eitaa logo
رهپویان نور
55 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
106 فایل
خواهران مسجد ولیعصر (عج) بهشهر مدیر: @sibsorkh60
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهارتهایی برای تغییر
💢 ارزش کار فرهنگی 💢 🔸زنى نزد حضرت فاطمهٔ زهرا (سلام الله علیها) آمد و گفت: مادرى ناتوان دارم كه در نمازش ابهام دارد و مرا به‌سوى شما فرستاده تا از آن بپرسم. حضرت به آن پرسش پاسخ داد و زن، پرسش دوم را پرسيد. سپس سومى و چهارمى و تا ده پرسش مطرح کرد و حضرت همه را پاسخ داد. زن از فراوانى پرسش‌ها خجالت كشيد و گفت: اى دختر پيامبر خدا، ديگر مزاحم نمى‌شوم. فاطمه عليهاالسلام فرمود: هرچه مى‌خواهى بپرس. آيا اگر كسى را براى بالا بردن بارى سنگين اجير كنند و به او هزار دينار مزد دهند، این کار بر او سنگين مى‌آيد؟ گفت: نه. 🔸حضرت فرمود: پاداشی که در برابر پاسخ به هر پرسش به من داده می‌شود، ارزشش بیش از انبوهى از مرواريدهایی است که ميان آسمان و زمين را پر کند. پس سزاوارتر است كه این کار بر من گران نيايد. 🔸از پدرم شنيدم كه مى‌فرمود: دانشمندانِ پيرو ما محشور مى‌شوند در حالى كه بر آنها خلعت‌هاى كريمانه‌اى به اندازهٔ فراوانى دانش و جديّتشان در راهنمايى بندگان خدا فرو پوشانند؛ تا آنجا كه بر برخى از آنها هزار هزار خلعت نور پوشانده شود. سپس منادى پروردگارمان عز و جل ندا مى‌دهد: اى سرپرستان يتيمان خاندان محمّد! اى كسانى كه هنگام جدايى از پدرانشان كه همان پيشوايان آنها بودند، دست آنان را گرفتيد، اينان شاگردان شمايند و يتيمانى كه سرپرستى‌شان كرديد و جانى تازه در آنها دميديد؛ پس بر آنها خلعت بپوشانيد، همان‌گونه كه در دنيا خلعت دانش را بر آنها پوشانديد. پس بر هر یک از آن يتيمان به اندازهٔ دانشى كه از آنها فراگرفته‌اند خلعت مى‌پوشانند؛ تا آنجا كه بر برخى از آنها صد هزار خلعت پوشانده مى‌شود و همين‌گونه اين يتيمان بر هر كس كه از آنها آموخته خلعت مى‌پوشانند. سپس خداوند متعال مى‌گويد: دوباره به اين دانشمندان سرپرست يتيمان خلعت دهيد، تا خلعتشان را كامل و دوچندان گردانيد. پس به اندازهٔ پيشين دوباره به آنها خلعت مى‌دهند و همين‌طور به اندازهٔ منزلت هركس، خلعتش را دوچندان مى‌كنند. 🔸فاطمه عليهاالسلام گفت: اى بندهٔ خدا! یک نخ اين خلعت‌ها، هزار هزار بار از آنچه خورشيد بر آن تابيده برتر است و اين فضيلتى نيست؛ زيرا همهٔ ثروت‌های دنیا آمیخته به تيرگى و كدورت است. 📚 [تفسیر منسوب به امام عسکری (علیه‌السلام)، ج ۱، ص ۳۴۰](http://noo.rs/6uSVu) https://eitaa.com/joinchat/2892824602C3c03829fc4
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
موقع رفتن بهم گفت:"مریم سادات حلال کن که این چند روز مهمونت شدیم و کلی بهت زحمت دادیم.به خدا نمیدونم اصلا چجوری برات جبران کنم!!🥺" خندیدم و گفتم من هیچ کاری نکردم که شما بخوای جبران کنی عزیزم.😍 کمی بعد بغض ام رو قورت دادم و تو دلم گفتم من چجوری برای تو جبران کنم!!🥲 🏷️تویی که چند روزِ اومدی خونه مون و با حضورت، کلی فرشته آوردی اینجا، فرشته هایی که برامون دعا میکنند و حال خونه مون رو خوب.🌹پیامبر ﷺ:«هر خانه‌ای کـه مهمان وارد آن نـشود، فرشتگان واردش نمی‌شوند» 🏷️تویی که نگاه کردن بهت، آتیش جهنم رو برام خاموش میکرد. 