eitaa logo
نشر آثار استاد حسین عشاقی
646 دنبال‌کننده
29 عکس
3 ویدیو
77 فایل
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷موضوع : برهانهايي بر وحدت شخصي وجود (10) 🌷برهان بر أساس ملازمت خلاف مدعا با ارتفاع نقيضين 🌷گزاره‌ي («وجود»، عدم «واجب الوجود بالذات» نيست) درست است؛ چون اگر اين گزاره درست نباشد، بايد نقيضش درست باشد؛ يعني بايد درست باشد كه («وجود»، عدم «واجب الوجود بالذات» است)؛ و اگر اين گزاره درست باشد، آن را با گزاره‌ي (هر عدم «واجب الوجودي»، عدم است) كه در برهانهاي پيشين درستي‌اش ثابت شد، ضميمه مي‌كنيم، و يك قياس اقتراني شكل أوّل بدين صورت تشكيل مي‌دهيم («وجود»، عدم «واجب الوجود بالذات» است) و (هر عدم «واجب الوجودي»، عدم است) كه بر أساس شكل أوّل نتيجه مي‌دهد كه «وجود، عدم است» ولي روشن است كه چنين گزاره‌اي به‌خاطر تناقض نادرست است؛ بنابراين يكي از مقدمات قياس منتج به اين نتيجه بايد باطل باشد؛ أما گزاره‌ي دوم درست بود (چون «واجب الوجود بالذات» به‌حسب ذاتش يك حقيقت وجودي است؛ بنابراين عدم او از سنخ أعدام خواهد شد)؛ پس بايد گزاره‌ي اول نادرست باشد، و نادرستي آن مبيّن آن است كه نقيض آن درست است؛ پس گزاره‌ي («وجود»، عدم «واجب الوجود بالذات» نيست) درست است. و وقتي اين گزاره درست بود بايد گزاره‌ي («وجود»، واجب الوجود بالذات است) نيز درست باشد؛ چون وقتي عدم «واجب الوجود بالذات» بر «وجود» صدق نكرد، اگر «واجب الوجود بالذات» هم بر آن صدق نكند ارتفاع نقيضين لازم مي‌آيد؛ پس ثابت شد كه («وجود»، واجب الوجود بالذات است)؛ و چون «واجب الوجود بالذات» هيچ تكثري ندارد (نه تكثر تبايني و نه تكثر تشكيكي)؛ پس «وجود»، كه طبق استدلال فوق، همان «واجب الوجود بالذات» بود هيچ تكثري ندارد، نه تكثر تبايني و نه تكثر تشكيكي. http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
درس عرفان : مقدمه قيصري از كتاب شرح فصوص الحكم ج 1 ص15 چاپ بوستان كتاب قم، شماره 3 👆🏽
درس عرفان : مقدمه قيصري از كتاب شرح فصوص الحكم ج 1 ص 18 چاپ بوستان كتاب قم، شماره 4 👆🏽
🌷نكاتي در باره برهانهاي صديقين (24) 🌷اثبات وجود واجب از راه اثبات واجب الوجود بودن و موجود بودن نقيض «ممتنع بالذات» 🌷مقدمه اول : «هر نقيضِ ممتنع الوجود بالذات، واجب الوجود بالذات است»؛ زيرا اگر نقيضِ «ممتنع الوجود بالذات»، واجب الوجود بالذات نباشد، بايد حدّ أقلّ او امكان موجود نبودن داشته باشد؛ چون چيزي كه واجب الوجود بالذات نيست، امكان موجود نبودن دارد؛ و اگر نقيضِ «ممتنع بالذات» امكان موجود نبودن داشته باشد، ديگر خود ممتنع الوجود بالذات نمي‌تواند ضرورت عدم داشته باشد؛ و گرنه لازم مي‌آيد امكان ارتفاع نقيضين؛ چون در اين صورت هم ممتنع الوجود بالذات، موجود نيست، و هم نقيضش امكان موجود نبودن دارد؛ پس در اين صورت امكان اين كه هيچ يك از دو طرف نقيضين موجود نباشد هست، و چنين چيزي آشكارا باطل و محال است؛ بنابراين اگر نقيضِ «ممتنع الوجود بالذات»، واجب الوجود نباشد، بايد خود ممتنع الوجود بالذات، ضرورت عدم نداشته باشد، و اين خلف و تناقض است؛ پس بايد درست باشد كه «هر نقيضِ ممتنع الوجود بالذات، واجب الوجود بالذات است». مقدمه دوم : «هر نقيضِ ممتنع الوجود بالذات، موجود است»؛ زيرا اگر او موجود نباشد، لازم مي‌آيد ارتفاع نقيضين؛ چون خود ممتنع الوجود بالذات