10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند #اسارت
شکنجه اسرای ایرانی در عراق
اینها آزادگان مفقودالاثر هستند و این مکان مرکز استخبارات(اطلاعات) ارتش عراق هست.
دقیقا چنین برخورد و شکنجه وبدتر از اینها رو با ما هم داشتند؛
@nurian_khaterat
🌹 اردوگاه 11تکریت(مفقودین ) یکی از درب های ورودی بهشت🌹
🎬 قسمت دوم
شهید محمدرضایی در اردوگاه مخوف و وحشتناک تکریت11 لو رفت و توسط عراقی ها شناسایی گردید و به شدت و درچندین مرحله مورد ضرب و شتم و شکنجه با انواع و اقسام وسایل قرار گرفت
هدف دشمن بعثی در بدو امر شکستن روحیه اسرای اردوگاه و درهم خورد کردن ایشان به دلیل مفقوالاثربودن این اسرا بود واین در صورتی بود که بارها در طول اسارت و تاقبل از رهایی از اسارت بعثی ها گفته بودند که هیچ کس و هیچ جا از شما خبری ندارند و ما هر کار وبلایی که بخواهیم سرشماها می آوریم!!
ومهمترین هدف شان در هم شکستن مقاومت جانانه و سرسختانه شهید رضایی و کسب اطلاعاتی که در آن زمان یعنی بعد از حدود 7 ماه از اسارت اصلا به دردشان نمیخورد بودند.
اطلاعاتی که هیچگونه ارزش نظامی نداشت زیرا معادلات جنگ بهم ریخته بود و فقط از روی حقد و کینه توزی این اعمال وحشیانه را انجام میدادند.
.که درتمامی اهداف خودشان حتی با شهادت شهید رضایی ناکام ماندند.
محمدمشهدی، توسط دو نفر از نگهبانان عراقی به نام های : علی آمریکایی و عدنان مورد ضرب وشتم وشکنجه قرار گرفت.
در توصیف این دونفر شکنجه گر و وحشی اردوگاه با آن هیکل های بزرگ وتنومند باید گفت که شکنجه گرهای ساواک و ددمنش ترین افراد روزگار در درنده خویی به این دونفر نمیرسند!!
برای نمونه : بسته های بزرگ سیم خاردارحلقوی که هنوز باز نشده را تصور کنید که وسط آن ، مانند حلقه خالی است و دارای ارتفاعی حداقل یک متراست !! این دو نفر بچه های بند یک و دو اردوگاه را داخل این توپ سیم خاردار می انداختند وبا کابل وحشیانه شروع به زدن میکردند!!
نه راه پس داشتی
و نه راه پیش !!
می ایستادی ضربات کابل را میخوردی!!
مینشستی سیم های خاردار به تنت فرو میرفت !!
سرو صورت بود که آماج ضربات انواع و اقسام کابل ها قرارمیگرفت !!
با دست ها صورتت را میگرفتی دستها بود که متورم ، کبود و خون آلود میشد و میشکست!!
چه چشم هایی که براثر این ضربات ازبین نرفت !!!
یکبار همین عدنان مثل گرگ گرسنه در صبح دم و هنگامی که با پاهایی برهنه وبر روی زمینی خیس و نمناک به سمت دستشویی میرفتیم ؛ همه آسایشگاه را روی دو پا به حالت چمباتمه نشاند و شروع به زدن کردن!!
هرکس پشت کمرخودش رو آماده کرده بود که هرآن ضربه ی کابل بر تخت پشتش فرود آید!!
ناگهان زمین و زمان شروع به چرخیدن کردن و پس از دستور بلند شدن و رفتن به داخل دستشویی مشخص شد که این نامرد و ناچیز روزگاز با کابل چنان به سر همه ضربه وارده کرده که حتی زمان وقدرت تفکر ودرد کشیدن را از بچه ها گرفته بودوتازه مشخص شده بود که ضربه ها به سروصورتمان خورده وچشم چند نفر هم درب و داغان شده !!!
