"یک قاب از لحظات آخر"
وَ اگر میخواستم از ترسِ پنهان شدهیِ پشت این عبارت بترسم ، هرگز شروعش نمیکردم.
حالا که اینجا در مورد آن دستانِ گره خورده در زیر آوار مینویسم ،
وقتی برای جا زدن برایم باقی نماندهاست.
گویی همه چیزش را سرش شرط بستهاند.
و زندگیِ قمار باز ، از وجودش چه میخواهد جز همراهی در لحظات آخر؟...
- زلزله -
نباید جا بزاری روحتُ تو یه آدم دیگه ؛
و دست جسمتُ با یه دل نخ کش شده بگیری و بکشونی خیابون به خیابون دنبال خودت.
نباید عزیزِمن. نباید.