به‌خاطر امتناع ذاتي، ممكن نيست كه هستي براي او موجود باشد، در اين صورت اگر نقيض او هم موجود نباشد ارتفاع نقيضين لازم مي‌آيد. حال از دو گزاره‌ي فوق يك قياس اقتراني شكل سوم تشكيل مي‌دهيم بدين صورت «هر نقيضِ ممتنع الوجود بالذات، واجب الوجود بالذات است» و «هر نقيضِ ممتنع الوجود بالذاتي، موجود است» كه بر اساس شكل سوم نتيجه مي‌دهد كه «برخي واجب الوجود بالذات‌ها، موجودند» و اين همان مطلوب ما است. http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🔶 نوشتاری از حجت الاسلام : 🔰 حکم ناپذیری ذات حق ⚜️ مشروح یادداشت: 🌐 iict.ac.ir/hokmnaapaziri 🆔 @iictchannel
[5]p13 - s 1.wav
41.52M
📕 📌 جلسه پنجم 📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص21 س 1
[6]p14 - s 1.wav
34.66M
📕 📌 جلسه ششم 📖 شرح فصوص الحكم، چاپ بوستان كتاب (1382)، ص23 س 15 @oshaghierfan
🌷رابطه ذات و صفات حق (22) 🌷موضوع : معناي واحد بودن خداوند 🌷از جمله احكامي كه در فلسفه‌هاي رايج براي ذات حق قائلند، وحدت است؛ فيلسوفان، ذات حق را واحد مي‌دانند؛ ما نيز مي‌گوييم كه ذات حق واحد است؛ اما بحث در اينجا اين است كه حمل «واحد» بر ذات حق با چه تحليلي درست است؟ آيا حمل «واحد» بر ذات حق، از آن جهت است كه اين محمول، حكم ذات حق است؟، يا اين كه حكم بودن آن براي ذات حق، پذيرفته نيست؛ گرچه به‌حسب برخي اعتبارات مي‌توان آن را بر ذات حق حمل كرد. توضيح اين كه وقتي «واحد» را بر ذات حق حمل مي‌كنيم، بايد اول روشن كنيم منظور از اين محمول چيست؟ و بايد معلوم شود كه ما براي اين محمول چه معني‌اي را در نظر گرفته‌ايم؟ مفهوم «واحد» اگر مأخوذ و مشتق از وحدتي باشد كه به يك نحوه «تعيّن» اشاره مي‌كند، يعني همان حيثيت انقسام ناپذيري، و عدم تكثر باشد، حملش بر ذات حق به مثابه حكمي از أحكام ذات حق، درست نيست؛ گرچه حملش بر آن، به‌حسب ظهوري از ظهورات «ذات متجلي حق»، درست و حق است؛ بنابراين وقتي مي‌گوييم (ذات حق، «واحد» است) اگر منظور اين است كه ذات متجلي حق در چهرة وحدت ظاهر گشته، و در جلوه يگانگي متجلي شده است، گزاره مذكور حق و درست است؛ و معني‌اش اين مي‌شود «ذات متجلي حق، در قالب واحد متجلي است». اما اگر منظور از اين گزاره اين باشد كه خداوند، به حسب مرتبه ذاتش، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي «واحد» است، اين گزاره سخن باطلي است؛ زيرا طبق فرض، «وحدت» يك نحوه «تعيّن» است؛ يعني همان حيثيت انقسام ناپذيري و عدم تكثر، كه از ساير حيثيات و حقائق، متمايز است؛ بنابراين «وحدت» يك حيثيت و حقيقت محدود است؛ يعني به‌لحاظ ماهوي با ساير حيثيات و حقائق، مثل كثرت، قدرت و علم، متفاوت و از آنها متمايز است؛ و ازين‌رو در مقام بيان ماهيت و چيستي آن، نمي‌توان ساير ماهيات را بر آن حمل كرد؛ و به‌حسب تقرر ماهوي نمي‌توان گفت «وحدت»، كثرت است يا «وحدت» قدرت است؛ پس «وحدت» به‌حسب تقرر ماهوي يك حقيقت محدود است كه از ساير حقائق و ماهيات متمايز است؛ و مرزهاي حقيقت آن، مانع از آن است كه ديگر حقائق و ماهيات به حريم ذات و ماهيتش راه يابند. از سوي ديگر در مقام تحقق خارجي، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي يك حقيقت محدود، همانند همان حقيقت، محدود است؛ يعني مصداق حقيقي يك حقيقت، در مقام تحقق خارجي، هر آنچه را آن حقيقت دارد، او هم دارد؛ و هر آنچه را آن