطون گفته بود: قدر یک « لا اله الاّ اللّٰه » خودتان را بدانید. ما در زمانی بودیم که اسلام هنوز نیامده بود و بت پرستی غلبه داشت. 🔰🔰✨✨🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوپنجم🌷🌷 22/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۱۱ تا خطبه ۵ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1112
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌ششم 🔹از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و
♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد. 🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود. 💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم. ♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد. 🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. با تعجب گفتم: من؟! من هرگز خواهان او نبودم. گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید. 🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟ گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم.... 💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی. 💥گفتم: وادی السلام کجاست؟ گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی، 🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید. 🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی می‌شوند. آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
✨﷽✨ 💠آیا آرزوی مرگ گناه است؟ ✅ طلب مرگ به خودی خود گناه نیست، اما باید دقت کرد علت طلب مرگ چه میتواند باشد؟ 🌷اگر کسی مرگ را بشناسد و طلب مرگ کند نشان از این است که آمادگی لازم برای مردن را کسب کرده و برای دیدار خدا و آزادی از زندان دنیا بی‌قراری می‌کند. 🌷 اما اگر کسی مرگ را نشناسد و برای راحتی از مشکلات و سختی‌های دنیا، آرزوی مرگ کند این شخص نمی‌داند که اگر آمادگی لازم را کسب نکرده باشد، بعد از مرگ در چه دردسر عظیمی می‌افتد. ✨حضرت علی (ع) می‌فرمایند: وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِیق هرگز آرزوى مرگ مكن مگر آنگاه كه صددرصد به رضایت الهى مطمئن باشی. 📚:نهج البلاغه ، نامه ۶۹ 👈کسانی که برای رهایی از گرفتاری‌های دنیا می‌خواهند به آغوش مرگ پناه ببرند، اینها اصلا نمی‌دانند مرگ چیست؟ قبر کجاست؟ عالم چه عالمیست؟ 👈که اگر فقط یک روایت و یا یک آیه را درست بفهمند، هیچگاه آرزوی مرگ را نخواهند کرد... ⚜⚜🔰🔰⚜⚜ 🆔 @barzakhe
4_5924963893716714898.mp3
8.89M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️منتظر مجازات سخت تر در قیامت بودیم ! ▪️شکل های ترسناکی به سمت ما می‌آمدند که تجسم گناهان ما بودند! ✖️یکی از مسئولان معروف کشور در جهنم برزخی و در حال عذاب بود !! 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وسوم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/bOzQu 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوششم🌷🌷 23/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه ۴ تا خطبه ۳بند۵ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1121
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌هفتم ♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگها
🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم. 💠ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد. ✨از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد. ✨نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی. 🍃پس از لحظه ای سکوت، بدین گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید... 💥 اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم. 🌪در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود. 🌹نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی. ❄️خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت. 🌾حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟ صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید. 📛اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند... ◾️به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر🔥 می شد. وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن. 💫گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم. 🍃 نیک از آبی که همراه داشت به من نوشاند. ✍ادامه دارد... ⚜⚜💠💠⚜⚜ 🆔 @barzakhe
🌹شبی در عالــم رویا خواب مرحوم آیت‌الله العظمی سید‌احمد خوانساری را دیدند: ✍️ دیدند که ایشان در حال مطالعه هستند،گفتند: آقا شما در عالم برزخ مطالعه می کنید؟ 🔰 ایشان فرموده بودند : فضائلی از مولا علی بن ابیطالب را که به دلیل قدر عقول مردم در‌دنیا برای‌ما نگفته بودند اینجا داریم آن فضایل را مطالعه می کنیم. که برترین لذت ها خواندن فضایلی از است که از آنها بی خبر بودیم! 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
4_5990302282002990534.mp3
6.67M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️زنی بسیار زیبا به سمت من آمد و گفتم باید برگردی به دنیا ! ▪️به خاطر این عملم خدا یک فرصت دوباره برای زندگی به من داد!! ▪️اگر آن ماشین را میخریدم قطع نخاع میشدم!! 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وچهارم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوهفتم🌷🌷 24/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه۳ بند۶ ، تا خطبه۱ بند۲ 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1126