این دونفر دژخیمان وحشی با کابلهای 3 فاز به جان رضایی افتادند.
این زدن ها چندین بار ادامه داشت و میرفت و کتک میخورد و دوباره می آمد داخل آسایشگاه !!
ادامه دارد...
#خاطرات_جنگ
@nurian_khaterat 🇮🇷
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 روزعلی کرمی هم اردوگاهی من
آثار شکنجه با اتو ، آزاده سرافراز روزعلی کرمی
📌سوزاندن با اُتو به اتهام فرار
#یادگار_جبهه
@nurian_khaterat 🇮🇷
🌹 اردوگاه 11تکریت(مفقودین ) یکی از درب های ورودی بهشت🌹
🎬 قسمت سوم
بنا بر دستور عراقی ، محمدرضایی بایکوت شده بود و هیچکس حق حرف زدن با وی را نداشت و به تنهایی قدم میزد و به تنهایی غذا میخورد!!
یک روز در حین قدم زدن بهش نزدیک شدم و جویای احوالش !! گفت محسن برو !! که اگر ببینند تورا هم میزنند!!
گفتم : تو که از تنهایی دق کردی !!
به جنهم بذار بزنند!!!
برای آخرین بار محمد را دیدیم که بردند .
ما داخل بند سه بودیم .
و رضایی را بردندداخل حمام بند یک ودو و شروع به زدنش کردند.
با هرضربه کابلی که فرود می آمد شیشه حمام نیز میشکست!
با شکستن شیشه ها و افتادن رضایی برروی شیشه ها اورا با بدنی عریان مورد اصابت کابل های خود قرار دادند .
عدنان هیکلی بسیار برزگ و تنومندی داشت .
چنان این بدن نحیف و رنجور شهید رضایی را میزد که از نفس افتاده بود و درخواست آب کرد و برای دقایقی استراحت .
اما محمد هنوز مقاومت میکرد وسرسختانه وجانانه در راه هدفش ایستادگی !!
بچه های بند یک خصوصا سیدجلال میگفت که وقتی ما رفتیم خون های داخل حمام رو تمیز کنیم ! گوشت و خون بدن مطهر شهید رضایی بود که به در و دیوار حمام چسبیده بود !!
بذارید اصلا برای تان توصیف کنم :
شما وقتی که میخواهید گوشت را برای کباب کردن آماده کنید ، آن را روی تخته میذارید وبا پشت و یا لبه چاقو شروع به زدن میکنید تا گوشت نرم شود!!
و وقتی که زیادی به آن ضربه بزنید و چاقو را بلند کنید وگوشت خیلی نرم شده باشد!! تکه هایی از گوشت به لبه های چاقو چسبیده و اگر شدت ضربه شما زیاد باشد حتی تکه هایی از گوشت به اطراف پرت میشود!!
حال تصور کنیدوقتی که محمد را با بدن عریان میزدند چه شده بود!!!
پس از ضربه های زیادی که بربدنش وارده شده بود ، با فرود هر ضربه دیگری و هنگام بلندشدن و جداشدن کابل سه فاز از بدنش ، همراه با کابل تکه های گوشت بدنش کنده وبه در و دیوار حمام پرتاب میشده است !!!
سیدجلال میگه که ما همه را پاک کردیم وشستیم و فقط یک تکه را برای روز حساب که در نزد پروردگار متعال شهادت دهد باقی گذاشتیم.
بنا بر گفته ی بچه های آشپزخانه اردوگاه ؛
علی آمریکایی و عدنان ، محمد را بردند در حمامی که خود عراقیها از آن استفاده میکردند.
عدنان برای آخرین مرتبه قسم خورد که اگر حرف نزند او را خواهد کشت!!
اما محمد با صدایی ضعیف و ناله ای درد آور ذکر یازهرا میگفت !!
باید نسل های آینده بدانند که بچه های این مرز وبوم ؛ در راه اعتقادات خود و در راه اعتلای اسلام و انقلاب و دفاع از شرف و ناموس وکشور خود ، چه رنج ها و سختی هایی را تحمل کردند!!
ادامه دارد...
#خاطرات_جنگ
@nurian_khaterat 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باعرض شرمندگی امیدوارم طاقت دیدن این کلیپ واقعی از زنده بگور کردن غواصان کربلای ۴ رو داشته باشید ..این کلیپ بعدازسقوط حکومت صدام در اسناد اداره استخبارات عراق بدست اومده😭😭😭😭😭😭😭
@nurian_khaterat🌹
🌹 اردوگاه 11تکریت( مفقودین ) یکی از درب های ورودی بهشت
🎬 قسمت چهارم
یک سوال :
تا حالا شده که روی گوشت سرد یا گوشت نرم و له شده ، آب جوش ریخته باشید؟؟ گوشت چه حالتی پیدا میکند؟؟
چه وضعیتی پیش می آید؟؟
از هم وا میرود ؟؟
ازهم پاشیده میشود؟
از هم متلاشی میشود ؟
محمد رادر داخل حمامی عراقی ها ، بر روی صندلی قرار دادند.
شیر آب داغ را بر پیکر نحیف وی باز کردند.
حتی پا را ازاین فراتر گذاشته و سیم برق را درحالی که دست های وی به صندلی بسته شده بود متصل کردند .
در حالی که وی از درد به خود میپچید نمک بر روی زخم ها و پیکر نحیفش ریختند.
قبلا با اتو وی را نیز سوزانیده بودند .
عدنان مثل گرگی گرسنه شده بود که خون از لب ودهان ش آویزان شده است .
علی آمریکایی مثل کفتاری گرسنه که مرداری را پیداکرده له له میزد.
فریادهای محمد فضای حمام را پرکرده بود.
بدلیل اینکه استغاثه های وی به درگاه خداوند و فریادهای یازهرایش را کسی نشنود و ندای یا زهرا را خفه کنند ،
در حالی که از ائمه یاری و کمک میطلبید و در برابر دشمن بعثی و علی آمریکایی و عدنان سر فرو نیاورده بوده ؛
عدنان صابون در دهان وی کرد ؛
و با فرو رفتن صابون به حلقش و بسته شدن راه تنفس صدایش را برای همیشه خاموش کردند.
واو به ندای خداوند خودش لبیک گفت و مظلومانه و در غربت اسارت در یکی از روز های خردادماه سال 1366 در اردوگاه مفقودین تکریت 11شربت شهادت را نوشید.
درباره این شهید بزرگوار بایدیادآوری کرد ؛ که پدر این شهید گرانقدر تعریف میکردند {« هنگامی که پیکرمطهر این شهید در تبادلی که توسط طرف عراقی صورت گرفته و به مشهد جهت تشییع منتقل شده بود ؛ علیرغم تمامی زخمهایی که بر پیکر نحیفش وارد شده بود ؛ پیکر مطهر این شهید عزیز هنوز تازه و معطر بوده و این درحالی بود که بیش از 17 سال از زمان شهادتش میگذشت !! و هنگامی که پیکر مطهرش را در شهرستان فاروج تشییع کردند بر روی لباس کسانیکه زیر تابوت ایشان را گرفته بودند خونابه چکیده بوده است »}
پایان
#خاطرات_جنگ
@nurian_khaterat 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅️ اوج اقتدار و مردانگی هنگام اسارت
⚘️ شهید آوینی: «نقطه قوت ما در ایمان ماست و نقطه ضعف دشمن نیز در ایمان اوست و بدین ترتیب عاقبت کار روشن است.»