🌹پیامبر ﷺ:"هیچ بنده‌ای نیست که مهمان برایش بیاید و به صورت او نظر کند مگر اینکه چشم او بر آتش جهنم حرام گردد" 🏷️تویی که بعد رفتنت،خونه مون پر از نور شد، چون واسطه شدی برا آمرزش و بردن گناهانمون. 🌹پیامبر ﷺ:" مهمان هنگام رفتن، گناهان آن خانواده را به همراه می‌برد" 🏷️تویی که یه وعده غذا دادنِ به خودت و بچه ات، برام بالاتر از آزاد کردن برده بود.🌹امام صادق(ع):«اگر مؤمنی دو نفر مؤمن را با غذا پذیرایی کند، بالاتر از این است که برده‌ای را آزاد کرده باشد» 🏷️تویی که وجودت تو این خونه، میشد راهنمای من برا رفتن به بهشت. 🌹پیامبر ﷺ:"مهمان، راهنمای بهشت است." 🏷️تویی که ذوق کردنام برا اومدنت، میشد موجب آمرزش تمامی گناهام.🌹 حضرت علی(ع) «هر مؤمنی که صدای مهمانی را بشنود و خوشحال شود، گناهانش آمرزیده می‌شود، اگرچه گناهان او به اندازه ی زمین تا آسمان باشد" 🏷️تویی که با حضورت، منو به آرزوم رسوندی و من شدم میزبانِ رسول الله. 🌹پیامبر :"هرکس مهمان‏ را گرامى دارد گویا هفتاد پیامبر را گرامى داشته " 🏷️ و تویی که نه تنها مزاحم نبودی، بلکه هدیه ی خدا بودی.🌹پیامبرﷺ:" هرگاه خداوند بخواهد خیر و خوبی به کسی برساند، هدیه‌ای به سوی او می‌فرستد و آن هدیه،مهمان است" حالا بهم بگو کدوممون بیشتر به اون یکی بدهکاریم و باید براش جبران کنیم.من به تو یا تو به من !؟🌹 https://eitaa.com/joinchat/875823458Cf526927910
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
لبخند روی لبانم آنقدر پهن است که تمام صدفهای درون دهانم میدرخشند.دست راستم را به روی لبهایم میگذارم تاسفیدی های دندان هایم محجوب به حیا بمانند و از صاحب خانه برای دادن پا گشایش تشکر میکنم. وارد ماشین که میشویم بسته را با عجله و با همان لبخند که حالا بیشتر رهایش کرده ام باز میکنم که به یکباره آب یخ می پاشند به روی بدنم. این دیگر چه هدیه ایست؟ آن هم به یک دختر جوان تازه عروس! روسریِ حریر قدیمی غیر مجلسی که بوی موی سر می دهد.گویی سالهاست در کمد خانه بلامصرف مانده که رنگش پریده. 🧔🏻‍♂- چی بود کادوت؟ 🧕🏻 -روسری 🧔🏻‍♂- ببینم با لبخند روسری را به او نشان می دهم.نگاهش را می شناسم می فهمم که مقبول او هم نیفتاده.برای آنکه لحظه ای در دل شرمگین نشود بخاطر هدیه ای که خانواده اش برایم تدارک دیده اند،می خندم و سریع می گویم: 🧕🏻"دستشون درد نکنه من که اصلا توقعی نداشتم از این بنده خدا" 😈حسی ازم میخواهد تا روسری را بگیرم جلوی بینی احمدرضا و بگویم: (ببین دست دوم است و بوی مانده ی کمد می دهد) .اما اصلا به همسرم چه ربطی دارد که بداند این روسری چه بویی می دهد و من چه نظری درباره اش دارم.بگذار فکر کند که من این هدیه را دوست دارم.چرا باید آبروی مومنی را ببرم.کاش خودم هم بو نمیکردمش!! روسری را داخل پاکت میگذارم و در ذهن خود زخم کهنه باز می کنم.یاد کادوی آن یکی اشان میفتم.میوه خوریِ قدیمی و از مد افتاده با جعبه ی بسیار کهنه،نم گرفته و پاره،گویی آن را از ته انبار خانه بیرون کشیده اند و جعبه اش را چند بار با آب شسته اند.آنقدر ظاهر بدی داشت که اصلا دوست نداشتم همسرم آن را ببیند.جعبه را که باز می کنم کدریِ بلورش، روشنیِ چشمم را می گیرد آن را جلوی نور مهتابی قرار می دهم تا نو بودنش را بررسی کنم؟ دستم را بالا می برم نگاه سطحی می اندازم که همان دم شرم وجودم را می گیرد. _خاک بر سرت کنند چه می کنی؟ظن بد !! هر چه هست به فال نیک گیر.مگر نمی دانی که برای يکی مثل تو ظن بد، نگاه بد را به همراه خواهد داشت.بگذار نگاهت به آن ها سالم بماند. از شیشه ی پنجره ی ماشین به آدمهای دراز و کوتاه این شهر نگاه می کنم. مگر می شود مسلمان باشی و حرف رسول ات را در اعمال ندیده انگاری" به مردم چیزی را بدهید که دوست دارید به خودتان بدهند" "با مردم همانگونه رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار کنند"  لبهایم به نشانه ی تعجب به سمت چانه ام کج می شود.از خود سوال می پرسم که چرا من می شوم مخاطب کادو های این چنینی خانواده همسرم. آن هم خانواده ای با سطح دارایی بالا و رسم و رسومات بسیار سخت. آنقدر سخت که خودشان از دست خودشان به ذله آمده اند، آنقدر با هم تعارف دارند که گاهی صمیمیت هایشان بوی زمخت ماهی می دهد و من به خوبی می دانم که دادن چنین هدیه ای در بین آنها بسیار غیر متعارف است.خانواده ای که خوب می دانند متناسب با مبلهای منبت ورق طلای فلان عروس و خانواده اش ساعتها در بازار به خود زحمت !! دهند تا بهترین کادوی به روز شده ی بازار را تهیه نمایند.آخر گوش به گوش می چرخد که فلانی به فلان عروس چه هدیه ای داده و این برایشان خیلی اهمیت دارد.پس واقعا چرا من می شوم مخاطب این گونه هدایا در میان مردمی با این تعارفات؟شاید اگر حُسن خُلق ام با آنها آمیخته با نوع رفتارشان با من بود؛اینک با من کمی مهربانتر بودند.و یا شاید اگر خانواده ی من هم چیدمان منزلشان مدرن تر بود؛ دیگر هدایایشان بوی ترحم نداشت. هِی! دلم برای پشتی های نم گرفته ی خانه پدری ام تنگ می شود.برای آن مادری که بیشتر حقوقِ معلمی اش می شود خرج جهیزیه ی عروس، فقير و بیمار.برای پدر متواضعم که ظاهرش به هیچ وجه به آن باطن آگاه و علم پر نورش نمی خورد.مرد دست و دل بازی که درآمد گچ و تخته ی کلاسش می شود خمس های سالانه میلیونی ولی سر تا پای ظاهری اش را لباسهایی گرفته که هر سال تکرار می شوند.آن قدر دست و دلباز هست که از آنچه در خانه داریم بهترینش را برای میهمانش فراهم کند؛ بدون ذره ای چشم داشت.معلمی که روی همان فرش کهنه تکیه زده به آن پشتی نم گرفته با گچ نور به روی تخته ی سفید دل کودکی ام حک کرد که رسول اکرم فرموده است:"مسلمان کسی است که خودش از دست خودش در عذاب و دیگران از دست او در آسایش باشند.دیگران از دست او در آسایش باشند." و حالا با گذشت چند سال از شاگردی پدر،باید حق معلمی اش را ادا کنم. آدم ها که تمام میشوند.نگاهم گره میخورد با درختهای چنار کنار خیابان.یادم به سجاده ی سبز گوشه اتاقم می افتد. چشمانم را می بندم  آن را پهن می کنم.مُهر را در پیشانی اش میگذارم،در آغوشش می نشینم.لبخند ظریفی می زنم و حق اش را ادا می کنم: "خدایا همینکه کسی رو به زحمت ننداختیم شکر" و دلم آرام می‌گیرد ❤️ َ @zireyeksaqf
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
عنوان داستانک:عروسک 🔍میپرسه چجوری حالتو خوب میکنی؟ چجوری خودتو سرگرم میکنی؟ 🦋میگم من حالم خوبه،من همیشه سرگرمم. میگه:" إإإإ شوخی نمیکنم جدی میگم.من خیلی حوصله م سر میره، زندگی برام خسته کننده ست.تو وقتایی که حالت بده چیکار میکنی؟مثلا من خودمو به یه مهمونی دعوت میکنم به یه موزیک، یه شام با دوستام، یا... {وسط حرف زدناش بغضم گرفت. مگه میشه یه آدم حالش با این چیزا خوب شه!؟} 🔍دوباره پرسید حالا تو بگو.حوصله ت سر نمیره تو خونه؟ صبح ها  که از خواب پا میشی چیکار میکنی؟ 🔆لبخندی زدم و جواب دادم.من صبحم رو با سلام به خدا شروع میکنم، با امام زمان حرف میزنم و میگم کمکم کن سر قول های دیشبم بمونم.یه یا علی میگم و میرم سراغ زندگیم، خدمت به آدمها به خانواده م، مهربونی باهاشون، کمک به هر کسی که نیاز داشته باشه و تمام لحظات حواسم به خودمه، کارو برا کی کردم؟ چرا کردم؟چرا با اخم کردم؟ چرا بیشتر مهربانی نکردم؟چرا خسته شدم؟ چرا لذت نبردم؟چرا از حرف فلانی آتيش گرفتم؟.... شبا وقت خواب به خودم نگاه میکنم و بررسی میکنم امروز چجور بنده ای بودم.برا خوبی هام از خدا تشکر میکنم و در مورد اشتباهاتم اونا رو یجا مینویسم و فردا با انرژی بیشتر تمام تلاشم رو میکنم تکرارشون نکنم. 🔆زندگی من همیشه پویاست. من همیشه سرگرمم. سرگرم خودم . سرگرم اینکه چجوری میتونم خودمو شبیه کنم به مولام.به الله. تصور کن یک شاگرد نجاری که باید برا موندن پیش اوستا کارش بهترین عروسک چوبی دنیا رو بسازه، حتما ذهنش هر لحظه، هر دم، هر روز و هر شب تو اینه که چیکار کنه عروسکش خیلی خیلی خاص بشه.کجاشو بیشتر بتراشه و صیقل بده.کدوم قسمت رو اضافه کنه تا استادش بپسنده و بگه احسنت!!چه شاگردی تربیت کردم!! راضی ام ازت!! 🔆من شبیه همون نجارم که دارم دائما به خودم نگاه میکنم. کدوم قسمت نفسمو بتراشم تا دیگه زشت نباشم.کدوم اخلاقمو اضافه کنم تا خدا ازم راضی باشه و به خودش بگه:" فتبارک الله احسن الخالقین." ✅روز امتحان وقتی استاد ِشاگرد نجار عروسک رو میبینه.چپ و راستش میکنه، میندازه اونو زمین تا ببینه شاگردش چی ساخته! عروسکِ محکم هست؟خوب تراش خورده؟ صاف و صیقلی شده؟خش نندازه رو دست مردم!! نشکنه از دست مردم!! درست مثل فردایِ من؛ وقتی به خودم و خدا قول میدم که فلان اخلاقمو ترک کنم یا فلان خُلق حسنه رو اضافه کنم.خدا میاد و منو امتحان میکنه، چپ و راستم میکنه.خَمم میکنه،گاهی میندازه منو کامل رو زمین تا ببینه محکم شدم یا نه؟میشکنم یا نه؟ 🔆زندگی من همیشه پویاست. من همیشه سرگرمم. سرگرم خودم، سرگرم ساخت بهترین عروسک عالم، عروسکی که قراره نشکنه، آتیش نگیره و نسوزه،صیقلی و صاف باشه.عروسکی که قراره با ساختش برا همیشه پیش اوستا کارم بمونم. عروسکی که قراره استادم عاشقش شه.♥️ 🔆 من همیشه سرگرمم، سرگرم ساخت خودم، سرگرم ساخت بهترین عروسک عالم هر لحظه، هر ثانیه، هر دم... ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ امام کاظم ع: لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسبُ نَفسَه فِی کُلِّ یَومٍ، فَإن عَمِلَ حسناً استَزدادَ الله، و إن عَمِل سَیِّئاً استغفِرُ الله مِنه و تَاب إلیه از ما نیست کسی که هر روز حساب خود را نکند، پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد، و اگر در آن کار بدی کرده، از خدا آمرزش طلب کرده و به سوی او توبه کند. اصول‌الکافی، ج ۴، ص ۱۹۱ @zireyeksaqf
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
تعاریف زیادی از واژگان ، و اومده.متن زیر تفسیر این لغات به اعتبار یکی از این وجوه مختلفه ست👇 : ✔️کسی که از داراییش بهره می بره و به دیگران هم میده. مثلا یه موز داره همونو با بغل دستیش نصف می کنه و خوشحاله از این کارش. : ✔️مرتبه ی بالاتری از شخص سخی هست.کسی که خودش از داراییش نمی‌خوره و بدون توقع میده به کسی دیگه بخوره. مثلا یه موز داره و اونو کامل میده به بغلیش تا بخوره.و از اینکه اون خورده و خودش نخورده خوشحاله. : ✔️کسی که دنبال آدم میگرده تا داراییش رو بهش بخششه. مثلا یه موز داره.اتاق به اتاق می گرده ببینه کی موز دلش می خواد و نیاز داره تا بهش بده.و از اینکه خودش نخورده، و گشته و نیازمند پیدا کرده و مالش رو بلاعوض بخشیده لذت میبره. @zireyeksaqf
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
لوکیشن: سفره ی افطار را پهن کرده ام و ایستاده منتظر شنیدن بانگ اذان ام.با خود قرار گذاشته ام که در این ماهِ بیشتر به نماز اوّل وقت توجه کنم.پس اوّل نماز می خوانم و بعد افطار می کنم. الله اکبر الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان علیا ولی الله حی علی الصلاه با شنیدن صدای اذان؛ وضو می گیرم. چادر گلگلی ام را می پوشم. مهر و سجاده را پهن می کنم. دستانم آماده ی قامت بستن اند که... صدای اعتراض مادرم بلند می شود: _مریم میخوای نماز بخونی؟؟ من ضعف دارم آخه! میخوام افطار کنم!! لحظه ای مردّد می شوم بین تقدمِ نماز اوّل وقت و افطار به جهتِ رفعِ ناراحتیِ مادرم!! صدایی از شاه راه مغزم میگوید: 😈_نمازت را بخوان، نمازت واجب تر است و به مادر بگو تو شروع کن،منم الان می آیم، دو دقیقه که به جایی بر نمیخورد. و ندایی از قلبم می گوید: 🧚مادر! مادر!مادرت را دریاب.او تو نشسته است! بی وقفه چادرم را به گوشه ای می اندازم و رو به مادرم می گویم؛چشم قربون شکلت بشم! اول افطار می کنیم. لبخندی می زند و استکان چای را به دستم می دهد. لبخندی می زنم و با شیرینی نشسته در قلبم چای تلخ را هم می زنم و در ذهنم روایت امام باقر علیه السلام را مرور می کنم👇 ✅از امام باقر می پرسند؛اول نماز بخوانیم یا اول افطار کنیم؟ ایشان پاسخ می دهند :"اول نماز بخوانیم.اما استثنایی هم دارد.آن هم در زمانی که؛ ✔️شخص روزه دار طاقت ندارد. ✔️و یا وقتی گروهی سر سفره منتظر او نشسته باشند." خلاصه شیطان است دیگر،گاهی هم این گونه فریبمان می دهد.اینکه ما را از یک کار خوب علیا به کار خوبی سفلی دعوت کند!! @zireyeksaqf
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
تنها یادی که بسیار عاشقانه دوستش دارم❤️ در طول روز بارها و بارها به آن فکر میکنم و هر دفعه بغض و لبخند باهم میآید به سراغم. من انرژی تمام روزم را نه از کافی های سرد و گرم دارم و نه از هایپ و نوشیدنی های انرژی زا. در طول روز ده ها بار یاد مرگ را سر میکشم و انرژی میگیرم.انرژی ای که نیاز به زمان و پردازش جسمی ندارد، که برود داخل دهان، معده،کبد،خون... نه! همان آن که با یاد مرگ قلبم به تپش میاُفتد،از جا بلند میشوم و حرکت میکنم به سمت مسیر حقیقی! در غم انگیز ترین لحظات زندگی ام، درشادترین آن،فقط یاد مرگ کمکم میکند که دل نبندم یا درست دل ببندم.از شادی ها خیلی شاد نشوم و از غمها خیلی ناراحت. من حتی در وقت به آغوش کشیدن بچه ها هم به یاد مرگم.حتی وقتی به احمدرضا میخندم♥️ مثلا همین امروز که وسط خرید دسته گل؛دیسک کمرم عود کرد و یک وری با پای کج یه گوشه از بازار ایستاده بودم؛ لبخندی روی لبانم نشست و بغضی در گلویم.کمی بعد اشک شوق از چشمانم سرازیر شد. از سر اینکه به زودی زود از این جسم ناقص خاکی رها میشوم و قرار است بدرخشم. لبخندی میزنم و به شهرت فکر میکنم،به محبوبیت.به میلیاردها فالور حقیقی که بعدِ اکران فیلم زندگی‌ام روی پرده ی سفید آخرت.ایستاده برایم دست خواهند زد. فیلمی که در آن نه خبری از شب زنده داری های طاقت فرساست نه عبادات طولانی؛اما پر است از صحنه های عاشقانه ی رمانتیک! خنداندن احمدرضا گرم کردن کانون خانواده خانه داری و غذا پختن برای بچه ها عشق ورزی به آدمها صبوری های مادرانه بخشیدن و نادیده گرفتن اذیت و آزار دیگران تحمل رنج و سختی ها آری، سیر و سلوک من همینقدر لطیف و بی ادعاست♥️ من به آن فرش قرمز فکر میکنم.فرشی که در انتهایش مادرم فاطمه ی زهرا س؛ برای اعطای تندیس؛ با لبخند ایستاده. من حتی به آغوش او و عطر خوش وجودش هم فکر میکنم.اینکه درآن لحظه خودم را محکم پرت میکنم در بغلش و هق هق زنان میگویم:"تمام شد راحت شدم!" _چطور بودم؟ _خوب بودم؟ _دیدی؟ _دیدی در طول عمرم،هر روز بارها مردم و زنده شدم؟ -تنهایی هایم را دیدی؟ _طرد شدن هایم را چطور ؟ _درد ها و رنج هایم؟ _شکستهایم را چطور !؟ _دیدی هر بار که خواستم ناله کنم_ گله یا شکایتی_مصیبت پسرت را خواندم و برای او گریستم؟ اشک هایم را برای پسرت دیدی؟ _راستی! بچه ی خوبی برایت بودم؟ و او هم سرش را به نشانه ی تایید تکان میدهد_با همان لبخند مادرانه_ و کمی بعد تندیس بهترین بازیگر نقش اول زن در دستان من است. تندیسی که رویش نوشته :"والسابقون السابقون.اولئک المقربون.فی جنات النعیم..." ____________________________ امام علی ع: خودتون رو به بهشت مشتاق کنید. https://eitaa.com/joinchat/875823458Cf526927910
هدایت شده از مهارتهایی برای تغییر
🔰 *فضایل "علم" در نگاه امام المتقین حضرت علی(ع)* 🍄🍃🍄🍃 *يا طالِبَ الْعِلْمِ اِنَّ الْعِلْمَ ذو فَضائِلَ كَثيرَةٍ : فَرَاْسُهُ التَّواضُعُ وَ عَيْنُهُالْبَراءَةُ مِنَ الْحَسَدِ وَ  اُذُنـُهُ الْفَهْمُ وَ  لِسانُهُ الصِّدْقُ وَ حِفْظُهُ الْفَحْصُ وَ قَلْبُهُ حُسْنُ النِّيَّةِوَ  عَقْلُهُ مَعْرِفَةُ الاَْشْياءِ وَ الاُْمورِ وَ يَدُهُ الرَّحْمَةُ وَ رِجلُهُ زِيارَةُ الْعُلَماءِ وَ هِمَّتُهُ السَّلامَةُ وَ حِكْمَتُهُ الْوَرَعُ وَ مُسْتَقَرُّهُ النَّجاةُ وَقائِدُهُ الْعافيَةُ وَ مَرْكَـبُهُ الْوَفاءُ وَ سِلاحُهُ لينُ الْكَلِمَةِوَ سَيْفُهُ الرِّضا وَ قَوْسُهُ الْمُداراةُ وَ جَيْشُهُ مُحاوَرَةُ الْعُلَماءِ وَ مالُهُ الاَْدَبُ ، وَ ذَخيرَتُهُاِجْتِنابُ الذُّنوبِ وَ زادُهُ الْمَعْروفُ وَ مأواهُ الْمُوادَعَةُ وَ دَليلُهُ الْهُدى وَ رَفيقُهُ مَحَبَّةُ الاَْخْيارِ؛* 🍄🍃🍄🍃 اى جوياى دانش ! دانش فضيلت هاى بسيارى دارد : 🪴سَرش تواضع، 🪴چشمش دورى از حسد ، 🪴گوشش فهم ، 🪴زبانش راستگويى ، 🪴حافظه اش جستجو ، 🪴دلش خوش نيّتى ، 🪴عقلش شناخت اشياء و امور ، 🪴دستش رحمت ، 🪴پايش ديدار دانشمندان ، 🪴همّتش سلامت ، 🪴حكمتش تقوا ، 🪴قرارگاهش نجات ، 🪴جلودارش عافيت ، 🪴مَركبش وفا ، 🪴سلاحش نرمى سخن ، 🪴شمشيرش خشنودى ، 🪴كمانش سازگارى ، 🪴سپاهش گفتگو با دانشمندان ، 🪴داراييش ادب ، 🪴اندوخته اش پرهيز از گناهان ، 🪴توشه اش نيكى ، 🪴جايگاهش،گفت وگو ومذاكره، 🪴رهنمايش هدايت و 🪴دوستش، عشق به نيكان است . 🍄🍃🍄🍃 📘https://eitaa.com/joinchat/2892824602C3c03829fc4
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
صدای قدم های دوست داشتنی اش از پشت در می آید.خودم را آماده میکنم و به دخترک هم میگویم بدو بریم بابایی اومد بابایی اومد. بلند میشوم و فاطمه را هم بلند میکنم و به استقبال بابای خوبش می رویم. دستان پدر طبق عادت پر است.داخل یکی از کیسه ها دو عدد سیب و عدد . احمدرضا نگاهی به کیسه می اندازد و با شرمندگی میگوید: 🧔🏻‍♂کمه اما همین شد 8 ت. 🧕🏻8 تومنننن؟!!! 🧔🏻‍♂بله! 🧕🏻دستت درد نکنه احمدرضا!خیلی زحمت کشیدی! میدونی که چقدر فاطمه عاشق سیب و گلابیه😍 فردای آنروز زینب خانم و پسرش مهمان خانه مان می شوند. در دلم آشوب است که چه برای پذیرایی بیاورم؟؟یاد گرفته ام که اگر چیزی در منزل نباشد بدون هیچ گونه خجالتی با آرامش کنار مهمانم بنشینم امّا داخل یخچالمان سیب و گلابیست که البته سهم فاطمه است. از طرفی مدام حدیث معصوم از نظرم میگذرد" از آنچه در منزل داری و میداری برای مهمان بیاور" از جا بلند میشوم درب یخچال را باز میکنم سیب ها و گلابی و یک عدد نارنگی را داخل ظرفی میچینم و میآورم برای پذیرایی. هنوز میوه را تعارف نکرده زینب خانم از جایش بلند میشود و میگوید زحمت نکش عجله دارم بهم زنگ زدند و باید برم.به او اصرار میکنم که از میوه ها بردار، دست میکند در ظرف و نارنگی را برمیدارد.از اینکه انتخاب او نبوده خوشحال میشوم و ظرف را روی زمین میگذارم و از او خداحافظی میکنم. پسرش اصرار میکند که میخواهد اینجا بماند و با فاطمه بازی کند. مادر اجازه میدهد و خودش تنها می رود. در آشپزخانه مشغول تهیه ی شام بودم که پسرک وسط بازی صدایم میزند:"خاله خاله به فاطمه یه گلابی میدی؟ من دارم میخورم و اون نگاه میکنه انگار خیلی دلش میخواد." یک لحظه شوکه میشوم. گویی تمام خون بدنم در صورتم جاگیر می شود.زل میزنم به گازهایی که دارد به آن گلابی زرد خوش اندام زده میشود.آخر می دانم این اولین و آخرین باریست که احمدرضا توانسته برای فاطمه گلابی بخرد.چند بار خواستم به پسرک بگویم خاله میشه نصفش کنی بدی فاطمه هم بخوره اما سکوت کردم.خواستم بگویم بگذار لاقل فاطمه هم به آن گلابی یک گاز بزند امّا حرفم را قورت دادم و به خودم تشر زدم که چته مریم؟چته؟؟ دلتو بزرگ کن.با خدا معامله کن! نَفَسم را میبلعم و با لبخند به مهمانم میگویم:"خاله بخور نوش جونت الان برای فاطمه هم میارم." محکم و با اطمینانِ به خدا برمیگردم و از یخچال آن یکدانه گلابی باقی مانده را برای فاطمه می آورم. مهمانی تمام می شود. فردای آنروز زینب خانم_مهمان دیروز_دوباره درب خانه مان را می زند.اینبار جعبه ای سیب و کیسه ای نمک دریا را پشت درب خانه میگذارد و میگوید:" صمد آقا_شوهرش_ گفتن اینو بدین به مریم سادات.سوغات ارومیه است." مات و مبهوت به سبد سیب نگاه میکنم و بهت زده به این فکر می کنم که من فقط نصف گلابی را با خدا معامله کردم و او سبدی سیب برایم میفرستد.نصفی گلابی در برابر سبدی سیب!!! شاید آنقدر اَفعال ما حیات دارند و زنده اند که آن نصف گلابی یک شبه شکوفه هایی می دهد از جنس سیب و آن شکوفه ها به چه سرعت رشد میکنند قرمز می شوند و در یک روز پاییزی به دست من می رسند. زیباتر آنکه آن سیب ها می شود رزق و داروی تب های 40 درجه ی فاطمه در چند روز بعد. و باز هم اوست که مثل همیشه دلم را روشن تر میکند به آیات نورانی اش که: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ @zireyeksaqf