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌هشتم 🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر
💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد. 💥 به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم. ❌دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان، آتش و دود شعله ور بود و موهایشان بر زمین کشیده می شد، در حالی که در دست هر کدام یک گرز آهنی تفتیده به چشم می خورد، در حرکت بودند...🔥 🔅با نگرانی به نیک گفتم: اینها کیستند، نکند به سمت ما می آیند؟! نیک لبخند زنان گفت: نترس. اینها نکیر و منکرند، می روند از کافری که تازه از دنیا آمده، بپرسند آنچه از تو پرسیدند. ❇️ گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند. فاصله ای نشد که صدای فرود آمدن چیزی، زمین زیر پاهایم را به شدت لرزاند، وقتی از نیک علت را جویا شدم، گفت: ضربه آتشی بود که بر آن کافر فرود آمد. ⭕️از این به بعد نیز این گونه صداها که زمین را به لرزه می آورد بسیار خواهی شنید. 🔰 نیک مسیر راه را از روی تپه‌ها و گاه از درون دره‌هایی کوچک و بلند انتخاب می‌کرد تا اینکه به ناگاه خود را لب پرتگاه بزرگ و عظیمی دیدم. 🌀 از نیک پرسیدم: باید از پرتگاه نیز بگذریم؟ گفت: آری. با وحشت به ته دره نگاه کردم، به قدری عمیق بود که انتهایش پیدا نبود. برگشتم و به نیک گفتم: تو که دوست و همراه منی چرا اینهمه آزارم می‌دهی؟! گفت: چطور؟ گفتم: آیا واقعا در این برهوت راه دیگری، که اندکی راحت‌تر باشد وجود ندارد؟! 🔶نیک دستی به سرم کشید گفت: راه عبور در این وادی بسیار است، اما هرکس را مسیری است که به ناچار باید از آن بگذرد. 🔘 با ناراحتی گفتم: آیا لیاقت من این بود که از بالا، آتش و دود آزارم دهد و از پایین، تپه‌ها و دره‌های سخت و جان فرسا محل عبورم می‌باشد؟! ♦️یک لبخندی زد و گفت: دوست من بدان این زجرها، بازتاب کردارهای زشت تو در دنیاست. اگر در این مسیر عذاب آن‌ها را تحمل نکنی هرگز به وادی السلام نخواهی رسید. کوچک‌ترین عمل زشت تو در دنیا ضبط گردیده، این‌ها تاوان آن‌هاست... ⚡️ مدت‌ها با رنج و مشقت بسیار مشغول پایین رفتن از دره بودیم که ناگاه، صدای ریزش سنگلاخ‌ها، از بالای دره، مرا به خود آورد. فورا خود را به نیک رساندم، تا چنانچه مشکلی پیش آید، به کمکم بشتابد ☄ وحشتزده و مضطرب، در حالیکه چشمانم از حدقه بیرون آمده بود، دیدم که مردی همراه با سنگ‌های کوچک و بزرگ در حال سقوط به ته دره می‌باشد. نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن...! ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
‼️❌حماقت احمق، بدتر از گناه ‼️❌ ✅عده ای از اصحاب، در حضور حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از مردى به خاطر و صفات خوبش ستايش می‌كردند. رسول الله پرسيدند: «کسی که از او تعریف می‌کنید، عقلش چگونه است؟» اصحاب گفتند: «يا رسول اللَّه! ما از كوشش در عبادت و خوبی‌هاى گوناگونش خبر می‌دهيم؛ اما شما از عقلش مى ‌پرسيد؟» حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: «گرفتاری‌هایی که از احمق به وجود می‌آید، بزرگتر از است که از گناه گناهکار پدید می‌آید. در روز ، مردم به میزان عقلشان به درجات عالى و قرب پروردگار می‌رسند.» 📚تحف العقول - صفحه ۹۱ 📚مستدرک الوسائل،جلد ۱۱ ،صفحه ۲۱۰ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدوهشتم🌷🌷 25/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه۱ بند۳ تا قسمت سوم 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1132
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌نهم 💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به
🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن! به بالای دره نگاه کردم، هیکل بزرگ و سیاهی که قهقه زنان شادی می‌کرد، بر بالای دره ایستاده بود. 🍀نیک گفت: این هیکل، گناه🔥 آن شخص است که در حال سقوط بود و به واسطه قدرتی که داشت، توانست بر عمل نیک آن مرد چیره گردد و در نتیجه او را به ته دره پرتاب کند... نگاه نیک دستش را بر شانه‌ام نهاد و گفت: این است عاقبت پیروی از هوای نفس. ◾️با شنیدن این سخن، ترس از گناهانم و اینکه شاید گناه نیز لحظه‌ای بر من چیره گردد، وجودم را فرا گرفت. 🍀پس از طی یک راه طولانی، سرانجام به انتهای دره رسیدیم. آن مرد را نقش بر زمین دیدم که بیچاره همدم و همراه او یعنی نیک، چنان لاغر و ضعیف بود که هرچه تلاش می‌کرد او را بر دوش خود بکشد، نمی‌توانست. از نیک خواستم به او کمک کند. اما نیک، عذر خواست و گفت: من فقط مأمورم تو را همراهی کنم. گناه هر کس نیز در کمین خود اوست. 💥 گفتم: اما ما انسان‌ها در دنیا به کمک هم می‌شتافتیم! نیک گفت: در این عالم، هر کس، خود جوابگوی اعمالش است. اگر هم لیاقت شفاعت داشته باشد، من شفیع نیستم. 🙏 فقط دعا کن از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) باشد، شاید که شفاعت آنان نصیبش شود... ⚡️شاید به حساب دنیا، ساعت‌ها در اعماق دره راه پیمودیم، تا به مسیری رسیدیم که به سمت بالا ختم می‌شد. در این لحظه نیک رو به من کرد و گفت: دوست من! خود را برای بالا رفتن از این دره هولناک، آماده کن.... پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی، دوباره به دره خطرناک و لغزنده‌ای رسیدیم. 🔥از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمینگاهش بیرون آید و مرا پرت کند، بدنم به لرزه افتاد. 🌷نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن. گفتم: می‌ترسم. گفت: چاره‌ای نیست باید رفت.با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم، 🍃اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم که یک موجود بالدار نورانی💥 از آن سوی دره ظاهر شد و در یک چشم برهم زدن، خود را به نیک رساند و پس از اینکه جویای حال من شد، نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت. 🌻نیک پس از خواندن نامه، آن‌را در پرونده اعمالم نهاد و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت: مژده‌ای دارم. شگفت زده پرسیدم: چه شده؟ گفت خویشاوندان و دوستانت، برایت هدیه‌ای فرستاده‌اند، که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
25.mp3
9.04M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️به بهشت برزخی مادرم وارد شدم ! ▪️توصیفات جالب بهشت برزخی از دید دکتر 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدونهم🌷🌷 26/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه۱ بند۳ قسمت چهارم تا پایان خطبه 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1136
⛔️❗️خانه سالمندان❗️⛔️ ✅ابراهیم بن شعیب به امام صادق علیه‌السلام گفت: «پدری ناتوان دارم که او را برای قضای حاجت به دوش می‌گیرم و به مستراح می‌برم.» امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «اگر می‌توانی، در دهان گذاشتن را هم از او بردار. نگهداری از پدر و مادر سالمند، سپری در برابر عذاب روز است.» 📚المحجة البیضا ، جلد ۳ ، صفحه ۴۴۱ 📚 اصول كافى ، جلد ۳ ، صفحه ۲۳۶ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
4_5990302282002990536.mp3
7.38M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ✅ادامه توصیفات بهشت 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وششم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌دهم 🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن! به بالای دره نگاه کردم،
به نیک گفتم :چطور؟ نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره می‌کرد، گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی (علیه السلام) خوانده شده و اشک‌هایی که بر ماتم آن عزیز ریخته‌اند، از این دره عبور نخواهیم کرد. 🌸از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همه‌شان طلب مغفرت کردم. آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسان‌تر قدم نهادیم. ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاه‌های هولناکی احاطه کرده بودند. 🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاه‌های وحشت آور، "دره‌های ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سال‌ها راه است. 🔥در کف آن هم، کوره‌هایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسان‌هایی که درون آن جای گرفته‌اند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند. ⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم. در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم. ☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را می‌شنیدم. ✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند. 🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سال‌ها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری می‌باشد) 💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت می‌کردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک می‌نهادم. هر چند گه گاه پایم می‌لغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم. ❄️نیک همچنان به پیش می‌رفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم...! ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
✳️ با خدا معامله کنیم ✅ امام صادق علیه‌السلام: هر بنده ای که بر بدهکاری برادرانش خرده نگيرد، و از لغزش‌هاى آنها درباره خود چشم بپوشد؛ خداوند عزوجل روز به او می‌فرمايد: «اى بنده من،حقوق برادرانت را پرداختى و بر بدهکاری آنها خرده نگرفتى، و من بخشنده‌تر و كريم‌تر و سزاوارترم به اينكه مانند كار تو را انجام دهم. من امروز در عوض، حقوق تو را می‌پردازم، و بر تقصیرهایی که در ادای حقوق من داشتی خرده نمی‌گيرم.» 📚بحارالانوار ، جلد ۱۶ ، صفحه ۱۴۵ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
4_5990302282002990537.mp3
8.55M
❌🎧 تجربه پس از مرگ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️بیان لذات بهشتی از دید دکتر 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وهفتم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌یازدهم به نیک گفتم :چطور؟ نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشار
🌟💠﷽💠🌟 ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم... 🔥 با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود. 💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبه‌ای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظه‌ای راحتم نمی‌نهاد. در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را می‌دانستم کجاست نه انتهای آنرا. ◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری نیک بسیار گریستم... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe