eitaa logo
نوراشاپ 🇮🇷🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🔆نورا شاپ🔆 ✅️فروش انواع ظروف چینی و آشپزخانه ✅️نمایندگی رسمی چینی زرین ✅️همراه با8سال سابقه فروش آنلاین😎 💠برای ارتباط با ما👇 🆔️ @mombeny {ارسال به سراسر ایران} ادمین تبادل @atefe_9 🔺️پیام سنجاق شده رو چک‌کن😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤بودھ در لالایے ام البنین این زمزمھ جانِ عباسم بھ قربانِ حسین فاطمھ..!🖤 🖤
|@mahdiavaran
|🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀میگن‌ڪہ استغفار‌خیلے‌خوبہ..! حَتے‌اگہ‌بہ‌خیال‌خودٺ گناهے‌رو‌مرتڪب‌نشده‌باشے، استغفار‌ڪن دِل‌رو‌جَلا‌میدھ!:) "اَسْتَغْفِرُاللّهَ‌رَبِّـےوَاَتُـوبُ‌اِلَیـهِ" ✨💛|↫ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ♡ 🎀
|@mahdiavaran
|🎀
نیایش شبانه❤️ بارالها 🙏 💞آرام تویی ، بر همه احوالِ پریشان شده ی ما😔 این روزهای زمین محتاج حال ِ خوب محتاج اتفاق های لبخند دار محتاج گریه های از سر ذوق محتاج آرامش شبانه ی قبل از خواب محتاج بودن ِ واژه ی خداست ❤️ بارالها 🙏 آرامش وجودت را از ما نگیر🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 آدم اســت 🙏امشب برای هموطنان درگیر کرونا دعا کنیم 🙏شبتون آروم و در پناه خداوند متعال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⦅ ازخــدآ‌خواستہ‌ام‌ همیشہ‌جیبـم‌پـرپول‌باشد تاگــرھ‌‌ازمشڪلـاتِ‌مـردم بگشــایــم. ⦆ شهیدابراهیم_هادی🕊 「💌@mahdiavaran 💌」
❪🌿🏡❫ «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» - شعرا/۸۹ مگر کسى که با روح و قلب پاک به سوىِ خدا آيد.🌱 وقتی خداوند مانع خواسته‌هایت می‌شود راضی باش، چون منعِ‌خدانعمت‌است!! در بدن بخشی است که اگه سالم باشد کل بدن سالم است و اگر فاسد باشد کل بدن فاسد می‌شود و آن قلب است💚 ♡ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ♡ 🌸@mahdiavaran🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زینب مجمع را که با انواع میوه ها تزئین شده بود، از دستش گرفت. دست حسین هم یک مجمع دیگر بود که درونش ماهی قزل آلای تزئین شده بود. مجمع ها را گذاشتند و دوباره رفتند پایین. دوتا تنگ بزرگ شیشه‌ای آجیل و شیرینی، یک کیک بزرگ و پارچه های تزیین شده هم آورده بودند. روح الله هر کدام را که می آورد، به زینب نگاه می‌کرد و می‌گفت: " من که نمیدونم اینجا چه خبره، اینا دیگه چیه؟" _ خب شب چلگی یعنی همین دیگه. _ یعنی تو می دونستی؟ _ خب آره، اما انتظار نداشتم بابات اینا این قدر تدارک ببینن. همه وسایل ها را چیدند روی میز. شام که خوردند، آقای قربانی یک سکه هم به عروسش هدیه داد. شب خاطره انگیزی شده بود برایشان. تنها ناراحتی زینب برای روح الله بود که باید دو روز دیگر بر می‌گشت پادگان. وقتی روح الله برگشت، به خاطر دو روز مرخصی که داشت، شیفت بندی هایشان عوض شده بود و از مهران جدا افتاده بود. از این بابت خیلی ناراحت شد، اما چاره ای نبود. ده روز دیگر ماندند و به تهران برگشتند. روح الله به محض آنکه به تهران آمد، با زینب قرار گذاشت بروند هیئت حاج آقا مجتبی. دلش پر می کشید برای شنیدن صدای حاج آقا. روح الله عادت داشت تمام کارهایش را درون دفتری که همیشه همراهش بود، بنویسد. اعتقاد داشت با این کار برنامه‌هایش نظم می‌گیرد و کارهایش را فراموش را نمی‌کند. یک سر رسید بر می‌داشت و هر چیزی را که برای خود لازم می دید، درون آن می نوشت. گاهی هم در میان برنامه ها و کارهایی که داشت، نکات اخلاقی را به خود متذکر می شد. آن شبی که با زینب هیئت حاج آقا رفتند، دفترش را به او داد تا برایش نگه دارد، اما یادش رفت آن را پس بگیرد. زینب به دفترش نگاه کرد. تمام صفحات با خط خوش نوشته شده بود. دلش نمی خواست بین نوشته‌هایش چیزی بنویسد، اما یک دفعه چیزی از دلش رد شد و شروع کرد به نوشتن. خطاب به خودش در دفتر شوهرش نوشت: با شوهرت خوش رفتاری کن، به امید تو میاد خونه. هرجا خدا تو زندگی ات کمرنگ بشه، زندگی تلخ میشه. اگر حالت خیلی بد بود، وقتی شوهرت میاد خونه، حتی برای یک ربع هم که شده، حال بد رو دور بریز، بهش خسته نباشید بگو. بعد یه مدت که گذشت، بهش بگو از چی حالت گرفته س. صدای سرفه های حاج آقا مجتبی زینب را به خود آورد. نفس عمیقی کشید و زیر نوشته‌هایش خطاب به روح‌الله نوشت: روح‌الله ! من دوستت دارم، این رو فراموش نکن. با من حرف بزن، حتی اگر نتونستم آرومت کنم، بازم با من حرف بزن. عیبام رو به خودم بگو، همون جوری که من سعی می‌کنم عیبات رو به خودت بگم. ببخشید که تو دفترت چیزی نوشتم با این دستخط بدم. شهید_مدافع_حرم شهید_روح_الله_قربانی _________________ 🌸@mahdiavaran🌸