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
گاهی اوقات بعد این که دقیقه ها جلوی آینه ی اتاق ایستادم و اینقدر عوض کردم که همه چیم خیلی زیادی باهم ست شده و راضی و خوشحال میخوام از خونه بزنم بیرون‌‌؛ 🪞برای بار آخر خودمو جلوی آینه ی سنتیِ دم در نگاه میکنم که چشمم میفته به کاغذی که به قسمت بالای آینه چسبوندم.همون که روش نوشته شده: (این تیپ رو واسه کی زدی؟) ✅یدفعه قلبم هوری میریزه.برمیگردم داخل خونه و یه قسمت از تیپم رو خراب میکنم،در واقع خودمو خراب میکنم.همون خودی که میخواستم نمایشش بدم!!همون خودی که قرار بود چند دقیقه ی بعد، از تعریف و تمجید و نگاه آدمها به خاطر لباسش کیف کنه.همون خودی که حالا با به هم ریختن ست لباسم یا جایگزین کردن یه لباس تکراری؛ سر جاش نشوندم. ☺️ 🌿آخه مسلمون تیپش هم باید برای خدا باشه نه خوشامد نفسش.❤️ 🌿گاهی واسه ی خدا باید خوشتیپ خوشتیپ کنی و گاهی واسه ی خدا نباید اصلا خوشتیپ باشی❤️ _____________________ امام صادق (ع) : «بهترين لباس تو آن لباسى است كه تو را از خداوند عز و جل به غير خدا مشغول نكند! بلكه تو را به ياد او و شكر او، و طاعت او نزديك كند! و تو را بر خودپسندى، و ريآء، و زينت‏بندى، و تفاخر، و استكبار، و بلندپروازى نيندازد،زيرا كه اينها موجب قساوت در دل‏ است» . https://eitaa.com/joinchat/875823458Cf526927910
هدایت شده از زیر یک سقف ❤️
در حالیکه دور دهنش ماستیه و با دست چپ؛دست راستِ خرس قهوه ای که جدیداً به عنوان کوسن مبل ازش استفاده می کنیمُ گرفته؛با خنده میاد به سمتم و میگه: 👦🏻مامان خرسی رو نگاه کن. نیم نگاهی به خرسی میندازمُ می‌بینم صورتش کاملاً ماستیه و با شوک میگم وای محمد بهش ماست دادی؟✖️ میخنده و میگه آره! اومدم گارد بگیرم و بگم:"پاشو و زود خرسه رو بشور تا این ماستا به جایی نمالیده و مبلُ فرشی که بابات تازه شسته رو کثیف نکرده"✖️ اما یه لحظه توقف کردم و به خودم گفتم مریم میدونم که دلت همین الان میخواد این خرس شسته شه،اما بجای غضب با احساس بچه همدلی کن و با زبان خودش باهاش حرف بزن(✔️)و تو دلم این شعر مولوی رو که مطابق با حدیث پیامبر هستُ خوندم: چون سرُ کارت به کودک درفتاد پس زبان کودکی باید گشاد اخمامُ باز کردم،خندیدمُ نگاهی به خرسی کردم و با مهربونی ازش پرسیدم:"خرسی!معلومه ماست دوست داشتی که دور دهنت ماستیه.نه؟" محمد صداشُ عوض کرد و بجای خرسی با خنده جواب داد:"آره.خیلی دوشت داشتم." 🧕🏻آفرین که ماست دوست داشتی.حالا که قوی شدی؛برو دور دهنت رو هم بشور تا شیطونه نیاد بقیه ماستاتُ لیس بزنه بخوره و قوی شه. محمد تأملی کرد،محکم از جاش بلند شد و رفت صورت خرسی و خودشُ شست و با خنده و خوشحالی برگشت پیشم😅 پیامبر اکرم ص: (دهان)کودکان خود را از باقیمانده‌ی غذا بشویید زیرا شیطان(میکروب/ویروس/جن)بو می‌کند و سبب فزع و ترس کودک می‌شود و دو ملک اذیت می‌شود.(این روایت شامل بزرگسالان هم می‌شود زیرا کودکان کاتب ندارند.) الخصال،شیخ صدوق https://eitaa.com/joinchat/875823458Cf526927910