⚘️جهاد تبیینِ رزمنده اسیر و دست بسته ایرانی (شهید محمد شهسواری) علیه بعثی ها و مرگ بر صدام گفتن او در لحظات اولیه اسارت خود در عملیات بدر
#مستند_جبهه
@nurian_khaterat 🇮🇷
زندانی کردن شیرمرد ایرانی درزندان وچنگال شغالها 😞
يک اسير ايرانى در كمپ شماره هفت الرمادى عراق در سال 1984 😞
عكس : "برنارد بریسون" عکاس آژانس عکس "سیگما"
رژیم بعث در شرایطی بسیار بد و غیرانسانی اسرای ایرانی را نگه می داشت.
#اسارت #عکس
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۲۱🌹
موضوع:عملیات موفق والفجر۴ درمحور لشگر۸ نجف اشرف🌹
آقا وقتی که یدالله به من و شریفی گفت شما دو نفر برید و سنگر درست کنید و نگهبانی بدید و مراقب باشید عراقیها نفوذ نکنند . یه جای یه کودالی بود بالای یال (سرازیری) کوه چند گونی خاک هم ازقبل پر شده بود و دور اون کودال گذاشته شده بود حالا نمیدونم کار عراقیها بود یا بچه های خودمون . ما رفتیم داخل اون سنگر و مراقب بودیم من با اسلحه کلاشینکف و شریفی هم با یک قبضه آرپی جی ۷ . یادمه اون موقع ازفصل سال پائیز بود و نسیم خیلی سرد و خنکی در کوهستان می وزید ما هم فقط یک پیراهن خاکی رنگ به تن داشتیم و چون تحرکی نداشتیم یواش یواش احساس سرما کردیم . من به شریفی گفتم من خیلی سردمه توچی ؟؟؟ اونم گفت منم سردمه . ما چاره ای نداشتیم باید تا صبح حدود ۵ الی ۶ ساعت نگهبانی میدادیم. از بس که سردمان بود من به شریفی پیشنهاد دادم بیا پشت کمرمان را به همدیگه بدیم (بچسبانیم) تا لا اقل کمرمان گرم بشه . اما سرما امان مارو بریده بود. من اینقدر سردم بود که دندانهام به همدیگه میخورد و صدا میداد . و مرتب به شریفی میگفتم سردمه . حالا جدایی از سرما ترس از نفوذ دشمن هم بود . منم اولین باری بود که با این شرایط روبرو میشدم. یواش یواش همراه ترس و سرما من احتیاج به دستشویی پیدا کردم و فشار دستشویم زیاد شد اما میترسیدم از سنگر برم بیرون و خودمو راحت کنم😂. یه موقع دم دمای صبح بود دیدم از طرف کوه های مقابل ما که عراقیها مستقر بودند صدای سوت زدن میاد و سرو صدای عراقیها هم زیاد شد . سوتی که ما صداشو میشنیدم از سوت های دژبان مرکزها بود ( سوت فلزی کشیده جنس استیلی) من خیلی ترسم بیشتر شد به شریفی گفتم پسر !!! عراقیها دارند میاند مراقب باش . یه موقع احساس کردم شلوارم رو خیس و نجس کردم 😂 اما عراقیها نیامدند فقط آماده باش بودند
ادامه دارد....🌹
راوی:محمدعلی نوریان 🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس 🌹
قسمت: ۲۲ 🌹
موضوع: عملیات موفق والفجر ۴ درمحور لشگر۸ نجف اشرف🌹
آقا وقتی که هوا داشت روشن میشد شیف نگهبانی ما هم به پایان رسید. و ما کاملا در دید عراقیها بودیم اومدیم پشت یال (سرازیری) کوه پیش بچه های رزمنده اما من چون شلوارم خیس ونجس بود خجالت میکشیدم و ازبچه ها فاصله میگرفتم😂 اونجا گشتم به هر بدبختی بود یه شلوار عراقی پیدا کردم از داخل سنگرها و شلوارمو عوض کردم و شدم راحت😂 حالا ما شب که میخواستیم بیائیم عملیات روی ارتفاعات لَری شام نخوردیم و حسابی هم گوشنه ( گرسنه) بودیم و هم تشنه حدودا ساعت های ۹ الی ۱۰ صبح بود از بس یدالله رحیمی به مرتضی بختیار بیسیم زده بود ما دیدیم یه نفر افسار یه قاطر دستشه و داره میاد بار سوار قاطر دو گالن ۲۰ لیتری آب بود و مقداری آذوقه( جیره جنگی) حالا کسی که با قاطر این آذوقه ها رو برا ما آورده بود شخصی بود به نام مهدی حبیب الهی اهل نجف آباد خیلی بچه شوخ طبعی بود و خنده رو اغلب بچه های نجف آباد در اون مقطع مهدی حبیب الهی رو میشناختند. من دیدم مهدی یه شلوار کُردی پاش کرده خنده ام گرفته بود بهش گفتم مهدی این شلوار کردی کجا بوده ؟؟؟ گفت یه جنازه کُرد عراقی اونجا افتاده بود منم دیدم شلوارش سالمه خودمم احتیاج به شلوار دارم شلوار رو از پای جنازه در آوردم😂😂 ما اینجا توی این ماموریت یک روز و یک شب روی این ارتفاع بودیم بعدش نیروی تازه نفس اومد و ما جابجا شدیم حالا نیرو از کدام یگان بود یادم نمیاد وقتی اومدیم عقب رفتیم مقر پشتیبانی یک یا دو شبی هم اونجا ماندیم بعد بچه ها بعضی مرخصی رفتند بعضی هم پایان ماموریت گرفتند من به همراه چند نفر ازبچه ازجمله یدالله رحیمی و مهدی عربان و عبدالله دیانی و غلامرضا کمالی و محمدرضا ابراهیمی و اکبر مردانی اومدیم مرخصی چون احتمال میدادم اگه پایان ماموریت بگیرم ممکنه دوباره در اعزام بعدی گیر بدهند و بگویند سنت کمه مثل موقع ثبت نام😂
پایان خاطرات عملیات والفجر ۴🌹
ادامه دارد....🌹
راوی: محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
عکس یادگاری دفاع مقدس🌹
سمت راست من و دوست عزیزم حسن حجتی در مقر شهر سقز قبل از عملیات والفجر ۴ دوست عزیزم حسن حجتی بعد در عملیات خیبر به فیض شهادت رسید 🌹 از این خانواده ۳ برادر بنام عباس و حسن و حسین شهید شدند 🌹
@nurian_khaterat🌹
🌹عکس سلفی مادر و پسر🌹
🔺آخرین دیدار مادر و پاره تنش پسرش
این تصویر را شاید خیلی دیده باشید.
برخی میگویند، رزمنده حاضر در تصویر، شهید «محمدرضا اکبری» است از یزدانشهر
مادر شهید میگوید:«آن روز بی خبر رفت اصفهان تا اعزام شود. با هزار مصیبت خودم را رساندم به چهارباغ. حدود چهل اتوبوس بودند که چند بار از یک طرفشان رفتم و از طرف دیگر برگشتم تا ببینمش. ولی نبود که نبود. داشتم ناامید میشدم که سه اتوبوس مانده به آخر پیدایش کردم.
وقتی میبوسیدمش، یکی گفت میاندازیش پایین! گفتم نه، قد پسرم بلنده، نمی افته. همان موقع عکاس بهم گفت که این عکس را گرفته و نشانی داد.
بعد شهادت محمد رضا، پیدایش کردم و عکس را گرفتم».
شهید محمدرضا اکبری، ۲۷ اسفند ۶۵ در سن هفده سالگی در فاو به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای یزدانشهر خاکسپاری شد 🌺
#عکس_یادگاری
@nurian_khaterat 🇮🇷