حقيقت ندارد، او هم ندارد؛ زيرا اگر در مقام تحقق خارجي، هر گونه افزوني و كاستي در مصداق باشد مصداقيت آن مصداق نياز به اعتبار دارد؛ چون بيگانه‌اي را در مصداق راه داده‌ايم كه دخالتي در تحقق خارجي آن حقيقت ندارد؛ و بنابراين خلف در حقيقي بودن مصداق، لازم مي‌آيد؛ پس روشن شد در فرض مذكور، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي، حيثيت «وحدت» مثل خود «وحدت» محدود است؛ پس «واحد» از آن جهت كه واحد است، يك حقيقت محدود و متناهي است؛ در اين صورت اگر خداوند به‌ حسب مرتبة ذاتش، حقيقتا «واحد» باشد، لازمه‌اش اين است كه ذات حق، مصداق بالذات يك حقيقت محدود و متناهي باشد؛ و در اين صورت او گرفتار تحدد و تقيد شده، و ديگر ذات حق، مطلق و نامحدود نخواهد بود، و اين طبق براهين، واضح الباطل و ناپذيرفتني است. http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan
🌷يادداشت‌هاي قرآني و روايي (23) 🌷موضوع : «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏» 🌷اخيرا در فضاي مجازي كليپي دست به دست شده كه در آن مرحوم سيد محمد حسين فضل الله در باره ضربت منجر به شكسته شدن پهلوي حضرت زهرا و شهادت آن مظلومه در هجوم دستگاه خلافت، به خانه اهل بيت، تشكيك مي‌كند؛ اين سخنراني كه مربوط به بيش از ده سال قبل است؛ توسط تاريخ شناس لبناني، مرحوم سيد جعفر مرتضی عاملی به تفصيل در دو جلد كتاب «مأساة الزهراء» پاسخ داده شده است و به فارسي نيز با نام (رنج‌هاي حضرت زهراء) ترجمه شده است؛ در مورد بررسي تاريخي اين واقعه منجر به شهادت حضرت فاطمه خوانندگان محترم را به اين كتاب ارجاع مي‌دهم. اما در باره شبهه نامعقول بودن اين رفتار كه چگونه ممكن است امير‌المومنين با آن شجاعتش در مقابل اين اقدام ظالمانه عليه همسرش، عكس العمل خشونت باري عليه دستگاه خلافت نكند؛ جوابش اين است كه عاقل بين اهم و مهم، مهم را فداي اهم مي‌كند؛ و براي فرار از ضرر مثلا 90% ضرر مثلا 60% را مي‌پذيرد و اين كار را عقلاء، عقلاني مي‌دانند؛ حمايت از حضرت زهرا در قبال هجوم به آن مظلومه، گرچه لازم و ضروري بود؛ ولي حمايت خشونت آميز در مقابل دستگاه خلافت عقلاني نبود؛ زيرا خشونت، منجر به اختلاف و كشت‌و كشتار مي‌شد كه در اين صورت دين نوپاي اسلام در هنگامي كه اسلام ركن اصلي خود يعني پيامبر را تازه از دست داده بود با خطر انهدام و زوال روبرو مي‌شد؛ لذاست كه امير‌المؤمنين خود در خطبة شقشقيه كه اين شرايط را تصوير و بيان مي‌كند به عاقلانه‌تر بودن صبر تصريح مي‌كند و مي‌فرمايد من اينجا تفكر كردم كه ببينم حمله به دشمنان در اين شرايط بهتر است يا تحمل صبري ناگوار؟ «طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاء»؛ و در ادامه مي‌گويد : «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى‏» به اين نتيجه رسيدم كه صبر نسبت به حمله به دشمنان عاقلانه‌تر است؛ «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» لذا من صبر كردم مثل كسي كه خار در چشمش و استخوان در گلويش بود؛ بنابراين امير‌المؤمين با اين كه حضرت زهرا را از دست داد و اين مصيبت بسيار ناگوار بود اما با اين كار اصل دين اسلام و مسلمانان را از كشمكش خونين و منجر به زوال اسلام نجات داد؛ و با تحمل ضرر كمتر ضرر بيشتر را از اسلام دفع كرد. (23) http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan